شکفتن در آفتاب
1 204
Subscribers
+624 hours
+307 days
+15130 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
سوال کرد که از نماز فاضلتر چه باشد؟
یک جواب آنکه گفتیم جان نماز بِه از نماز، مَعَ تقریرِه. جواب دوم که ایمان بِه از نماز است، زیرا نماز پنج وقت فریضه است و ایمان پیوسته، و نماز به عذری ساقط شود و رخصت تأخیر باشد. و تفضیلی دیگر هست ایمان را بر نماز که ایمان به هیچ عذری ساقط نشود و رخصت تأخیر نباشد و ایمان بینماز منفعت کند، و نماز بیایمان منفعت نکند -همچون نماز منافقان. و نماز در هر دینی نوع دیگر است، و ایمان به هیچ دینی تبدیل نگیرد؛ احوال او و قبلهی او و غیره متبّدل نگردد. و فرقهای دیگر هست، به قدر جذب مستمع ظاهر شود. مستمع همچون آرد است پیش خمیر کننده؛ کلام همچون آب است در آرد: آن قدر آب ریزد که صلاح اوست.
فیه ما فیه - مولوی
❤ 2👍 1
Photo unavailableShow in Telegram
هو
حرف درویشان و نکتهیْ عارفان
بستهاند این بیحیایان بر زبان
وز برون طعنه زند بر بایزید
وز درونشان ننگ میدارد یزید
احمقان سرور شدستند و ز بیم
عاقلان سرها کشیده در گلیم
- مثنویِ شریف
@zonnoun
👍 4❤ 2👏 2
🌱 عناوین اشعار مثنوی🌱
عناوین منثور در سه دفتر اول مثنوی معمولا کوتاه است و تنها در شش مورد از دفتر اول عنوان مفصل چند سطری دیده میشود. در دفتر چهارم عناوین منثور به طور محسوس به تفصیل میگراید و گاهی صورت یک مقاله کوچک به خود میگیرد.
ببینید یکی دیگر از نوآوریهای مولانا در همین قدم اول پیش پای ما سبز میشود. این روش در دفاتر پنجم و ششم نیز به کار گرفته میشود. عنوانها در شاهنامه بسیار کوتاه و تعدادشان بسیار کم است. مانند «پادشاهی قباد». در «ویس و رامین» هم همینطور است. مثنویهای نظامی هم از همین قرار است. در عطار هم چنین است، «جواب گفتن هدهد». سنایی هم همین روش را دارد. سعدی در بوستان گاهی عنوان حکایتها را مشخص میکند، مثلا «حکایت دزد و سیستانی» یا "گفتار اندر غیبت و خللهایی که از وی صادر شود". و گاهی به ذکر مطلق کلمه حکایت اکتفا میکند. اما در گلستان فقط بابها عنوان دارند و هشت باب است و هشت عنوان دارد. مثلا باب اول «در سیرت پادشاهان» و باب دوم «در اخلاق درویشان». عنوان حکایتها مشخص نیست. در گلستان غالب نثر است و بدنه کتاب نثر است و شعر به کمک مطلب منثور میآید. ما در فتوحات ابن عربی هم همین وضع را داریم. بدنه ی این کتابِ فوقالعاده جالب و فوقالعاده بزرگ و شاهکار نثر است ولی سرفصلها و عناوین شعر است. مولانا اما درست برعکس است. مولانا کتاب را به شعر مینویسد اما عناوین نثر است. بنیاد کتاب بر شعر است و نثر یک وظیفه کمکی برای توضیح مطلب دارد. در دو کتاب گلستان و مثنوی نظم و نثر هر دو در ادای مطلب همکاری دارند و حال آنکه در آثار دیگر مانند شاهنامه و غیره وظیفه عنوان تنها مشخص کردن قسمتها است. مانند اینکه ما الان عادت کردهایم با تمام کردن جمله سرخط میرویم، عنوان در شاهنامه و مانند آن نقش سرخط رفتن را بازی میکند. فردوسی سرخط میرود و کارکرد دیگری عنوان آنجا ندارد در حالی که در مثنوی عنوان وظیفه و کارکرد دارد و دارد وظیفهای را به انجام میرساند و کاری میکند. خب این یک چیز کلی است که خدمت شما عرض کردم و در مباحث آتی کاملا روشن خواهد شد. به ویژه زمانی که به عناوین مفصلتر میرسیم.
درسگفتارهای مثنوی
استاد محمدعلی موحد
@shekoftandaraftab
👍 2
05:17
Video unavailableShow in Telegram
💽#موزیک_ویدئو
▪️هژیر مهر افروز
▪️ قوم به حج رفته
▪️مولانا
◼️@MAH_7ART
Ghom_Beh_Haj_Rafteh_قوم_به_حج_رفته_هژیر_مهرافروز_wmv_135.mp416.26 MB
دو جنبه شاعرانگی و عرفانی مولانا
مساله دیگری که امروز میخواهم توجه دوستان را جلب بکنم بر اینکه، مولانا دو جنبه دارد: یک جنبه «شاعرانگی» و یک جنبه «عرفانی». خیلی کم به جنبه شاعرانگی مولانا توجه شده است. مولانا در قله قاف شعر فارسی قرار دارد. تازه این پژوهشهای جدید به این نکات و ظرایف و پیچیدگیها و رموز شاعرانگی مولانا پرداختهاند، مخصوصا با توجه به معیارهای نقد ادبی مدرن، در مثنوی (این شاعرانگیها را) کشف میکنند و از این لحاظ خیلی جالب، خوب و مبارک است، به شرط اینکه مولانا را فقط به شاعرانگی تقلیل ندهیم. یادمان باشد او همانگونه که در قله قاف شعر قرار دارد، در اوج آسمانِ عرفان هم هست. گاهی فقط به جنبه عرفان مولانا توجه میکنیم و به جنبه شاعرانگی وی کم محلی بروز میدهیم. ولی گاهی (از این طرف) افراط میکنیم و به جنبه شاعرانگی وی توجه بیش از حد میکنیم. به نظرم هر دو مهم است. وقتی مولانا از عشق میگوید، زیبایی خیرهکننده تصاویری که ترسیم میکند، واقعا نفسِ آدم را بند میآورد. اصلا فوقالعاده است. شاعرانگی مولانا به جادوگری نزدیک میشود:
عشقش دلِ پر درد را بر کف نهد بو میکند
چون خوش نباشد آن دلی کو هست دستنبوی او!
از نظر شاعرانگی خوب نگاه کنید و دوستانی که اینجا در باب شعر کار کردهاند، توجه داشته باشند چه عرض میکنم:
ز قدِّ پر خم من در ره عشق
بر آب چشم من پل میتوان کرد
ز اشک خون همچون اطلس من
بُراق عشق را زین میتوان کرد
ز هر حلقه از آن زلفین پر بند
پی گردنکشان غُل میتوان کرد
تو دریایی و من یک قطره ای جان
ولیکن جزو را کل میتوان کرد
تو قاف قندی و من لام لب تلخ
ز قاف و لام ما قُل میتوان کرد
رهی دور است و جان من پیاده
ولی دل را چو دُلدُل میتوان کرد
خمش کن چون که بیگفتِ زبانی
جهان پربانگ و غُلغُل میتوان کرد
از درسگفتارهای مثنوی - استاد محمدعلی موحد
👍 1
به گِردِ دل همیگردی چه خواهی کرد، میدانم
چه خواهی کرد، دل را خون و رخ را زرد میدانم
یکی بازی برآوردی که رخت دل همه بردی
چه خواهی بعد از این بازی دگر آورد، میدانم
به یک غمزه جگر خَستی، پس آتش اندر او بستی
بخواهی پخت میبینم، بخواهی خَورد میدانم
به حقِ اشکِ گرم من، به حق آه سرد من
که گرمم پرس چون بینی که گرم از سرد میدانم
مرا دل سوزد و سینه، تو را دامن ولی فرق است
که سوز از سوز و دود از دود و درد از درد میدانم
به دل گویم که چون مردان صبوری کن دلم گوید
نه مردم نی زن ار از غم ز زن تا مرد میدانم
«مولوی»
🔥 3
نگاهی به همپوشانی مثنوی و مقالات در موضوع عشق
در مقدمه مقالات گفته ام که "تمام مثنوی گویا شرح و تفسیر مقالات شمس است". مولانا بسیار به زیر و بم حرفهای شمس ملتزم است. این مقالات که در دست ما است البته همه ی مقالات شمس نیست و آن مقداری است که به دست ما رسیده است. آن مقداری که مولانا و شمس صحبت داشتهاند بخش اعظم آن به دست ما نرسیده و بعد از جریانی که اتفاق افتاد که شمس قهر کرد و به حلب رفت(حلبی که روضهاش را این روزها میخوانید) و مولانا پسرش را با جمعی فرستاد که وی را آوردند. وقتی آوردند دیگر این امکان فراهم بود که شمسالدین تبریزی در جمع صحبتهایی بکند و آن صحبتها است که امروز اینگونه گسسته و پاره به دست ما رسیده است. بنابراین نمیدانیم که همه آن حرفها به دست ما رسیده باشد.
(حالا) مقالات شمس را دست میگیریم. عینا میبینیم که این «سنتشکنی» مثل شروع مثنوی آنجا هم هست. هیچ شروع کار را رعایت نمیکند. (توجه کنید که) در نامهای خصوصی و رسمی که مینویسند هم رعایت مقدمه میکنند. فردوسی در آنجا نامهای که از اردوگاه عربها از «سعد وقاص» به «رستم» آمده است کلی اول اصول دین میگوید و از جهنم و بهشت میگوید، ولی اینجا یک سنتشکنی میبینیم. چگونه «مقالات» شمس شروع میشود؟ شروع کتاب «مقالات» را ببینید:
«اگر از جسم بگذری و به جان رسی، به حادثی رسیده باشی، حق قدیم است، از کجا یابد حادث، قدیم را؟، «ما لِلتُّرابِ وَ رَبِّ الاَرباب»؟ نزد تو آنچه بدان بجَهی و برهی، جان است، و آنگه اگر جان بر کف نهی، چه کرده باشی؟ عاشقانت بَرِ تو تحفه اگر جان آرند، به سَرِ تو که همه زیره به کرمان آرند، زیره به کرمان چه قیمت و چه آبرویی آرد و چه نرخ؟ چون چنین بارگاهی است، اکنون، او بی نیاز است تو «نیاز» ببر، که بی نیاز، «نیاز» دوست دارد، بواسطه آن نیاز، از میان این حوادث ناگاه بجهی، از قدیم چیزی به تو پیوندد، و آن «عشق» است، دام عشق آمد و در پیچید، که یُحِبُّونَهُ تاثیر یُحِبُّهُم است، از آن قدیم، قدیم را ببینی، «و هُوَ یُدرِکُ الاَبصارَ» ، این است تمامی این سخن، که تمامش نیست، اِلی یوم القیامه تمام نخواهد شد»
این بند سه چیز میخواهد بگوید:
۱- ارتباط: میان حادث و قدیم ارتباطی جلوه نمیکند. حادث جسمی دارد و جانی دارد. حالا اگر جان را بخواهد بیاورد در میدان هم خود چیز حادثی است. حادث چیزی باید در این میدان بیاورد چراکه وقتی آدم پیش کسی میرود چیزی میبرد، چه میشود برد؟ میگوید هر چه ببری آنجا دارد و زیره به کرمان بردن است.
۲- نیاز: تنها یک چیز او ندارد که تو داری و آن «نیاز» است. حادث چیزی ندارد که عرضه کند مگر نیاز. تنها یک چیز او ندارد که تو داری. که آن نیاز است. خداوند نیازمند نیست. تنها چیزی که ندارد نیاز است و تو نیاز باید ببری.
۳- عشق: تو که نیاز نمودی، از قدیم چیزی به تو پیوندد و آن عشق است.
برای اینکه به ذهنمان نزدیکتر باشد، انسان فرزانه و روشنی مثل «چامسکی » را تصور کنید. این آدم فرض میکنیم که یک دستگاه فیلمبرداری بردارد و به سوریه برود و بخواهد راپورت و گزارش بدهد. بحث این نیست که این آقای «چامسکی» موضعی دارد و ما با آن موافق یا مخالفیم. بحث این است که هر گزارشی که بدهد جالب خواهد بود. اینکه مولانا در کجا میخواهد بایستد و از کجا دارد نظاره میکند، برای ما اینقدر مهم نیست. مساله چیز دیگری است. «شهریار» همشهری ما (که اگر مرحوم «فروزانفر» بود میگفت این شعر او «غُرَر اشعار فارسی» است)، میسراید:
گر از این چاه طبیعت که جهان من و توست
به در آییم جهان جمله از آن من و توست
آسمان پهنهی خوانی که به پای تو و من
مهر و مه قرصهی نانی که به خوان من و توست
تصویر آدمیزاد اینگونه است که در چاه طبیعت محصور است و چگونه میتواند از این چاه طبیعت بالا آید. باید از «قدیم» چیزی به تو بپیوندد و آن «عشق» است و عشق طنابی است که از آسمان میآید که تو را بالا بکشد و تو خودت را باید بپیچی به این طناب. خداوند در قرآن میفرماید که خدا اینها را دوست دارد و این بازتاب دوستی خداست که خدا اینها را و آنها او را دوست دارند. پس طناب عشق اول از آسمان میآید و رابطه محبت اول از آنجا و سوی بالا میآید و وقتی میآید که تو کمال نیاز را از خود نشان داده باشی. «نیازمندِ نیازمند».
شمس و مولانا دیگر این بحث را خیلی روشن کردهاند. تا نیاز نباشد، دیگر طناب عشق از بالا نمیافتد و وقتی آمد از آن قدیم، قدیم را ببینی. در قرآن آمده که لایدرک الابصار. هیچ چشمی او را نمیبیند و او است که همه چشمها را میبیند. میگوید این است که آن طناب از آسمان میآید. این آن موقفی است که باصطلاح شمس درست میکند و از آنجا دارد نظاره میکند و مولانا نیز از همانجا رفته و دارد نظاره میکند.
دکتر محمدعلی موحد
👍 1
داستان هجرت شمس از قونیه به حلب و فرستادگان مولانا برای آوردن او و باقی ماجرا از زبان شمس
شرح حال نویسان مولانا می گویند بعد از هجرت اول شمس مولانا بسیار بی قراری می کرد و از هر مسافری سراغ شمس را می گرفت تا اینکه شمس نامه ای می فرستد و خبر می دهد که در شهر حلب است و به جان مولانا دعا می کند.
مولانا بلافاصله فرزند خود، سلطان ولد را با بیست تن از مریدان و مبلغی پول و یک نامه نزد شمس می فرستد و استدعای بازگشت او را می کند.
(نگا. به: شمس تبریزی، محمدعلی موحد، طرح نو، ص۱۵۷.)
سلطان ولد عازم شهر حلب از شهرهای معروف شام می شود و عاقبت آن "صنم گریزپا" را در کاروانسرایی پیدا می کند و پول های اهدایی مولانا را به پای شمس می ریزد و مصرانه از او می خواهد که همراه ایشان به قونیه بازگردد.
شمس نامه ی مولانا را می خواند و خطاب به سلطان ولد می گوید: من سخنان مولانا را تمام و کمال شنیدم، کاش او نیز اینجا بود و حرف های مرا می شنید. لازم نبود این پول ها را برای من بفرستد، کاش اینها را به درویش مستحقی می داد تا به زخم زندگیش می زد.
" گفتم: من وعظ تمام مولانا شنیدم، کاشکی مولانا اینجا بودی، این نیم وعظ مرا بشنودی. اگر سیم که نثار کرد، به درویشی دادی مستحق، او را بِه بودی."
(مقالات، ص ۳۴۶)
شمس گرچه دلش پیش مولاناست اما رغبت چندانی برای بازگشت از خود نشان نمی دهد و سعی می کند به لطایف الحیلی خود را از دست فرستادگان مولانا خلاص کند. خطاب به ایشان می گوید:
"شما یک منزل پیش بروید که من خود می آیم در عقب شما... شما بروید مرا خود اگر تنها نامه ی مولانا بودی، خود بس بود، به سر بیامدمی."
(مقالات، ص۷۳۶)
اما سلطان ولد دست بردار نیست و بالاخره شمس را سوار بر مَرکب خویش می کند و خود در رکاب شمس پیاده به راه می افتد.
شمس زمانی هم که به قونیه باز می گردد و در جوار مولانا می آساید باز یاد شهر حلب می کند و پاره هایی از خاطرات خود از آن شهر را برای مولانا تعریف می کند. برای او می گوید که وقتی در حلب بوده لحظه ای از یاد وی غافل نبوده و آرزو می کرده که کاش مولانا نیز آنجا می بود و شریک اذواق وی می شد.
اینک بخش هایی از آن خاطرات:
"يادم میآيد در حلب میگفتم کاشکی اينجا بودی آن وقت که من بخورم ترا نيز بدهم. طُرفه شهریست آن حلب و خانهها و راه. خوش مینگرم سر کنگرهها می بينم، فرو مینگرم عالَمی و خندقی."
(مقالات، ص ۳۴۰)
"حلب که بودم به دعای مولانا مشغول بودم، صد دعا می کردم و چیزهای مهرانگیز پیش خاطر می آوردم و هیچ چیز که مهر را سرد کند بر خاطر نمی آوردم الّا آمدن هیچ عزم نداشتم."
(مقالات، ص۱۱۸)
"اگر جهت مولانا نبودی، من از حلب نخواستم بازگردیدن. اگر خبر آوردندی، که پدرت از گور برخاست و به مَلَطیه[=از شهرهای آناتولی] آمد که بیا تا مرا ببینی بعد از آن برویم به دمشق، البته نیامدمی، الّا به دمشق رفتمی."
(مقالات، ص۱۶۸)
چه دعاها کردم ترا در حلب، در آن کاروانسرا که آسودم.
(مقالات، ص۷۶۶)
✍️حسین مختاری
@movahed1302
👍 3
این مقالات یادگار گران بهایی ست که پس از ورود شمس به قونیه، و حالاتی که او را با مولانا رفته بصورت یادداشت از سخنان او به جای مانده است.
فراهم آورندۀ این یادداشت ها خود شمس نبوده است، او اصلا به نوشته
اعتقاد زیادی ندارد و فاش می گوید که " آنچه تو را برهاند بندۀ خداست، نه
نبشتۀ مجرد."
مجموعۀ سخنان شمس را در نسخه ای که به اعتقاد ما سلطان ولد فرزند مولانا آن را پرداخته است، مقالات نامیده اند. مولانا در دیوان کبیر بارها از سخنان شمس به "اسرار" تعبیر کرده است:
ای بگفته در دلم اسرار ها
گفتنِ اسرارِ تو، دستور نیست
از طرف دیگر، این نکته جالب توجه است که نسخۀ سخنان شمس، در میان مولویان نه بعنوان مقالات بلکه به نام "خرقۀ شمس تبریزی" شناخته می شده است.
محمدعلی موحد
مقالات شمس تبریزی
مقدمه، با تلخیص.
@movahed1302
👍 2
دیدگاه آخوندزاده و کسروی دربارهٔ مولوی
آنچه در ذیل خواهد آمد دیدگاه دو روشنفکر دربارهٔ مولوی است. بیشک بخشی از دیدگاههای آنان از «فهم سقیم» و جهلشان به منظومهٔ فکری مولوی و امثال اوست.
باری، چند جمله از آخوندزاده و کسروی دربارهٔ مولوی:
در مورد عقل و شعور و ذوق ملّای رومی هیچ حرفی نیست. اما بهاندازهای جلف و سبك است که ماها در مقابل او اشخاص موقر و باتمکینی هستیم. در سبکی به مرحوم آخوند ملّاعبداله شباهت بسیار دارد. و هم به درجهای بیعار و درازنفس است که از سخنانش حوصلهٔ خواننده سر میآید، و اکثر مطالبش، به غیر از حکمت و افسانههای بامزه، کهنه و مندرس و بیلذّت است، و بلکه اقوال بیمعنایی است که با تکرارهای کسالتانگیز به قلم آمده است.
ترجمهٔ آن به زبانهای دیگر عدیمالإمکان است، زیرا مطلب معیّن نیست، سخنان جَستهگریخته است که با الفاظ تازهای تکرار میشود. هر کلامی که به زبانهای دیگر به ترجمه نیاید بدون شك فاقد مضمون است. مثلاً کلام روحالقدس و فردوسی را حتی اگر به زبان خَتا هم ترجمه کنیم، مضمونش واضح در میآید... . واقعاً مُلّای رومی در پنهان کردن مغز مطلب استاد کامل و حریف بیمثل است...
میرزا فتحعلی آخوندزاده - مقالات
....
آن مولوی که گرفتار پندار بیپایهٔ «وحدت وجود» گردیده، و دست از کار و پیشه کشیده و در آن گمراهی و سرگردانی پیاپی بافندگیها کرده است:
از نیستان تا مرا ببریدهاند
از نفیرم مرد و زن نالیدهاند
آن مولوی که از نادانی و نافهمی روشنایی و تاریکی، و ستم و داد، و گمراهی و رستگاری، موسی و فرعون را یکی میشمارد:
چونکه بیرنگی اسیر رنگ شد
موسیی با موسیی در جنگ شد
ایشان و همچون ایشان که خود گمراه بوده و به گمراه گردانیدن دیگران نیز کوشیدهاند، وزارت فرهنگ بدآموزیهای زهرآلود و مغزفرسای آنان را سرچشمهٔ آموزشهای خود گردانیده است، و نوخاستگانی را که به دست او میسپارند مغزهاشان را آگنده از این نادانیهای پَست بیخردانه میگرداند... .
مولوی از سردستگان صوفیان است. صوفيان چنانکه میدانیم، این جهان را خوار داشته و به کار و پیشهای نمیپرداختهاند، و در کنجهای خانقاهها نشسته، روزهای خود را با بیکاری به سر میبردهاند، و نان از دسترنج دیگران خورده، از گدایی نیز باک نمیداشتهاند.
احمد کسروی - «فرهنگ چیست؟»
🤮 2👍 1
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.