cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

𓆩●•𝒕𝒉𝒆 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 𝒐𝒇 𝒕𝒉𝒆 𝒄𝒊𝒂 •●𓆪

گاهـ ـــی ﻭﻗﺘـــــﻬﺎ... ﭼـﻪ ﺳــــﺎﺩﻩ ﻋﺮﻭسـ ـــﮏ ﻣﯿﺸﻮﯾﻢ... ﻧﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﻧﯿﻢ! ﻧﻪ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ! ﻓﻘﻂ ﺳﮑـ ـــﻮﺕ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﮐﺴــﯽ ﻧﺪﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﺩﻟﻤـ‌ ــــﺎﻥچـه ﻣﯿﮕـﺬﺭﺩ.. ⇆

Show more
Iran129 544Farsi120 282The category is not specified
Advertising posts
1 139
Subscribers
-2824 hours
-1547 days
+51130 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

3🔥 2💋 2 1👌 1😍 1💯 1💘 1😘 1
❤️‍🔥خوب ای هم پنج پارت از رمان جدید ما🔗 ❤️‍🔥ری اکت ها فراموش نشه🔗 ❤️‍🔥لینک کانال به دوستان خو پخش کنین تا اونا هم بخونن ای رمان🔗 ❤️‍🔥🔗@Yalmid🔗❤️‍🔥
Show all...
👀 4 2🔥 1👌 1😍 1💯 1💘 1😘 1
#جدی_جدی_عاشق_شدم #نویسنده_یلدا_محمدی #پارت99 بعد شنل خو پوشیدم که کم کم کاکا جان و بقیه مردا میامدن مردا هم امدن و شروع کردن به رقصیده خیلی محفل خوبی شد خدایی☺️ خیلی خوشحال بودم😇 بعد که از تالار بیرون شدیم شهر گشت کردیم یا همو عروس کشون خود ما هراتی ها😁 دگه مونده حلاک بیامدیم به خونه بک عالمه خنچه تیار کرده بودن خاله مارال واقعا زحمت کشیده بودن گرچه بریمه فقط خود مه و مهراب مهم بود🤭 وقتی رسیدم خونه رفتم بالا اطاق خو که مهتاب با یک پلاستیک به دست بیامد مه: ای چیه😊 مهتاب: ای پیرهن کلون از بر خو بیرون کن اذیت نشی ایر بپوش امشب شاو نشینی یه😁😁 مه: هههه باشه ولی باید مر کمک کنی مهتاب تا ماست گپ بزنه صدا مهراب آمد مهراب: پس مه به چی یوم اینجی😄 مه: کار خاصی نگفتم فقط گفتم مهتاب کمک کنه لباس خو عوض کنم😕 مهراب: فهمیدم عزیزم خودم هستم مهتاب میتونه بره وااای ای چی میگه چیقذر خجالت کشیدم🫠 مهتاب: ههه باشه زن داداش مه بیا باز پایین😂 خنده کرده رفت مه: مهراب ای چی گپ بود جلو مهتاب گفتی😒 مهراب: خوب وی تو مجبور کردی مر😐 مهراب: خوب بیا مه: ‌چی بیام؟😐 مهراب: نمیگی کمک کنم لباس خو عوض کنی خوب بیا😐 ......... با کمک مهراب لباس خو عوض کردم پیرهن کوتاهی به رنگ سرخ به مه مهتاب اورده بود بر خو کردم و تاجی که نگین سرخ دیشت گذاشتم رو سر خو مهراب دست مه گرفت و چرخ داد مهراب: به به ملکه ما بااااش😎 مه: هههه چطور شدم مهراب: پرسیدن داره بازم تیپ مهراب کش خو به کار بردی🤤 مه: خخ باشه دگه مه میرم پایین مهراب: باشه منم لباس افغانی مگره بپوشم😐 مه: چره؟😂 مهراب: حاجی خسر جان مه خواستن😂 مه: خخخ بدو که مجبوری😂 مه رفتم پایین و مهراب هم لباس ها خو عوض کرد
Show all...
2🔥 2 1👌 1😍 1💯 1💋 1👀 1💘 1😘 1
#جدی_جدی_عاشق_شدم #نویسنده_یلدا_محمدی #پارت96 وقتی رفتیم خانواده خاله شبانه و عمه ها مه ماما جان مه همه بیامده بودن همه داخل الاچیق بودن مه: مهراب دست مه ایله کن بده😐 مهراب: اصلا بد نیه بیزو ماییم که به همه نشون بدیم😄 ایر گفت و محکم تر دست مه گرفت و حرکت کرد طرف الاچیق😐 مهراب: سلام به همه😊 با دیدن ما نجیب بچه عمه مه هر چی چای به دهن یو بود به گلو یو جست😐 و ای وحید بود که شوک خورده طرف مه و مهراب و دستا ما میدید همه یک رقمی چوپ بودن بیخی یخ کردم😑 کاکاجان: وا علیکم بیایین بشینین رفتیم شیشتیم که عمه ساناز گفت همه ساناز: اینجی چی گپه دقیقا برار جو کاکا جان گلو خو تازه کرده گفت کاکاجان: امروز تصمیم دارم یک چیزی به همه شما بگم همه گوش سپردن به کاکا جان کاکاجان: مهراب جان و مهرماه جان نامزد کردیم خودی هم😊 همه طرف هم دیده و تبریکی دادن وحید از سر جا خو وخیست و گفت وحید: مادر مه میرم امروز پیش رفیقا خو برنامه داریم خاله شبانه: خوبه بچه مه برو بخیر بری یک خداحافظی کلی گفت و طرف مه و مهراب دیده گفت وحید: خوشبخت بشین ایشالله😂😂 و رفت طرف مهراب دیدم که عصبی طرف یو میدید دست خو گذاشتم رو دست یو و اور اردم کردم خاله شبانه: تبریک باشه🙂 مه و مهراب: تشکر خاله جان چاشت غذا آماده کردیم و خوردیم ...........🍃🍃🍃🍃🍃 امروز هم گذشت و حاله همه ته سالون شیشته هستیم چای میخوریم خاله مارال: میگم قبل از ای که رین به ایران به گل دختر ما یک نکاح بندونی بگیریم اینار نکاه ببندیم بهتره به نظر مه😊 کاکاجان: درست میگین مارال جان به نظر مم عقد کنن بهتره بابا: ما مشکلی نداریم عروس شما نه😅 کاکاجان: نظر تو چیه دختر مه مه: هر چی شما صلاح بدونین😅 کاکاجان: پس صحیح بخیر به همی روز ها میریم تالار ها نگاه میکنیم یک مجلس میگیریم بری تو چیزی نگفتم بری کاکا خو مهراب طرف مع سیل کرد گفت مهراب: بابا شاید مهرماه سالون مد نظر داشته باشه😊 مه: نه مه هیچ.. مهراب: تو از ما بیشتر میفهمی کدوم تالار ها جدید هستن بلاخره هر دختر آرزوی داره از خود..... مه: ولی به مه فرقی نمیکنه دگه چیزی نگفتن و همه رفتن اطاق ها خو که خاو بشن😄
Show all...
2👀 2 1🔥 1👌 1😍 1💯 1💋 1💘 1😘 1
#جدی_جدی_عاشق_شدم #نویسنده_یلدا_محمدی #پارت98 وقتی به تالار رسیدیم رفتم داخل عروس خونه و شنل و چادر خو بیرون کردم کمی جلو اینه خود خو مرتب کردم مهراب هم رو مبل شیشته بود هی مر اسکن میکرد😐😂 مهراب: میدونی به جا مهرماه باید اسم تو پریزاد میذاشتن😄 مه: چطور؟ مهراب: آخه کم از پری نیستی😍 مه: هههه مهتاب با پیرهن کوتاهی که به رنگ کالباسی بود بیامد پیش ما مهتاب: میگم کم کم وقت امدن شما شده☺️ مه: باشه اھنگ  امدن ما (saad L majaarred Elissa_min awel dekika) بود مه و مهراب دست به دست ھم وارد شدیم بسته چراغ ها خاموش بود و فقط یک نور رو مه و مهراب بود رسیدیم سر استیج و چراغ ها روشن شد خورشید و مهتاب و مهرناز و خلاصه ھمگی ابشاری زدن و میرقصیدن ماھم بعد از بریدن کیک و دگه کارا وقت رقص تانگو ما شد که خودی مهراب یک هفته تمرین میکردم بخدا خراب شہ مهراب خفه میکنم😤😂 اھنگ بزدن و بازم چراغ ها خاموش شد و یک نوری رو ما بود دود ھم پخش میشد اھنگ شروع شد و مه و مهراب ھم شروع کردیم یک قسمت اھنگ مهراب مر بغل کرد و چرخ داد کہ خیربینم دخترا خب قیق کشیدن 😂😂 از او چیزی ھم که فکر میکردم رقص ما بهتر شد 😍 بعد تانگو ھم به اھنگ (احمد سولو_شازدہ پسر) رقصیدم😊
Show all...
2 2👀 2👌 1😍 1💯 1💋 1💘 1😘 1
#جدی_جدی_عاشق_شدم #نویسنده_یلدا_محمدی #پارت97 یک هفته بعد........ آرایشگر: خلاصه آماده شدی😊 سر خو بالا کردم و ته آینه دیدم خبلی تغییر کردم رنگ لباس مه نقره یی هست و با لباس مهراب سیت هست آرایش مه هم ارایش مناسب با لباس با موها هم بسته و هم وا مه: چطور شما مهتاب؟ مهتاب: ماه شدی گلم😍 مه: ههه تشکر🥰 منتظر مهراب بودم که شاگرد ارایشگاه گفت اقا پشت در هستن داخل آرایشگاه شد ولی با دیدن مه هموته جم ایستاد بود😁 همیته سر تا پا مه نگاه میکرد خورشید: اهم اهم😐😐 مهراب سمت مه آمد سر مه بوس کرد و گل داد دست مه خودی هم رفتیم به آتلیه فیلم بردار هر کار میگفت می کردیم😁 بعد از گرفتن عکس های لازم دست به دست هم از ارایشگاه بیرون شدیم دروازه موتر وا کرد داخل شدم مهتاب و خورشید به پشت شیشتن😄 شنل خو از ته رو خو پس کردم که پس مهراب بنداخت ته رو مه😐 مه: چیکار میکنی؟😐 مهراب: هنوز نرسیدیم تالار که بالا انداختیش مه: خووب؟؟ هر وقت خواسته باشم بالا میندازم مهراب: نچ مه خوش ندارم ببین زن مه مه: به خوش تو نمیشه مهراب: جدی؟ مه: بلی ها مهراب: پس بچرخ تا بچریخیم هی مه بالا میکردم او ته مینداخت😂😂 مم دگه نخواستم اور اذیت کنم و گفتم تسلیمم😂😂
Show all...
👀 3 2 2👌 1😍 1💯 1💘 1😘 1
#عشق_یا_انتقام❤️‍🔥💍 #نویسنده_یلدا_محمدی#پارت13 #مانی دستم رو شونه یو بود و گفتم مام خودی تو گپ بزنم ولی وقتی رو خو دور داد انگار لال شده باشم زبون مه بند آمد بازم از سر تا پا ما‌نگاهی کرد و گفت دختره: بگو.. میشنوم😐 مم همچنان چوپ طرف یو دیده میرفتم البته فقط چشایو دختره: لال کی نیستی بگو دگه بعدش لطفا رد مه ایله کن زندگی تو بکنم ایر با کلافه گی میگفت مگه میشه بزارد از دست مه خلاص شی مه: فقط مام تور بشناسم دختره: ولی مه نمام که تور بشناسم یا مر بشناسی اوک؟ ایر گفت و رفت ای دگه چی مدل گپ زدن هست دختر تو خلاصی نداری از دست مه😁 از دست یو گرفتم و کش کردم طرف خو که با تعجب طرف مه دید گفت دختره: مثل که چپات دیروز کافی نبوده بری سر عقل اوردن تو مایی دوباره امتحان کنم؟😐 مه: انتخاب یو با تو ولی حداقل اسم خو به مه بگو مه: نمیگم بچه نمیگم چکار کرده میتونی ایر با حالت تهدید آمیز گفت مم دست یو بیشتر کشیدم و بیشتر به مه نزدیک شد مه: تور بوس میکنم😉 دختره:😐😐 دختره: بکن ببین چه بلایی سر تو میارم مه: تو هم خیلی بد تو نمیایه انگار دختره: تو روانییی روانی فهمیدی مه: میفهمم دختره با ناباوری دید و گفت دختره: ببین ای لیلی و مجنون بازی ها بری قصه ها و فیلم ها هست خوب ببین به صلاح خود تو میگم از مه دور باش به صلاح تو نیه مه: دیدی که تو هم صلاح مه مایی😜 دختره سر خو به نشونه تاسف تکون داد و رفت مه: حداقل اسم خو بگو دختره در حالی که به راه خو ادامه میداد گفت دختره: بماااند🤪 مه: پس خودم بری تو اسم میزارم دختره: آزادی😂 بعد رفتن دختره رفقا یو هم از رد یو رفتن متین: چی شد پا داد دختره😁 مه:کمی ناز میکنه ولی ما ناز ورداریم😁 سامان: ههه بریم که از روز اول استاد تور راه نمیده سر صنف😂
Show all...
💋 3 2 1🔥 1👌 1😍 1💯 1💘 1😘 1
#عشق_یا_انتقام❤️‍🔥💍 #نویسنده_یلدا_محمدی#پارت12 رفتم پایین با همه سلام علیک کردم رو مبل شیشتم فرید احمق چهار چیشمی نگاه میکرد ولی اصلا بریمه مهم نیه دو دفعه به مه جلو همه پیشنهاد عروسی داد ولی مم جلو همه به پیشنهاد جواب رد دادم😏😂 لیوان قهوه برداشتم خوب گرم بود وچسبید😁 ................ امشب هم گذشت و دگه رسما مر خواستگاری کرد بابا یو ولی مم گفتم نه بابا مه اول گفتن خوب فکرا خو بکن ولی مم گفتم که نه مه قصد ازدواج ندارم فعلا حاله هم ته اطاق خو به موها خو نرم کننده میزنم😁😂 رو تخت رفتم گوشی خو چک کردم چی لایکی خورده بود عکس مه😄😂 سر گذاشتم به خاو رو دست خو هم کریم چرب کردم وحشی بود مچم چی بلا😒😂 .....🍃🍃🍃🍃🍃 #مانی رو تخت غلتیده بودم ولی به فکر او دختره که دیدم به قول شاعر معروف مست چشماش شدم... اصلا مگه چشماش جادو داشت اون ادا هایی که داشت اشوه هایی که میامد صدای یو جدی آرامبش بود🥲 مه دیوونه میشم اگه اور بدست نیارم🫠 .................. #ماهلین مانتو لیمویی با شال لیمویی شلوار سفید و کفش لیمویی با خط ها سفید با کیف سیت یو برداشتم مه: محب بریم؟ محب: بریم سوار موتر شدم مه: محب سر خو پانسمان کردی دگه محب: بلی خانم مشکلی نیه😊 مه: شکر🙂 رسیدم به پوهنتون محب رفت و مم داخل پوهنتون شدم فروغ: سلااام🤗 بیامد مر بغل کرد مه: صبح بخیر😇 فروتن: دیروز یک دم برفتی او بچگه رد تو ایله کرد؟ مه: اهم چکار کرده میتونه که یک دم شکیبا قیق کشید شکیبا: عه ای همو بچگه دیروز نیه دست خو هم دراز کرد طرف یو هم که نگاه کردم که بلی خوده جناب خوش قیافه بود😐 طرف یو سیل کردم که متوجه مه شد😑 مه: دخترا نگاه کنین شمار بخدااا مه: شکیباااا نگاه نکن ایقدر😑 فروغ: دختر هی میایه اینجی😐 مه: خااااک عالم😑 صدا نحس یو بیامد بچگه: سعلام مم اصلا رو خو دور ندادم او طرف که شکیبا به جا مه جواب داد شکیبا: سلااام😄 مرررض درد بگیری بخیر پیخ نکو خود خو😒 دیدم دخترا بچسبیدن به جون یو مم راه خو گرفتم قرار رو به جلو حرکت کردم چوپ و بی صدا که دیدم دست خو رو شونه مه گذیشت و گفت مام خودی تو گپ بزنم مم رو خو دور دادم ببینم طرف حساب ازی چیه😑
Show all...
🔥 4 2👌 1😍 1💯 1👀 1💘 1😘 1
#عشق_یا_انتقام❤️‍🔥💍 #نویسنده_یلدا_محمدی#پارت14 #ماهلین عجب دیوونه یی این معلوم نیست از کدو ده ورمیخیزه میایه گرچه تیپی که داره اصلا نمیخوره که دهاتی باشه بگذریم هر چی که هست مهم نیست جناب روانی😒 صنف ها خلاص شد و دیقه های تفریح رفتیم کافه فروغ رفت تا به هر کدوم ما یک چیزی بخره که یک دم دیدم بچگه پرو بیامد بشیشت به چوکی رو به رو مه😐 اطراف خو نگاه کردم و باز طرف یو چپ چپ سیل کردم مه: ببین دگه داری ادلی مزاحمت میکنی تو شرم نداری چی بلا روانی بچگه: ها ها روانی ما روانی شدم رولنی کردی مر مگه مه چی کم دارم یک فرثت بدی مه: احمق مثلا فرصت بدم چکار میکنی کله پوک بچگه طرف فروتن و دگه دخترا طوری نگاه کرد یعنی وخیزین برین اونا هم زود وخیستن عجب رفیقایی😐🤦‍♀ بچگه: ببین خوشکلی جیگری عاشقت شدم خوب عاشق چشمات شدم ازادی هر چیزی بخوای بهم بگی ببین ای کلماتی که بریمه استفاده کردی هیچ کس تا حاله جرعت یو نداشته ولی مه تور استثناء قایل شدم مه: یک لحظه خوب قایل نشو مگه مه گفتم فقط که از تو میترسم اگه زیاد خوش نداری ایته گپا بشنوی مزاحم مه نشو خوب فقط که مه از تو میترسم یک اشاره مه کافیه که.... نگذاشت که گپ خو ادامه بدم و گفت بچگه: مه به ای چیز ها کار ندارم فقط میفهمم تو از منی و خلاص دست کسی که به تو نزدیک بشه قلم میکنم ای قول مانی الکوزی به تو دست مه به نشونه قول لمس کرد و رفت چشمم به دست موند ای چی گفت ای به مه قول داد که مه از او هستم؟ مگه مه عروسکم مه حق انتخاب خو دارم باز اگه دختر ساده بودم یک چیزی مه دختر محمد اچکزی هستم کسی نمیتونه مر مجبور کنم😄 دخترا امدن که جواب بک کدوم از اونا هم ندادم ادم فروشا ادم رفیق خو پیش بچه مردم یکه میگذاره راسته رفتم به خو کرانچی و چیپس گرفتم و رفتم به صنف سر راه خوده مانی مقابل شدم که چشمک زد و با دست خو علامت قلب نشون داد😂😂 ای واقعا روانی یه هم روانی یه هم جذاب😂
Show all...
2 2👀 2🔥 1👌 1😍 1💯 1💘 1😘 1
#عشق_یا_انتقام❤️‍🔥💍 #نویسنده_یلدا_محمدی#پارت15 رفتم به صنف و مصروف گوشی شدم که فروع بدو بدو کرده از رد مه امده بود😐 فروغ:دختر خوده هر کس قهر کنی خوده مه میتونی؟😉 مه: هاا چره نتونم فروغ: دختر قهر نکن دگه بیزو مه که رفته بودم خوراکی بخرم دخترا دگه تور یکه پرتاو کردن مه: بهونه نکن دیدم قرار پیش دگرا ایستادی و منتظری که بجگه بره😒 فروغ: دختر مگه بچگه چی کم داره قیافه داره پول داره خوشتیپ هسته عاشق پیشه هم هسته😁😂 مه: چره شما ایقذر شله یین😐😂 فروغ: چون خیلی به هم میایین😍😂 مه: آشغاله😒 فروغ: ولی باحاله😁 مه: آشغال باحال😂😂😂 فروغ: خدا بگم تور چکار کنه🤣🤣 استاد امد و درس شروع شد .........🍃🍃🍃🍃 #مانی به کار هایی که انجام میدم غیر خنده کار دگه نمیکنه که همی خنده یو بری بردن دل مه کافیه🫠 متین: چیکار میکنی رسما عاشق ای دختره شدی مه: عشق رسمی و فرعی نداره فقط بوجود میایه که از مم بوجود امد قسم میخورم که ای دختر از خود منه و از مه میشه بچه ها سامان: مثل همو قسمی که بری انتقام برار خو خوردی مه: دقیقا به اندازه همو قسم بریمه مهمه ادامه دارد.....
Show all...
👀 3 2 1👌 1😍 1💯 1💋 1💘 1😘 1
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.