cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

Amirjid's stories

من اگر مافیای این بازی بودم تا الان هیچ کدومتون پشت میزهاتون نشسته بودید... من اگر توی شهری باشم،اون شهر به مافیا نمیبازه... ۱۴۰۲/۷/۲۰ تاریخ طلایی فندوم✨ حرفی...سخنی با من🍒 https://t.me/HidenChat_Bot?start=722082070

Show more
Advertising posts
267
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
-830 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Repost from amirali_baharfan
01:01
Video unavailable
امیرعلی نبویان برنده پر مخاطب ترین نویسنده نسل جوان 😍😍 #امیرعلی_نبویان #بهار_نوروزپور #بهار_نبویان  #امیرعلی_نبویان_تیم #بهار_نوروزپور_تیم #فیدیبو #amiralinabavian #baharnowroozpour #amiralinabavian_team #baharnowroozpour_team @amirali_baharfan
Show all...
14.31 MB
🍓 1
Repost from amirali_baharfan
Photo unavailable
Photo unavailable
خوداااا🥹🤍🍭
Show all...
🍓 3
شیوا دورتون بگرده😍 من کار داشتم و امروز نبودم🫂✨
Show all...
🍓 9
شیوا جونم خوبی؟🫂 دیروز گفتی دوتا پارت داریم امروزم خبری ازت نیس🙃
Show all...
🍓 4
حالتونو خوب کنه✨
Show all...
😍 7
مجید خنده ریزی کرد و مشغول خوردن شد.. -خوب غذا بخور جون بگیری.. +چشم امیرعلی کوتاه سری تکون داد.. مجید تو اتاق داشت لباس عوض میکرد که امیرعلی وارد شد و نگاهش زوم سفیدی بدن مجید شد. -خیلی وقته کبودت نکردم ببعی.. مجید در دل نالید..اما حرفی نزد. -بشین اینجا حالا! مجید تیشرت بنفشی پوشید و روی تخت نشست که امیرعلی یه قاب عکس مانند سه بعدی داخل دستش گذاشت. +این..این چیه؟ -دست من،دست تو..دست و پای ولیعهد با تاریخ امروز..هم تشکر بابت بودن اشکان..هم اینکه ما بهم متعهدیم! مجید نم اشکش رو گرفت و خندید.. +تو همیشه اینجوری باشی من خوشبختم امیرعلی..من تاوان اون اشتباهم رو همون اوایل دادم..این باهم بودنمون رو خراب نکنیم؟باشه؟ امیرعلی حرفی نزد و قاب عکس رو گرفت. -اینم دوتا شناسنامه ولیعهد من.. و بعد عوض کردن لباس هاش به طرف اشکان رفت و کنارش دراز کشید. مجید شناسنامه خارجی رو باز کرد و با دیدن اسم دوتاشون کنار اسم اشکان لبخندی زد. او هم سمت چپ اشکان خوابید.
Show all...
🍓 30❤‍🔥 3🔥 3
#لانگشات #بهانه پارت۴۶ *راوی سوم شخص* هما نگاهی بهش کرد..اخم از چهره اش جدا نمیشد. -جانم هما جان! هما در سکوت مشغول پختن سوپ قلم و ماهیچه اش بود..نگاهی هم به امیرعلی نمی کرد. امیرعلی با اشاره خدمه رو مرخص کرد و خودش موند و هما جانش.. -قهری؟ هما در سکوت به کارهایش می رسید. -هما جان! هما عصبانی چرخید و امیرعلی رو نگاه کرد. •گفتم اذیتش نکن،نگفتم؟ -گفتی.. •گفتم یه کاری نکن سیر بشه؟ -گفتی.. •د زهرمار و گفتی.. و قاشق چوبی رو به سمت امیرعلی پرت کرد،امیرعلی ابروهاش بالا پرید. •اون جز تو هیچکس رو نداره..اون بدبخت..اخ امیرعلی اخ..مجبوره بمونه جیگر گوشه اش اینجاست.. امیرعلی به طرف قاشق چوبی رفت و بعد از برداشتنش..به طرف هما رفت. -ببخشید! اشک هما بند نیامد بلکه بیشتر شدت گرفت. •از من نه؟برو از مجید عذرخواهی کن! -نمیتونم.. •از من راحت میتونی..از همسرت،از بابای بچه ات نمیتونی. -اخه.. امیرعلی سر به زیر انداخت. •چیه غرور امیرعلی نبویان میشکنه؟از نبویان بودنت کم میشه؟ -نه! •اها پس چی؟میترسی پروو بشه؟ -نه! •چی پس؟امیرعلی نکن یه کاری خودم دست مجید و اشکان رو بگیرم ببرم.. -وای..خواهش میکنم هما جانم! پشت میز اشپزخونه نشست. •چیه؟ها چیه؟ -خب من.. امیرعلی نبویان که اسمش رو تو دنیای تجارت لرزه به همه می انداخت. •تو چی؟ -من بلد نیستم.. هما نگاه پر از حسرتی به امیرعلی کرد و کنارش نشست. •بلدی؛به اون طفل معصوم محبت کنی انگار به بچه ات محبت کردی..گناه داره؛فکر کردی چرا برگشته؟ -بخاطر اشکان! •بخاطر زندگیتون..پاشو مادر؛امیرعلی که من بزرگ کردم بلده دل به دست بیاره،مگه نه؟ امیرعلی سری به نشونه تایید تکون داد و بلند شد. سوار ماشین شد و بدون هیچ همراهی در خلوت ترین روزهای عید راهی خرید شد. مجید که از یک جا نشستن خسته شده بود،نگاهی به پسرک غرق خوابش کرد. +اشکانی؛بابات یکم بره بیرون ؟هوم نمیترسی؟ و دستی روی گونه ی نرمش کشید.
Show all...
🍓 27❤‍🔥 1🔥 1
مجید بالش کنار اشکان چید و بلند شد و بیرون رفت. از پله ها آروم پایین رفت،با هر قدم چشماشو از درد می بست.. •سلام مادر! +سلام هما جان.. و دست سرد مجید رو گرفت و روی مبل ها برد.. •درد داری؟ +اره..یعنی نداشتم یهو شروع شد! •هی مادر.. پشت مجید رو کوسن گذاشت،سوییشرت مجید رو از دست خدمه گرفت و تنش کرد. •اون کاچی رو بیار.. مجید نگاهی به مادرانه هایی که هما خرجش میکرد انداخت. +خوبه هستی.. هما کنارش نشست و دست های سردش رو گرفت. •بخور جون بگیری.. +اخه مگه من؟زشته خجالت میکشم! هما اشک گوشه چشم مجید رو پاک کرد. •پدر شدی..بالاخره اون شازده رو دنیا اوردی..کلی اذیت شدی..پوست سر شوهرت رو میکنم صبر کن! مجید خندید از اینکه هما بین حرف هایش مکث میکرد.. با لذت از کاچی زعفرونی خورد و بعد از خوردن قرص ها به طرف اتاقش رفت و با دیدن اشکان بیدار خندید. +سلام به روی ماهت پسر من.. با خنده برایش شیر درست کرد،خیالش از خنک بودنش که راحت شد،اشکان رو در اغوش کشید. کلاه کوچولویی که هما برای ترس از سرماخوردگی سرش گذاشته بود رو برداشت. +عاشق این فرفری های ریزت شدم!اخ.. و گوش کوچولوی پسرش رو نوازش کرد و به صدای نفس های تند و محکم پسرش گوش سپرد. +همه اش مال خودته بابایی..چرا اینجوری میکنی پسرم؟ اما اشکان چشم بسته؛از شیشه شیر تندتند شیر میخورد.. مجید به باز شدن پره های بینی پسرکش خیره شد. وقتی خیالش از سیر شدن پسرش راحت شد بلند شد و مشغول راه رفتن تو عمارت شد. تا اتاق اشکان رفت.. و آروم کمرش رو نوازش میکرد..اشکان هم صداهای آروم از خودش درمیاورد. +به بابا امیرعلی ات رفتی؛بدخوابی.. با گرفتن بادگلواش..رو دستش حالت گهواره گرفت و اشکان رو تکون تکون داد.
Show all...
🍓 26❤‍🔥 2🔥 1
با شنیدن صدای ماشین امیرعلی،اخم محوی کرد. +بریم استقبال بابا؟هوم..بریم؟ و بعد از عوض کردن لباس های اشکان..پایین رفت. با دیدن وسایلی که داخل سالن داشت چیده میشد چشم هاش درشت شد. +این..اینجا چه خبره؟ -میگم الان! مجید با شنیدن صدای امیرعلی چرخید و لبخندی زد. امیرعلی به طرفشون اومد و اشکان رو بغل کرد. -سلام ولیعهدم! مجید مراقب باش رو آروم گفت..امیرعلی چرخید و به طرف اون دوتا اقا رفت. -بیا مجید.. مجید هم کنارش روی مبل نشست..اون دوتا اقا مشغول اماده سازی قالب و مواد سفید شدند. +چه خبره؟ -میگم.. مجید سری تکون داد و بیشتر روی مبل سمت امیرعلی لم داد.. بدنش دوباره درد گرفته بود. اما حرفی نزد..فقط نگاهش به پسرش و امیرعلی بود. کمی جابه جا شد و بعد از اینکه از درست بودن کلاهش خیالش راحت شد نشست. -مراقب بابا مجید بودی تو؟ امیرعلی خم شد و پشت دست اشکان رو بوسید. یکی از اقایون پای اشکان رو تو قالب گذاشت و دیگری دستش رو.. +چه خبره؟ -تحمل کن میگم! با قالب گرفته شدن دست خودش و امیرعلی متعجب تر شد. -خب..شام بخوریم تا اماده بشه! مجید سری تکون داد و روی صندلی نشست..اشکان رو میخواست بغل بگیره که هما ازش گرفتش. •الان وقته خودت و شوهرته..بچه داری بسه! آروم زیر گوش مجید گفت و رفت.
Show all...
🍓 20❤‍🔥 3🔥 2
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.