cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

غَضــَبـــ ❥

•|﷽|•       غَـضــَبـــ❤️‍🔥 تا انتها رایگان❌ کپی حتی با ذکرِ نام نویسنده حرام می‌باشد.❌

Show more
Advertising posts
35 871
Subscribers
+61524 hours
+1247 days
+1 96630 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

- تخم ندارم بهت نگاه بندازم که یه وقت نلرزه دست و دلم، بعد تو هی لختی پختی بپوش! دخترک لبش و گزید‌. - جاوید من چون می‌دونم خیلی باغیرتی اینجوری راحتم بخدا! مرد با خشم کمرش را گرفت. - مگه من مردونگی ندارم دختر؟! بغض کرد که مرد او را به دیوار چسباند و خودش را به دخترک مالید. - نمی‌ترسی ازم؟ وقتی دخترک جوابی نداد، دست داغش روی کمرش شلوارش رفت و...🔞💦❌ https://t.me/+yfFH8U_Zkbo5NTU0 پسر و دختره عاشق همن و حالا که همخونه شدن...🥹🔥
Show all...
🌙🌙🌙🌙🌙🌙
Show all...
Repost from N/a
-عروسک بچمو بده خودم با لباسام دوختم...دیگه اینو ازش نگیرید هووم عروسک پارچه ای رو با چندش پرت کرد تو اشغالی -بچه دختر عروسک میخواد چکار حتی نتونستی یه پسر واسه ایزد بیاری باید بچه تو بندازی ما نون خور اضافه مثل خودت نمیخوایم اونا میدونستن من پا به ماهم و آزارم میدادن،انگار دختر حق زندگی نداشت. ایزد دست رو شکم الناز کشید و با نامردی گفت: -بچه من...وارث من تو شکم زنمه تو حتی عرضه نداشتی واسم یه پسر بیاری مردی که اخ میگفتم جونش برام‌میرفت حالا زخم کاری میزد،همیشه بهم میگفت یه دختر میخواد مثل خودم اما الان زنش قرار بود براش پسر بیاره و منو دخترم ونمیخواست لباسای کثیف الناز رو که توی صورتم انداخت از بوی بدشون حالت تهوع گرفتم و عق زدم الناز دستاش رو دور گردن شوهرم انداخت و گفت: -اون واست دختر میاره من پسر نمیتونم تحملش کنم عشقم الانم ببین چجوری عق میزنه انگار من کثیفم ایزد شورت کثیف الناز و برداشت و توی صورتم پرت کرد: -میری توی حیاط با آب سرد دونه دونه لباسای عشقم و با دست میشوری والا امشب تو حیاط کنار لونه سگا میخوابی -اما...اما بیرون برف میاد،سرده ...بخدا میمیرم -بهتر...اگه میتونی زودتر بمیر ،بلکه از دستت راحت شم -نامرد این بچه خودتم هست لباسم رو گرفت و پرتم کرد توی حیاط: -من بچه دختر نمیخوام خودت و توله ت و توی قبرم ببینم ککم نمی‌گزه تازه شیرینیم پخش میکنم ایزد مجبورم کرده بود توی اون هوای برفی یخ حوض و بشکنم و لباسای زن دومش رو بشورم. با اون لباسای تابستونی داشتم یخ میزدم زیر دلم که تیر کشید اشکام و تند تند پاک کردم: -آروم باش عشق مامان بابا دروغ میگه...اون... اون دوستت داره فقط...از دست مامانت عصبانیه ولی تو رو... نگاهم که به خون روی برفا افتاد پاهام شل شد و همونجا افتادم. چشمام کم کم داشت تار میشد و دیگه جونی نداشتم که صدای فریادش رو شنیدم: -پاشو زنیکه..کم ادا بیا ...حتی عرضه شستن یه دست لباسم نداری لبخند تلخی زدم: -با عشقت و پسرت خوش باش منو دخترم دیگه مزاحمت نمیشیم... گفته بود بمیرمم ککش نمیگزه،می‌گفت بالای قبرم شیرینی پخش میونه. حیف که نبودم آون روزا رو ببینم https://t.me/+KhljMbMVf2I4Njdk https://t.me/+KhljMbMVf2I4Njdk https://t.me/+KhljMbMVf2I4Njdk من ایزدم! کاپیتان هواپیمایی که عاشق مهماندار ش شدم و باهاش ازدواج کردم در حالیکه زن اولم دختر حامله بود. میخواستم ازش انتقام بگیره بابت ازدواج اجباری اما وقتی خودش و دخترم ترکم کردن تازه فهمیدم چقدر عاشقشم اما وقتی فهمیدم که از اون شهر رفته بود و ...
Show all...
دیــــو و دلبــــر

به قلم:مهتاب.ر رمان های انلاین📚 خانوم معلم شاه دزد عروس نحس دختر دهاتی تعرفه تبلیغات : @divodelllbar رمان دیگه: @khAT00Nam @Tokam @styllgrafi @text_ghallb 🔵پارت اول

https://t.me/c/2071617125/8

رمانای تکمیل شده:

https://t.me/+Qbh3v72GYTRjZjNk

Repost from N/a
_نکن چکاد آبجی میفهمه امشب تو اتاقت خوابیدم! گاز محکمی از گردنم که صدای ناله‌ام بلند شد با چشم‌هایی خمار نگاهم کرد. _تا وقتی خودت مثل دست و پا چلفتیا لو ندی کسی نمیفهمه! با بغض نگاهش کردم. _اون همه کبودی که روی تنم میذاری رو چجوری پنهون کنم؟ اخمی کرد و کف دستانش را زیر تاپم فرو برد. _مجبوری جلوشون لخت بشی که عالم و آدم بفهمن نصف شبی مورد عنایت لب و دهن من قرار گرفتی؟ لبم را گاز گرفتم. _من میترسم چکاد جونم بیا انجامش ندیم! سرش را میان گردنم فرو برد و با نفس داغی پوستم را مکید. _آرومم میکنی یا برم پیش یکی دیگه؟ اشک در چشمانم حلقه زد. _نه... نرو چکاد ببخشید اشتباه کردم! عصبی چنگی به کمرم زد و تاپم را بیرون کشید. _ببین چجوری میزنی تو حال آدم! بار دیگر گردنم را مکید و دستش را از زیر تاپ بالاتر کشید که نفسم بند آمد. _حداقل... گردنم رو کبود نکن چکاد! نفس عصبی کشید و با حرکتی سریع تاپم را از تنم بیرون کشید. _نرین به اعصاب من نبات اول و آخرش که مال منی...! پاهات رو باز کن ببینم! با بدنی لرزان و پربغض پاهایم را برایش باز کردم که با ضرب خودش را درونم کوبید و... *** بیبی چک را درون مشتم فشردم و با بدنی لرزان وارد خانه شدم با دیدن آبجی چمن که درحال پخش کردن شیرینی بود سریع پرسیدم: _آبجی جون آقا چکاد کجاست؟ آبجی چمن ذوق زده نگاهم کرد. _اول دهنت رو شیرین کن تا بگم کجاست! سریع شیرینی را برداشتم و سوالی به دهانش خیره شدم. _بگو باهاش یه کار ضروری دارم. لبخندش پررنگ‌تر شد. _ای بابا بهت نگفته؟ حتما دلش نیومد ازت خداحافظی کنه! بیبی چک را محکم میان دستانم فشردم. _چی؟ منظورت چیه آبجی؟ مگه کجا رفته که بخواد باهام خداحافظی کنه؟ دستی به سرم کشید و چشمانش برق زد. _کارهای شعبه دوم شرکتش درست شد. امروز صبح پرواز کرد به سمت انگلیس! خون در رگ‌هایم یخ زد و بیبی چک از دستم افتاد. رفته بود؟ به همین راحتی؟ پس قول و قرارهایمان چه؟ _خدا مرگم بده نبات این بیبی چک برای کیه؟ چرا جوابش مثبته؟! https://t.me/+-kod-KY86sA3YjVk https://t.me/+-kod-KY86sA3YjVk https://t.me/+-kod-KY86sA3YjVk https://t.me/+-kod-KY86sA3YjVk https://t.me/+-kod-KY86sA3YjVk https://t.me/+-kod-KY86sA3YjVk اون مرد وحشی برادر ناتنیم بود! یه مرد جذاب و قدرتمند بود که با وجود دخترای لوند دورش هرشبش رو با من صبح میکرد و تنم رو کبود میکرد!🔥 ازش حامله شدم و وقتی رفتم تا بهش خبر بدم فهمیدم ترکم کرده پس تصمیم گرفتم بچش رو ازش پنهون کنم ولی با برگشتنش...❌🙈♨️
Show all...
Repost from N/a
‍ ‍ ‍ ‍ #پارت۱ -این صیغه منع رابطه جنسی داره؟ برای آشناییه؟! عاقد همان‌طور که برگه‌های روی میز را بالا و پایین می‌کرد پرسید. خجول و شرمگین جواب دادن را به فرازی که پر از اخم ایستاده بود، سپردم. -خیر... تو سندت قید کن بلامانع! سرم به زیر افتاد و مصرانه به کفپوش‌های سرامیکی چشم دوختم. -استغفرالله! طفل معصوم آب شد بابا جان. اولِ صبح شوخیت گرفته؟! شوخی؟! او کاملا جدی بود. حتی در قراردادی که صحبت کردیم هم تاکیدش فقط روی رابطه‌ی بی‌حد و مرز بود و بس. وسط اتاق ایستاده و بی‌انعطاف به عاقدی که ته‌چهره‌اش می‌خندید خیره بود. جوری که می‌ترسیدی هر لحظه برود و یک صندلی بر سرش خورد کند. -بخون آقا! نزدیکم شد. روی صندلیِ کنارم نشست و جابه‌جا شد، تا لب‌هایش را به گوشم برساند. -تو آب شدی؟! دیگه نمی‌دونه هدفِ این صیغه رابطه‌ست و واسش التماسم کردی. مانتویم را میانِ مشتم فشردم. - توروخدا، آبروم و نبرید. عاقد هم تا این صیغه را می‌خواند جان به لبم می‌کرد. -بسم‌الله! بخونم پس... اما دوباره نگاهی به کاغذهای به‌هم ریخته‌ی مقابلش انداخت. -امروز نماز صبح خواب موندم، نظم زندگیم به‌هم ریخته. مهریه طی کردید؟! عصبی از دست‌دست کردن‌های عاقد نچی گفتم و پاهایم مضطرب روی زمین ضرب گرفتند. -به منشی گفتم. ده تا سکه. او با سرعت چیزهایی روی کاغذش یادداشت کرد. -می‌دونی که مهریه‌ی صیغه حتما باید پرداخت شه؟ اندازه‌ی جیبت مهر کن که مدیون نشی. ده سکه می‌شه حدود سیصد میلیون. خبر از ثروت بی‌حد و حصرِ مرد کنارم نداشت، وگرنه که صد سکه‌اش می‌کرد. -لابد دارم که مهرش کردم.  می‌خونی یا پاشم برم؟ اول صبح خدارو معطل کردی، حالا نوبت ماست؟! عاقد یک تنه گند زده بود به اعصاب نداشته‌ی این مرد و قصد نداشت تمامش کند. -باشه پسر جان. عجله کار شیطونه. این دخترم سهم خودته نگران نباش. شناسنامه‌ام را برداشت و با باز کردنش، ابروهای جو گندمی‌اش به‌هم نزدیک شدند. -این دختر که دوشیزه‌ست. پدرش باید برای رضایت بیاد. اخمی که این چند روز دائم بر چهره داشت، غلیظ‌تر شد و نگاهش رنگ خشم گرفت. -ببین سلیطه امروز برسیم خونه واسه این شرط و شروط مذخرفت من می‌دونم و تو. بزاقم را سخت پایین فرستادم. همین‌جوری‌اش هم این چند روز تا توانست با حرف‌هایش آزارم داد. وای به روزی که محرمش می‌شدم و دیگر نمی‌توانستم با حلال و حرام دور نگهش دارم. خدا به دادم برسد با صبری که امروز لبریز شده بود و کارهایی که پیش نمی‌رفتند. دوباره از جا بلند شد. -پدرش فوت کرده. گواهی فوت پدر و مادرش و نامه‌ی دادگاه و اجازه‌ی قاضی هم روی میز  هست. خودشم که نوزده سالشه. وکیل وصی نمی‌خواد. شاه که خودم باشم بخشیده بودم، شاه‌قلی که عاقد باشد، نمی‌بخشید. -نمی‌شه پسرم جد پدری چی؟! به سختی صدای گم‌شده‌ام را پیدا کردم. -ندارم. پدر و مادرم برای پرورشگاه بودن. نامه‌ی دادگاه هست. نگاهِ سنگینش باعث شد سرم به زیر بیفتد. به او گفته بودم از روستا فرار کرده‌ام و جایی برای رفتن ندارم. حال می‌شنید که بی‌کس و کارم. - اگه اون صیغه و بخونی خودم می‌شم کَس و کارش. بخون تا نماز ظهرتم قضا نشده حاجی. نفسِ گره خورده در سینه‌ام را بیرون فرستادم. فکر می‌کردم برای این دروغ همه چیز را فسخ می‌کند، اما او یه برده می‌خواست. و چه چیز بهتر از دخترکی بی‌پناه و بی‌کَس و کار؟ -باشه بشین پسر. چند وقته بود؟! هم‌زمان با هم دو مدتِ متفاوت اعلام کردیم. من گفتم یک سال و او: -سه ماه. سر بلند کردم و نگاهم در چشمانِ ریزشده‌اش گره خورد. -یک‌سال و توافق کردیم آقا. خیره در چشمانم با صدای بم و دور‌گه‌اش پچ زد: -شش ماه بخون. https://t.me/+Wbz_gwn77DlhOGQ0 https://t.me/+Wbz_gwn77DlhOGQ0 https://t.me/+Wbz_gwn77DlhOGQ0 https://t.me/+Wbz_gwn77DlhOGQ0 https://t.me/+Wbz_gwn77DlhOGQ0 https://t.me/+Wbz_gwn77DlhOGQ0 https://t.me/+Wbz_gwn77DlhOGQ0 #عاشقانه #انتقامی #بزرگسال🔞 برای خوندن همین بنر #سه‌پارت‌اول‌رمان و سرچ کنید.
Show all...

1
Repost from N/a
_داداش…سرده خب…ماشین سخت گیر میاد…بذار ماهورم ببریم با خودمون… کوروش اخم کرده…بازوی ثنا را محکم میگیرد و سمت در می کشاند: _نمیخواد دلت واسه این بسوزه…زبونش زیادی دراز شده…یه کم سرما بکشه حالش جا میاد… زبان درازم را پای علاقه نداشتنم به رابطه گذاشته بود… پریود بودم و دلم سکس نمیخواست که در آخر هم به اجبار…با من خوابیده بود… خونریزی ام هزار برابر شده بود!!! از درد نمیتوانستم روی پاهایم بایستم… سمت ماشینش میرود و ثنا هم به دنبالش… لحظه ی آخر،تهدیدم میکند: _فقط دلم میخواد تو امتحان رانندگی قبول نشی…ببین چجوری هم خودتو هم کارتکستو جر بدم…پول اضافه ندارن حروم تو کنم هر جلسه… ثنا شرمنده نگاهم میکند و من با خجالت چشم می دزدم… از سرما در حال یخ زدنم و کوروش بیخیال نمیشود… هم من و هم ثنا امروز امتحان رانندگی داشتیم…هر دو در یک روز ثبت نام کرده بودیم… ولی من کجا و او کجا؟!!!! اویی که روزی چند ساعت با کوروش تمرین میکرد و منی که حتی پایم به جز ماشین آموزشی آموزشگاه کلاج هیچ ماشین دیگری را لمس نکرده بود!!! درد زیردلم…خونریزی زیاد…سرمای وسط زمستان…رمق از پاهایم برده بود اما باید میرفتم… شانسی برای قبولی نداشتم اما رفتنم بهتر بود تا نرفتنم… هنوز طول کوچه را طی نکرده بودم که خونریزی …سرگیجه ی وحشتناکی را دچارم میکند.. چشمانم سیاهی میرود و روی برف های سفت فرود می آیم… _خانوم چی شد؟!سُر خوردی؟!… سرمای زمین و رطوبتش…دل دردم را تشدید میکند اما جان ندارم که از جایم بلند شوم… حال بدم از بی مهریست… بی مهری مردی که جز او کسی را نداشتم… همانجا با همان حال بد اشک میریزم… _خانوم جاییت درد میکنه؟!… اشک هایم را از گونه پاک میکنم و دست زن را میگیرم: _میشه کمکم کنید بلند بشم؟!… به ماشینی که با سرعت سمتمان می آمد نگاه میکنم…دوباره خودش بود…ماشین کوروش… کنارمان ترمز میزند و ثنا هول کرده از ماشین پیاده میشود: _چی شد ماهور؟!…هیییی…پشت لباست خونیه… با چندش برف ها را می تکانم و سمت خانه برمیگردم…صدای کوروش در می آید… _ثنا کارتکستو بردار بیا بریم…هی…توام لباساتو عوض کن بیا میبرم توام… https://t.me/+a-TpCkY34LQzNTQ0 https://t.me/+a-TpCkY34LQzNTQ0 https://t.me/+a-TpCkY34LQzNTQ0 https://t.me/+a-TpCkY34LQzNTQ0 دلش سوخته بود برایم…هزار بار گفته بودم که نمیخواهم…من از ترحم بیزارم… آرام لب میزنم: _نمیام… داخل می‌روم… صدای پیاده شدن و کوبیدن در ماشین را میشنوم… بی توجه به او سمت اتاق مثلا مشترکمان می‌روم…میبینم که به دنبالم می آید: _مگه با تو نیستم ولد چموش؟!… باید می ترسیدم اما دیگر نمیترسم… _گفتم نمیام ولم کن… چمدان کوچکم را روی تخت می اندازم…تنها دارایی ام در این خانه!!! چند تکه لباس…و تمام…چمدان را چنگ میزنم… او هم چمدان را چنگ میزند: _داری چه غلطی میکنی؟!… به عقب هلش میدهم اما دریغ از سانتی جا به جایی… _برو کنار میخوام برم… _تو غلط میکنی… به ستوه آمده بودم: _چیه من برم کسی نیست عقده هاتو روش خالی کنی؟!…دیگه نمیمونم کوروش…برو کنار… چمدان را گوشه ی اتاق پرت میکند: _بتمرگ سر جات… _مگه همه این کارارو نمیکنی که بذارم برم؟!خب الان دارم میرم…برو اونور از سر راهم… ثنا بالاخره وارد اتاق میشود: _دعوا نکنید…صداتون وسط کوچه‌س…زشته… کوروش روی تخت هولم میدهد همزمان با باز کردن دکمه های پیراهنش سمتم می آید: _ثنا برو بیرون… _آخه داداش… _گفتم برو… میرود و در را پشت سرش می بندد… با ترس به کوروش خیره میشوم…دوباره میخواست با من بخوابد؟!!!! دستش کش شلوارم را لمس میکند که با بغض و گریه لب میزنم: _نکن کوروش…درد دارم…خونریزی دارم…حالم خوب نیست… لبخند کمرنگی میزند و شلوارم را کامل پایین می کشد: _پدتو عوض میکنیم…میبرمت امتحان رانندگی… پارت واقعی😭😭😭👇🏼👇🏼👇🏼 https://t.me/+a-TpCkY34LQzNTQ0 https://t.me/+a-TpCkY34LQzNTQ0 https://t.me/+a-TpCkY34LQzNTQ0 https://t.me/+a-TpCkY34LQzNTQ0
Show all...
1
- تخم ندارم بهت نگاه بندازم که یه وقت نلرزه دست و دلم، بعد تو هی لختی پختی بپوش! دخترک لبش و گزید‌. - جاوید من چون می‌دونم خیلی باغیرتی اینجوری راحتم بخدا! مرد با خشم کمرش را گرفت. - مگه من مردونگی ندارم دختر؟! بغض کرد که مرد او را به دیوار چسباند و خودش را به دخترک مالید. - نمی‌ترسی ازم؟ وقتی دخترک جوابی نداد، دست داغش روی کمرش شلوارش رفت و...🔞💦❌ https://t.me/+yfFH8U_Zkbo5NTU0 پسر و دختره عاشق همن و حالا که همخونه شدن...🥹🔥
Show all...
- تخم ندارم بهت نگاه بندازم که یه وقت نلرزه دست و دلم، بعد تو هی لختی پختی بپوش! دخترک لبش و گزید‌. - جاوید من چون می‌دونم خیلی باغیرتی اینجوری راحتم بخدا! مرد با خشم کمرش را گرفت. - مگه من مردونگی ندارم دختر؟! بغض کرد که مرد او را به دیوار چسباند و خودش را به دخترک مالید. - نمی‌ترسی ازم؟ وقتی دخترک جوابی نداد، دست داغش روی کمرش شلوارش رفت و...🔞💦❌ https://t.me/+yfFH8U_Zkbo5NTU0 پسر و دختره عاشق همن و حالا که همخونه شدن...🥹🔥
Show all...
پسره برای اولین باسنِ گند‌ه‌ی دختری که دوسش داره رو توی آب میبینه و طاقت نمیاره میره تو آب و...😂🔞🔥 دختره میخواد فرار کنه اما...🙈 https://t.me/+yfFH8U_Zkbo5NTU0 #دارای_صحنه‌های_باز_و_بزرگسالان 🔥
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.