کـــــُــــنتربـــــاس🎻🎼
10 519
Subscribers
-3424 hours
-2607 days
-1 29230 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
کاپیتان جذاب و هات بزرگترین کشتی تجاری آسیا با دیدن تن و بدن دختر بچه ی تموم حس های مردنش فعال میشه وبا وجود تفاوت سنی زیادشون یه شب توی عرشه گیرش میاره همون جا جرش میده و...💯🔞💧
https://t.me/+Ct28DinFP9sxMzRk
سکس فول هات و خشن کاپیتان کشتی با دختربچه ی شیطون...👅💦🔥
محدودیـــت سنـــی🔞💯❌
💦👅🔥
91810
کاپیتان جذاب و هات بزرگترین کشتی تجاری آسیا با دیدن تن و بدن دختر بچه ی تموم حس های مردنش فعال میشه وبا وجود تفاوت سنی زیادشون یه شب توی عرشه گیرش میاره همون جا جرش میده و...💯🔞💧
https://t.me/+Ct28DinFP9sxMzRk
سکس فول هات و خشن کاپیتان کشتی با دختربچه ی شیطون...👅💦🔥
محدودیـــت سنـــی🔞💯❌
💦👅🔥
28810
کاپیتان جذاب و هات بزرگترین کشتی تجاری آسیا با دیدن تن و بدن دختر بچه ی تموم حس های مردنش فعال میشه وبا وجود تفاوت سنی زیادشون یه شب توی عرشه گیرش میاره همون جا جرش میده و...💯🔞💧
https://t.me/+Ct28DinFP9sxMzRk
سکس فول هات و خشن کاپیتان کشتی با دختربچه ی شیطون...👅💦🔥
محدودیـــت سنـــی🔞💯❌
💦👅🔥
👍 1
83310
کاپیتان جذاب و هات بزرگترین کشتی تجاری آسیا با دیدن تن و بدن دختر بچه ی تموم حس های مردنش فعال میشه وبا وجود تفاوت سنی زیادشون یه شب توی عرشه گیرش میاره همون جا جرش میده و...💯🔞💧
https://t.me/+Ct28DinFP9sxMzRk
سکس فول هات و خشن کاپیتان کشتی با دختربچه ی شیطون...👅💦🔥
محدودیـــت سنـــی🔞💯❌
💦👅🔥
55100
کاپیتان جذاب و هات بزرگترین کشتی تجاری آسیا با دیدن تن و بدن دختر بچه ی تموم حس های مردنش فعال میشه وبا وجود تفاوت سنی زیادشون یه شب توی عرشه گیرش میاره همون جا جرش میده و...💯🔞💧
https://t.me/+Ct28DinFP9sxMzRk
سکس فول هات و خشن کاپیتان کشتی با دختربچه ی شیطون...👅💦🔥
محدودیـــت سنـــی🔞💯❌
💦👅🔥
48100
Repost from N/a
باید به پای بچهی 16 ساله پوشک میبستیم؟!
پاشو ببینم چه گوهی خوردی
با صدای عصبی اکرم چشمان بیحالش هول کرده باز شد
_اصلا تو این اتاق چه غلطی میکنی؟
لالی...عقلتم پوکه؟
حتما باید تخت آقا رو نجس میکردی؟
دخترک وحشت زده سر بلند کرد
با دیدن تخت زرد شده چشمان زمردیاش پر شد
خودش را...خیس کرده بود؟
دیشب بدن ریزش در آغوش مرد گم شده بود که توانسته بود بعد از یک ماه بخوابد
حتما وقتی صبح زود رفته بود بازهم وحشت سراغش امده بود و...
بدنش لرز گرفت
این حال دست خودش نبود
مرد قول داده بود تنهایش نذارد
_کَرَم هستی مادمازل؟! میگم از رو تخت اقا پاشو نفهــم
تا به خودش بیاید دست اکرم موهای بلند طلایی رنگش را وحشیانه چنگ زد و کشید که محکم به زمین کوبیده شد
_پاشو گمشو... آقا ببینه چه غلطی کردی خودت هیچی...ننه باباتم از گور میکشه بیرون... اینجا پرورشگاه نیست بچه 15 16 سالهی کر و لال نگه داریم...هررری
از درد ناله کرد
بازهم مثل این چند روز صدایی خفه از لب های لرزانش بیرون امد
اکرم با دیدن بیحالی غیر طبیعی و رنگ بیش از حد پریدهاش عصبی لگدی به بدنش کوبید
_دارم داد میزنم...بازم نمیشنوی؟! میگم گمشو تا به یه جا دیگه گند نزدی
نمیدانست دخترک هر شب سر روی سینهی همان اقایی که میگوید میگذاشت
مرد کنار گوشش پچ زده بود دخترک 16 ساله شیشهی عمر ایلیاست و این یعنی
نمیکشتش؟!
اکرم که سمتش هجوم آورد تنش بیپناه منقبض شد
گردنش را به زور به طرف تخت خم کرد و فریاد از گلویش نعره کشید
_ببین چه گوهی خوردی تخــ*م حروم..هم تورو میکشه هم منو
ببیـــن...حالا مثل مرده ها فقط به من زل بزن
لرز تن دخترک بیشتر شد
بازهم ان غدهی لعنتی نترکید
_یا زهرا...چیکار میکنی اکرم؟
صدای شوکه مریم آمد و اکرم بیتوجه موهای دخترک را سمت باغ کشید
مریم هول کرده سمتشان قدم تند کرد
_یه ماهه از شوک نمیتونه گریه کنه و حرف بزنه...کر نیست داد میزنی
اکرم عصبی نیشخند زد و تن لرز گرفتهی مروارید را محکم کف باغ انداخت
دختر زیادی آرام با ان موهای طلایی و چشمان درشت زمردی
چرا ایلیاخان همهی شان را کشته بود اِلا این دختر؟!
_آره میدونم لال شده...چون دیده آقا همهی کس و کارش و جلوش کشته
همهی اتاقا بوی سگ مرده گرفته...بسه هر چقدر تحمل کردم این چند روز
گلوی دخترک از بغض تیر کشید
کاش همان مرد که همه آقا صدایش میکردند، بود
آقا یا ایلیا خان
برخلاف رفتارش با بقیه
با او خیلی مهربان بود
مریم با ترحم لب زد
_ولش کن اکرم...وسواسات و رو این بچه پیاده نکن...مریضه خدا قهرش میاد...ببین داره میلرزه...چند روزه هیچی نخورده...آقا خودشـ...هیـع
اکرم که یکدفعه شلنگ اب زیادی یخ باغ را روی دخترک گرفت حرف در دهان مریم ماسید و دخترک خشکش زد
قلبش تیر کشید
بازهم همان درد لعنتی که وقتی مینالید ایلیاخان هم با همان اخم های درهم نگران نگاهش میکرد
_بمونه...اما خودم این توله گربهی خیابونی و تمیز می کنم تا همهجا بوی طویله نده
مریم خواست لب باز کند که اکرم بیحوصله تشر زد و شلنگ را کنار انداخت
سر خدمتکار بود
_اگر نمیخوای گورتو از عمارت گم کنی لال شو
مروارید با بدن لرز گرفته ملتمس نگاهش کرد
اما وقتی مریم ناچار عقب رفت بیپناه در خودش جمع شد
مرد دروغ گفته بود که دیگر نمیگذارد کسی آزارش دهد
همهی شان اذیتش میکردند
اکرم روبه خدمتکار ها غرید
_بیاین لباساش و در بیارین...معلوم نیست توی جوب چه مرضایی گرفته و ما تو خونه راش دادیم...میره رو تخت اقا هم میخوابه
سمتش امدند و دست و پایش را به زور گرفتند
از شدت تحقیر آن غده در گلویش بزرگ تر شد
باغ پر از بادیگارد بود
جلوی چشم همهی شان لباس هایش را به زور از تنش دراوردند
اکرم بیتوجه به لرز هیستریکش بدنش را وارسی کرد
_خوبه
نشان خدمتکارای آقا رو هم سریع داغ کنید
با وحشت سر بالا اورد
همان سوختگی روی مچ خدمتکارها که شکل خاصی داشت؟
یکی از خدمتکارها بلند شد
_الان خانوم
بغض در گلویش بزرگ تر شد و سرش را جنون وار تکان داد
هرموقع میخواستند دست دختری را بسوزانند به سینهی مرد میچسبید و تکان نمیخورد
صدای جیغشان...
هقی از گلویش بیرون آمد
خدمتکار که با ان تکه اهن در دستش نزدیک شد با تقلا از زیر دستشان بیرون آمد که یکدفعه صورتش سوخت
خون از لب و بینیاش بیرون ریخت
_کجا حروم لقمه؟! تکون بخوری کل تنت و داغ میزارم
رام باش تا اون روی اکرم و نبینی
تنها با چشمان خیس نگاهش کرد
آستینش را بالا زدند که چشمان بیحالش روی سرخی آهن ماند
نفسش در سینه گره خورد
_محکم نگهش دارین
بدنش جنون وار لرزید
همینکه اکرم خواست آهن داغ شده را بچسباند کسی مچش را چنگ زد و صدای غریدن پر تهدید همان مرد
_حس میکنم خیلی علاقه داری خودتو زنده زنده بسوزونم که داری غلط اضافه میکنی اکرم
ادامهی پارت🔥🖤👇
https://t.me/+0MSnKxWA9nQ3MWQ0
مرواریـღـد
﷽ بنرها پارت رمان هستند🔥 🖤🔥شیطانی عاشق فرشته 🖤🔥مروارید 🖤🔥در آغوش یک دیوانه 🖤🔥دلبر یک قاتل (به زودی) ❌هرگونه کپی برداری از این رمان حرام است و پیگرد قانونی دارد❌
https://t.me/Novels_tag👍 2
2 42040
Repost from N/a
صدای گریه دختر یک سالم تو خونه میپیچید!
مادرم هر کار میکرد آرومش کنه موفق نبود و من خسته از سر کار برگشته سمتشون رفتم:
- مامان بدش من...
با دیدنم از جاش پاشد:
-وای مادر اومدی، بچه ساکت نمیشه هی بیقراری میکنه شاید جاییش درد میکنه
دخترمو تو بغل گرفتم و لب زدم:
-قلبش درد میکنه چون مادرش ولش کرده گریه نکنه چیکار کنه؟!
هیششش بابایی آروم جونم
-بیلیاقت بود، لیاقت این زندگی و تو و این بچرو نداشت همون بهتر که رفت
نیشخندی زدم، یاد شبی افتادم که زنم با یه مرد غریبه رو تختی که با من هم بستر میشد هم بستر شده بود و واقعا اون آدم لیاقت هیچی نداشت:
-شما به زور بستیدش به ریش منها یادتونه؟ هی در گوش من میگفتید دختر خوبیه چادریه با خانواده مذهبی آخرش تو خونه خود من با یکی دیگه...
پرید وسط حرفم:-استغفرلله نگو این چیزارو گلو دخترت من کف دستمو بو کرده بودم آخه؟
-حالا هر چی ولی جایی نشستی نگو رفت چون من انداختنش مثل یه آشغال از زندگیم بیرون
مادرم هیچی نگفت، حال و روز منم خوب نبود پس نموند و سریع رفت تو یکی از اتاقا من موندم دختر یک سالم که حالا گریه هاش تو بغل من ته کشیده بود ولی غر میزد!
به چشمای سبزش خیره شدم و پچ زدم:
-هیشش جونم بابا من اومدم دیگه
اومدم کل شب بغلت کنم نق نزن دیگه
چشماش باز پر اشک شد و کلمه ی ماما ماما رو تکرار کرد که نیشخندی زدم و خودمم بغض کردم:
-بعضی موقع ها بابا ما یه سری آدمارو دوست داریم ولی اگه بمونن تو زندگیمون زندگیمونو سیاه میکنن پس بهترین راه اینه که حذفشون کنیم از زندگیمون
انگار که معنی حرفای منو میفهمید چون گریش دوباره شروع شد من محکم تو آغوشم گرفتش:-هیشش گریه نکن همه چیز درست میشه بهت قول میدم دختر خوشگل بابا گریه نکن
و همون موقع بود که صدای زنگ گوشیم بلند شد و با دیدن اسم حاج اکبر سریع جواب دادم:
-جانم حاجی؟
-رادمهر جان پسرم آب دستت بزارش زمین بیا مرکز خانه ی آفتاب که خیر ایشالا...
خانه آفتاب مکانی برای دخترای بی جا و مکان بود که حاجی سرپرستش بود و من گز چشم به حاجی چیزی نمیتونستم بگم...
https://t.me/+cUCSAXZVYv5kNTFk
https://t.me/+cUCSAXZVYv5kNTFk
-اسمش دنیا... دختر خوبیه چند ماه داره این جا زندگی میکنه فقط شانس نداشته!
نیشخندی زدم:-حاجی شما میگی بچه ی یک سالمو بزارم پیش یه دختر بی جا و مکان؟!
بیخیال بابا من زن قبلیم خانواده داشت ببخشید تف سر بالاست ولی هرزه درومد
بعد اینا که دیگه بی خانواده هم هستن
-لا الی الله پسر قضاوت نکن دختر از برگ گل پاک تر من مطمعنم، تو اصلا یه نگاه ببینش
سکوت کردم که ادامه داد:
-به خدا که هم تو میتونی به اون کمک کنی ازین جا بکشیش بیرون هم اون میتونه به زندگی بهم ریخته ی تو سر سامون بده
-شما میگی من الان باید چیکار کنم؟
-دختر خوبیه خوشگل خانوم سنش کم حیف بمونه این جا پرپر بشه
توام مردی تنهایی بچه داری زندگیت ریخته بهم این دخترو آقایی کن صیغه خودت کن همه چی به ولای علی حل میشه
نچی کردم و از جام پاشدم و سمت در رفتم:
-حاجی من دیگه از زن جماعت بیزار شدم حالا یه زن بی جا و مکان بی خانواده که معلوم نی زیر کیا بوده و راه بدم تو خو...
حرفم نصفه موند چون در دفترو باز کرده بودم چشمام تو دوتا چشم سبز رنگ نشسته بود...
چشمای سبزی که پر از اشک بود!
دختر زیبا روی ساده ای که صورت اشکیش نشون میداد حرفای منو شنیده با دیدن من ترسیده عقب عقب رفت و بعد سریع رو گرفت و به سرعت دوید و رفت...
و این شروع ماجرای ما بود.
https://t.me/+cUCSAXZVYv5kNTFk
https://t.me/+cUCSAXZVYv5kNTFk
https://t.me/+cUCSAXZVYv5kNTFk
https://t.me/+cUCSAXZVYv5kNTFk
https://t.me/+cUCSAXZVYv5kNTFk
https://t.me/+cUCSAXZVYv5kNTFk
82470
Repost from N/a
-تو این سه ماه هر شب باهات خوابیدم، تا الان دیگه باید تخم دو زرده می کردی!
سرم را پایین انداختم و ان وسط مادرش هم شد کاسه ی داغ تر از آش!
-از اولش بهت گفتم این دختره به دردت نمی خوره آصلان. از توی اون گدا گودوله ها که بوی گند و کثافت میدن برش داشتی اوردیش گفتی میتونه برات وارث بیاره!
اصلان اخمی کرد و من از شدت تحقیر بغض در گلویم نشست.
-بسه مادر!
من یکیو میخوام که بعد از به دنیا اومدن بچه گورشو گم کنه و نخواد بچسبه بهم...
نگاهش را با تهدید و نفوذ به من دوخت و انگشتانش را نوازش وار روی موهایم کشید.
-آلما هم که تازگی تست نداده، هنوز معلوم نیست شاید هم حامله باشه، مگه نه کک مکی؟
مادرش نگاه بدی روانه ام کرد:
-ازش ازمایش گرفته بودی؟
با اون وضع زندگیش رحمش سالم هست؟ ممکنه ایدز هم داشته باشه.
آصلان اخمی می کند و با داد خدمتکار را صدا می کند و من بی صدا اشک می ریزم.
-ملیــحه یه بیبی چک بیار!
ملیحه با هیکل گرد و تپلش از اشپزخانه بیرون می اید و بیبی چک را به سمت آصلان می گیرد.
آصلان عمیق به صورتم خیره می شود و دست پیش می اورد اشک هایم را پاک می کند.
-گریه نکن دختر خوب، بیا بریم تست بده.
مگر من نباید تنهایی تست میدادم، او کجا می امد؟
دستم را گرفت و مرا داخل سرویس برد:
-بشین کارتو بکن کک مکی!
با نگاه خجالت زده ای به اوی کت و شلوار پوش جذاب که به دیوار تکیه زده بود گفتم:
-میشه شما برین بیرون اخه خجالت می کشم
نیشخندی می زند و سر تا پایم را وجب می کند:
-مگه چیزی هست که ندیده باشم؟
بکش پایین جیش کن مسخره بازی در نیار...
با صورتی سرخ مقداری از ادرارم را پیش چشم های خیره اش روی قسمت مشخص بیبی چک ریختم و بعد سریع شلوارم را بالا کشیدم
-امیدوارم این بار حامله باشی کک مکی!
صدایش پر از تهدید بود و من هم دعا می کردم که باردار باشم
نمی خواستم فکر کنم که اگر این بار هم نتیجه منفی شود چه بلایی سرم می اورد.
۱۰ دقیقه ی تمام صبر کردیم اما نتیجه باز هم منفی بود و یک نوار قرمز رنگ!
-بازم منفـی!
اوردمت که بچه بیاری یا بخور و بخواب کنی پرنسس؟
همین الان وسایلتو جمع کن و بی سر و صدا از این خونه برو چشمم بهت بیفته میدمت دستم بادیگاردام که ازت یه فیضی ببرن قبل بیرون کردنت
از صدای بلندش چشم بستم و بعد دیدم که بیبی چک را درون سطل دستشویی انداخت!
من واقعا عاشق چی این مرد شده بودم؟
کسی که به راحتی ناموسش را به بادیگاردهایش پیشکش می کرد؟!
می رفتم... من جایی که مرا نمی خواستن نمی ماندم.
می رفتم غافل از اینکه روی بیبی چک دو خط قرمز پررنگ می شد و.....
(۸ماه بعد)
-اباجی داری میزایی؟
الان میرم دنبال اکرم قابله!
-بدو محمد دارم می میرم
دستم را روی شکمم فشردم و ناله زدم
چند لحظه بعد در صدایی خورد و باز شد
سر بالا اوردم اما با دیدن او در اوج درد ترسیدم
-تو... تو حامله ای واقعا؟
من فکر کردم اون پسر دروغ می گه!
دیگر نتوانستم تحمل کنم و جیغی از درد کشیدم
اکرم و محمد با هم وارد دخمه ی کوچک شدند
-برو اب داغ بیار و ملافه ی تمیز، زود باش ممد دیر کنی بچه خفه می شه کیسش پاره شده
پیراهنم را بالا زد و شورتم را پایین کشید
-زور بزن دختر بچه نیاد مجبورم با تیغ پارت کنم
از ترس لرزیدم و با زور زدن داد کشیدم بچه درشت بود و بیرون نمی امد
دستش که به سمت تیغ رفت اصلان با خشم مچش را چنگ زد
-چه گوهی داری میخوری زنیکه؟
بلایی سر زن و بچم بیاد خودم با همین تیغ خط خطیت می کنم
مثل ادم بچه رو به دنیا بیار
دستم را گرفت و پیشانی عرق کرده ام را بوسید:
-زور بزن کک مکی بچمون عجله داره که به دنیا بیاد!
با زور اخری که زدم حس کردم که سر بچه بیرون امد و بعد دیگر چیزی نفهمیدم...
https://t.me/+zIIYZJblNqxhODE0
https://t.me/+zIIYZJblNqxhODE0
https://t.me/+zIIYZJblNqxhODE0
https://t.me/+zIIYZJblNqxhODE0
👍 1
75550
Repost from N/a
مردای مذهبی، تو سکس هات ترن!
چشمغره رفتم و از کنار گلسا گذشتم.
_ وای خفه شو ها…
خندید و با شیطنت گفت:
_ جدی میگم احمق! اینا مثل پسرای عادی که خودارضایی نمیکنن. تحت فشارن.
به خاطر همین عطششون بیشتره!
بهش توجهی نکردم ولی دست بردار نبود.
_ همین شوهر صیغهای تو، بهش یهکم رو بده. ببین چطوری تحریک میشه!
این دختر هم دلش خوش بود.
رابطهی من و کیسان خیلی رسمی بود…
_ یه لباس نازک و تنگ بپوش، ببین چهطوری آب از لب و لوچهش آویزون میشه!
سرم رو با افسوس تکون دادم.
_ اون اصلا سرشو بالا نمیاره تو چشمام نگاه کنه. اونوقت تو میگی تحریک بشه؟ چی میگی برای خودت؟
شونه بالا انداخت.
_ فقط امتحان کن! تو خیلی هیکل سکسی داری.
ممههاتم گرد و خوش حالتن.
سید جونت یه نگاه بهشون بندازه، دیگه نمیتونه ازت بگذره!
_ یاالله!
با صدای کیسان، دستپاچه سمت در رفتم و گلسا رو فرستادم خونهشون.
_ ای وای. مگه نگفتی خونه نیست.
حرفامون رو شنید؟!
رنگش پریده بود. خودمم دست کمی نداشتم.
نمیدونستم چهقدر از حرفا رو شنیده...
_ فعلا فقط برو گمشو... خونه نبود ولی برگشته دیگه. بی آبروم کردی گلسا!
و بلند گفتم:
_ سلام آقا کیسان. خوش اومدید الان میام!
+++
خدا رو شکر تازه رسیده بود و چیزی نشنیده بود.
_ براتون غذا بکشم آقا؟
همون طور سر به زیر مثل سابق جواب داد:
_ چای کافیه.
_ چشم الان میارم!
تمام فکرم به صحبتای گلسا بود.
یعنی راست میگفت؟ ممکن بود با دیدن بدنم، عاشقم بشه؟
راست میگفتن سکس داشتن باعث میشه وابستگی پیش بیاد؟
فقط میخواستم این رابطهی رسمی رو تموم کنم.
میخواستم واقعاً این مرد جذاب شوهرم باشه نه یه اسم تو صیغه نامه...
انقدر درگیر فکرهای مختلف بودم که متوجه نشدم آب جوش اومده.
کتری رو گرفتم تا توی فنجون بریزم اما با یه لحظه غفلت به مقدار آب جوش ریخت روی قفسه سینهم.
_ وای سوختم...
درد خیلی وحشتناکی تو تنم پیچید و نمیتونستم جلوی خودم رو بگیرم.
بلند بلند جیغ میزدم.
کیسان زود خودشو رسوند و فنجونهای پخش زمین و وضعیت منو که دید، متوجه شد چه اتفاقی افتاده.
_ وای سید... سوختم... آخ...
_ صبر کن، صبر کن ببینم!
پارچه پیراهنم چسبیده بود به تنم.
با دستش دو طرفشو کشید و پارهش کرد.
_ حواست کجاست پروا خانم؟
سوتینمم خیس شده بود و اونقدر درد داشتم که نمیتونستم به خجالت کشیدن فکر کنم.
بیدرنگ خودم درش اوردم و ناله میکردم.
تازه متوجه شدم که سعی داشت مستقیم به اون قسمت نگاه نکنه.
آب دهنشو پر صدا قورت داد و لرزون گفت:
_ الان پماد سوختگی رو میارم...
دستمو دور گردنش پیچیدم. حالم بد بود اما نمیخواستم این فرصت رو از دست بدم.
_ نه، ولم نکن سید... حالم خوب نیست.
صورتش سرخ شده بود و با این حال دست زیر زانوم گذاشت و بلندم کرد.
_ الان میبرمت روی تخت.
نفس نفس میزد و من مطمئن شدم گلسا درست میگفت...
منو روی تخت که گذاشت، نذاشتم بره.
با چهرهی مظلومی گفتم:
_ کنارم نمیمونی؟
چشمای داغشو رو تنم چرخوند.
_ داری چیکار میکنی پروا خانم؟
دستشو روی سینهم گذاشتم.
_ مگه حلالت نیستم سید؟
https://t.me/+sgTLN8R6dXs2ZTk0
https://t.me/+sgTLN8R6dXs2ZTk0
https://t.me/+sgTLN8R6dXs2ZTk0
https://t.me/+sgTLN8R6dXs2ZTk0
کیسان ادیب، استاد دانشگاه مذهبی و سر به زیر قصهی ما، نجیبترین مرد دنیاست.
اون به خاطر بیپناهی پروا، بهش کمک میکنه و تو خونهش راهش میده و فقط بینشون یه صیغهی محرمیت خونده شده اما پروا نمیخواد این رابطه تا ابد اینجوری بمونه و هر بار یه جوری سعی میکنه کیسان رو تحریک کنه تا اینکه بالاخره... 🤪👅💦
https://t.me/+sgTLN8R6dXs2ZTk0
https://t.me/+sgTLN8R6dXs2ZTk0
👍 2
2 52060
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.