cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

زنـ♡ــارِ خــونـــــیـــن

Show more
Advertising posts
17 729
Subscribers
+10224 hours
-1807 days
-1 43430 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

حارث ارجمند... قاضی جذاب و هاتی که با دیدن متهم پروندش که یه زن بیوه ی ۱۹ ساله ی سسکی و لونده، داغ میکنه و واسه آزادیش شرط میذاره صیغش بشه🔥 https://t.me/+7OT-M9wQYJc5YmI0
Show all...
حارث ارجمند... قاضی جذاب و هاتی که با دیدن متهم پروندش که یه زن بیوه ی ۱۹ ساله ی سسکی و لونده، داغ میکنه و واسه آزادیش شرط میذاره صیغش بشه🔥 https://t.me/+7OT-M9wQYJc5YmI0
Show all...
حارث ارجمند... قاضی جذاب و هاتی که با دیدن متهم پروندش که یه زن بیوه ی ۱۹ ساله ی سسکی و لونده، داغ میکنه و واسه آزادیش شرط میذاره صیغش بشه🔥 https://t.me/+7OT-M9wQYJc5YmI0
Show all...
00:03
Video unavailable
sticker.webm1.56 KB
👍 1
Repost from N/a
چرا به کاندوم وازلین میزنی دختر؟ چی کار کنم من از دست تو؟ ویان از شنیدن صدای پر ابهت وریا با ترس راست ایستاد و مثل بچه ها وازلین را پشت سرش قایم کرد. - با منین؟ من کاری نمیکردم. وریا جلو رفت و کاندوم باز شده و چرب را از روی پاتختی برداشت و جلوی صورت او تاب داد. - این دسته گل کیه پس؟ ها؟ کاندوم جنسش لاتکسه، روغن موغن که بهش بزنی وا می‌ره پاره می‌شه. بعد حامله می‌شی بیچارمون می‌کنی دخترخانم! ویان لب گزید و با ناز و اطوار ذاتی‌اش اهسته گفت: - آخه دردم میاد... چی کار کنم... وریا ابرو در هم کشید و کاندوم را روی پاتختی انداخت. - این بار چندمه سکس داریم ویان؟ چرا تا الان چیزی نگفتی؟ دخترک شرمگین سر به زیر انداخت. - نخواستم ناراحت بشین... آخه پری گفت اگه شبی که میاین پیش من بهتون خوش نگذره ولم می‌کنین... وریا با حرص غرید: - اون دوست پتیاره‌ت گوه خورد با اجدادش! سکس یه عمل دو طرفه س، همون‌قدر که من لذت می‌برم تو هم باید حال کنی وگرنه مریض و افسرده می‌شدی. ویان میخواست بگوید مدتهاست در حسرت ارضاع شدن است ولی ران پاهایش را به فشرد و لب فرو بست. وریا دستش را گرفت و روی تخت نشاند. - الان لا پات می‌سوزه یا درد می‌کنه؟ ویان گونه هایش رنگ گرفت. هیچ وقت انقدر بی پرده حرف نزده بودند. - فقط می سوزه... انگار سوزن سوزن می‌شه... - داخل رحمت؟ یا لبه‌ی واژنت؟ ویان با صدایی که از شدت خجالت از ته چاه در می‌آمد جواب داد: - نمی‌دونم... وریا شانه‌ی را عقب کشید. - دراز بکش ببینم. دخترک با خجالت و هول شده بیشتر سر جایش سیخ نشست. - نه نه... نمی‌خواد... خوبم به خدا... چیزی نیست. وریا با تحکم مجبورش کرد دراز بکشد. - من تن و بدنتو حفظم دختر، از من رو می‌گیری؟ بعد اهسته شلوارک سفیدش را درآورد و با دیدن ان صحنه آب دهانش را قورت داد. - باز کن لای پاتو تا ببینم در چه وضعیه. ویان با خجالت چشم بست و اجازه داد وریا پاهایش را از هم باز کند. - در ظاهر که چیزی نیست. ولی یه پارگی کوچک می‌بینم. واژنت گنجایش منو نداره. زیادی تنگی. نفس‌های هر دو نفرشان تند شده بود. آرام دستش را روی واژن ملتهب اما نسبتا آماده‌ی ویان کشید. _ میمالم اینجا رو... درد داری؟ میسوزه ویان؟ نفس های دخترک تند شده بود. وریا همیشه مستقیم میرفت سر اصل مطلب... معاشقه نداشتند هیچ وقت و خب طبیعی بود که حالا اینگونه با لمس واژنش، به نفس نفس بیوفتد. ویان در حالی که پاهایش را بهم نزدیک می‌کرد، با نفس نفس زمزمه کرد: _ نَ.... نَه... نم... نمی.. سوزه... آه! نفس های وریا هم تند شده بود. و خیسی ویان را نوک انگشتانش حس می‌کرد و این قابلیت این را داشت که همان لحظه ارضایش کند! سرش را پایین آورد و لب هایش را روی گردن نرم دخترک گذاشت. گاز آرامی از گردنش گرفت و حرکت دورانی انگشت‌هایش را سریع تر کرد. _ داری خیس میشی ویان... داری واسه من خیس میشی دختر کوچولو! ویان عملا نفس نفس می‌زد و هر چند لحظه یکبار کمرش را از روی تخت بلند میکرد و باز برمیگشت. داشت از شدت لذت دیوانه میشد... اما بیشتر می‌خواست.. چیزی فراتر از انگشت های وریا... لذت، انگار خجالتش را نابود کرده بود که چنگ انداخت به کمر شلوار وریا و با نفس نفس لب زد: _ انگشتت نه... با... با انگشت بسه وریا! وریا مشتاقانه لباسش را درآورد و خودش را وسط پای او جا داد. - هر موقع دردت گرفت بگو عشقم. امشب از همیشه حشری ترم حالیم نیست چی کار میکنم. سلام روزگار به کام؛ به vip #ابدوپنج‌دقیقه خوش اومدین❤️ https://t.me/+Hw2AgV3zV71mZTI0 https://t.me/+Hw2AgV3zV71mZTI0 https://t.me/+Hw2AgV3zV71mZTI0 https://t.me/+Hw2AgV3zV71mZTI0 https://t.me/+Hw2AgV3zV71mZTI0 https://t.me/+Hw2AgV3zV71mZTI0 #واقعی #پارت #ازدواج_صوری
Show all...
Repost from N/a
_داداش…سرده خب…ماشین سخت گیر میاد…بذار ماهورم ببریم با خودمون… کوروش اخم کرده…بازوی ثنا را محکم میگیرد و سمت در می کشاند: _نمیخواد دلت واسه این بسوزه…زبونش زیادی دراز شده…یه کم سرما بکشه حالش جا میاد… زبان درازم را پای علاقه نداشتنم به رابطه گذاشته بود… پریود بودم و دلم سکس نمیخواست که در آخر هم به اجبار…با من خوابیده بود… خونریزی ام هزار برابر شده بود!!! از درد نمیتوانستم روی پاهایم بایستم… سمت ماشینش میرود و ثنا هم به دنبالش… لحظه ی آخر،تهدیدم میکند: _فقط دلم میخواد تو امتحان رانندگی قبول نشی…ببین چجوری هم خودتو هم کارتکستو جر بدم…پول اضافه ندارن حروم تو کنم هر جلسه… ثنا شرمنده نگاهم میکند و من با خجالت چشم می دزدم… از سرما در حال یخ زدنم و کوروش بیخیال نمیشود… هم من و هم ثنا امروز امتحان رانندگی داشتیم…هر دو در یک روز ثبت نام کرده بودیم… ولی من کجا و او کجا؟!!!! اویی که روزی چند ساعت با کوروش تمرین میکرد و منی که حتی پایم به جز ماشین آموزشی آموزشگاه کلاج هیچ ماشین دیگری را لمس نکرده بود!!! درد زیردلم…خونریزی زیاد…سرمای وسط زمستان…رمق از پاهایم برده بود اما باید میرفتم… شانسی برای قبولی نداشتم اما رفتنم بهتر بود تا نرفتنم… هنوز طول کوچه را طی نکرده بودم که خونریزی …سرگیجه ی وحشتناکی را دچارم میکند.. چشمانم سیاهی میرود و روی برف های سفت فرود می آیم… _خانوم چی شد؟!سُر خوردی؟!… سرمای زمین و رطوبتش…دل دردم را تشدید میکند اما جان ندارم که از جایم بلند شوم… حال بدم از بی مهریست… بی مهری مردی که جز او کسی را نداشتم… همانجا با همان حال بد اشک میریزم… _خانوم جاییت درد میکنه؟!… اشک هایم را از گونه پاک میکنم و دست زن را میگیرم: _میشه کمکم کنید بلند بشم؟!… به ماشینی که با سرعت سمتمان می آمد نگاه میکنم…دوباره خودش بود…ماشین کوروش… کنارمان ترمز میزند و ثنا هول کرده از ماشین پیاده میشود: _چی شد ماهور؟!…هیییی…پشت لباست خونیه… با چندش برف ها را می تکانم و سمت خانه برمیگردم…صدای کوروش در می آید… _ثنا کارتکستو بردار بیا بریم…هی…توام لباساتو عوض کن بیا میبرم توام… https://t.me/+a-TpCkY34LQzNTQ0 https://t.me/+a-TpCkY34LQzNTQ0 https://t.me/+a-TpCkY34LQzNTQ0 https://t.me/+a-TpCkY34LQzNTQ0 دلش سوخته بود برایم…هزار بار گفته بودم که نمیخواهم…من از ترحم بیزارم… آرام لب میزنم: _نمیام… داخل می‌روم… صدای پیاده شدن و کوبیدن در ماشین را میشنوم… بی توجه به او سمت اتاق مثلا مشترکمان می‌روم…میبینم که به دنبالم می آید: _مگه با تو نیستم ولد چموش؟!… باید می ترسیدم اما دیگر نمیترسم… _گفتم نمیام ولم کن… چمدان کوچکم را روی تخت می اندازم…تنها دارایی ام در این خانه!!! چند تکه لباس…و تمام…چمدان را چنگ میزنم… او هم چمدان را چنگ میزند: _داری چه غلطی میکنی؟!… به عقب هلش میدهم اما دریغ از سانتی جا به جایی… _برو کنار میخوام برم… _تو غلط میکنی… به ستوه آمده بودم: _چیه من برم کسی نیست عقده هاتو روش خالی کنی؟!…دیگه نمیمونم کوروش…برو کنار… چمدان را گوشه ی اتاق پرت میکند: _بتمرگ سر جات… _مگه همه این کارارو نمیکنی که بذارم برم؟!خب الان دارم میرم…برو اونور از سر راهم… ثنا بالاخره وارد اتاق میشود: _دعوا نکنید…صداتون وسط کوچه‌س…زشته… کوروش روی تخت هولم میدهد همزمان با باز کردن دکمه های پیراهنش سمتم می آید: _ثنا برو بیرون… _آخه داداش… _گفتم برو… میرود و در را پشت سرش می بندد… با ترس به کوروش خیره میشوم…دوباره میخواست با من بخوابد؟!!!! دستش کش شلوارم را لمس میکند که با بغض و گریه لب میزنم: _نکن کوروش…درد دارم…خونریزی دارم…حالم خوب نیست… لبخند کمرنگی میزند و شلوارم را کامل پایین می کشد: _پدتو عوض میکنیم…میبرمت امتحان رانندگی… پارت واقعی😭😭😭👇🏼👇🏼👇🏼 https://t.me/+a-TpCkY34LQzNTQ0 https://t.me/+a-TpCkY34LQzNTQ0 https://t.me/+a-TpCkY34LQzNTQ0 https://t.me/+a-TpCkY34LQzNTQ0
Show all...
Repost from N/a
-خواستگار داری...؟! ابروهای رستا بالا رفت. -خواستگار...؟! -نمی خوای میگم نیان ...! نیش رستا باز شد. -وای خواستگار.... مامان تو رو خدا بگو بیان من یکم جلو ننه هاشون سرخ و سفید بشم بگن وای چه عروس خجالتی خوشگلی بعدشم جواب منفی بدم، بخندیم... ستاره با دهان باز نگاه دخترش کرد. -وا مگه مردم مسخره تو هستن...؟! رستا هیجانزده خودش را جلو کشید. -مسخره کجا بود مامان... وای مامان، مادر پسره بگه عروس خانوم چای نمیارن تو هم میگی دختر چای بیار... منم با سینی چای وارد میشم و یه سره هم میرم پیش داماد مثلا چای تعارفش کنم، تموم سینی رو میریزم روش که بسوزه.... بعدشم داماد از سوختگی می خواد نعره بزنه ولی نمی تونه بعدش منم میبرمش تو اتاقم....! ستاره چشم باریک کرد. -ببریش تو اتاق چه غلطی کنی...؟! رستا بی حیا نیشش را بیشتر باز کرد. -براش پماد سوختگی بزنم....اصلا می خوام تستش کنم ببینم سایزش چقدره...!!! ستاره روی گونه اش زد. -خاک تو سرم تو حیا نداری...؟! -حیا دارم ولی به من چه صحبت یه عمر زندگیه...! -عمر زندگی چه ربطی به سایزش داره نکبت...؟! رستا پر شیطنت کمی فاصله کرفت... -هرچی سایزش بزگتر، زندگی بادوام تری خواهیم داشت...! ستاره با حرص نیشگونی از بازویش گرفت... -بیشرف مردم میرن از خصوصیات و ارزشش هاشون حرف میزنن اونوقت توی ذلیل شده میخوای بری ببینی اونجاش چقدره...؟! رستا از درد بازویش چینی صورتش درهم شد... -مگه بد میگم... اونوقت من شب عروسی با چیز کوچیکش رو به رو بشم که تموم اون ارزش ها و آمال و آرزوهام رو سرم خراب میشه که...!!! ستاره دست به سرش گرفت و ناامید نگاه دخترش مرد... -بمیری رستا که هیچیت عین آدمیزاد نیست...! رستا لب هایش را غنچه کرد و چشمکی زد. -ارزش و آمال من بستگی به چیزش داره وگرنه جوابم منفیه...! این بار دیگر  ستاره هم خنده اش گرفت... -بیچاره اون مردی که می خواد تو زنش بشی... اصلا موندم اونا از چی تو خوششون اومده...؟! رستا قری به سرو گردنش داد... -اولا که خوشگلم ستاره جون... این حجم از زیبایی چشمشون رو کور کرده...! سپس سینه ای لرزاند و ادامه داد... -می دونی این سینه ها آرزوی نود درصد مردای ایرانه... خودشونو می کشن چون هشتاد و پنج دوست دارن...!!! و تابی به باسنش داد... -باسن جنیفری هم دوست دارن که من کلکسیون زیباییم تکمیله پس حق دارم بدونم اونام چیزشون می تونه من و راضی کنه یا نه...!!! ستاره ناامید سری تکان داد. -واقعا که از تربیت خودم ناامید شدم... دخترای مردم اول می پرسن یارو خونه و ماشین داره یا نه اونوقت دختر من.... خدایا چه گناهی به درگاهت مرتکب شدم...! رستا پشت چشمی نازک کرد... -حالا بده به جای مادیات دنبال معنویاتم...؟! -معنویاتت بخوره تو سرت.... اصلا میگم هیچ کس نیاد...! -عه بیخود... چی رو نیاد....؟ اینقدر چشمم به راه بود یه خواستگار در این خونه رو بزنه من جواب رد بدم حالا تو می خوای اینو هم بپرونی...؟! ستاره چشم باریک کرد. -همینطور ندیده و نشناخته می خوای جواب رد بدی...؟! رستا جدی گفت:  اگه راضیم نکنه آره...؟!! -چی راضیت نکنه...؟! -ببین خودت نمیزاری من واسه آینده ام تصمیم بگیرم.... اینا یه حرفاییه بین من و اون آقا پسری که میاد خواستگاری....  اصلا حالا بگو ببینم این خواستگار خوشبخت کیه...؟! ستاره دوباره نیشگونی از بارویش گرفت و گفت: -دختره ورپریده پسرعمت با اون ابهت و عظمت بخواد بیاد خواستگاریت جرات داری از قد و قواره چیزش بپرسی....؟!  روت میشه....؟! رستا ناباور اب دهانش را فرو داد... -امیریل... نه... ولی میتونم حدس بزنم اون هرکول همچین سایز بزرگه که شورت پنج ایکس لارجم براش کوچیکه....!!!! https://t.me/+NaIMoDY-4DRlNjdk https://t.me/+NaIMoDY-4DRlNjdk https://t.me/+NaIMoDY-4DRlNjdk
Show all...
Repost from N/a
-موهاتو رنگ کن کله نارنجی! من چشم و ابرو مشکی پسندم! دخترک داشت تکالیفِ ریاضی‌اش را حل می‌کرد. سرش را بلند کرد و با تُخسی گفت: -همه می‌گن موهات خیلی قشنگه، یه وقت رنگشون نکنی حیفه! مرد قلپی از نوشیدنی‌اش خورد و پاهاش را روی عسلی دراز کرد. -همه مهمن یا شوهرت؟! از لفظ "شوهر" لرزی به جان دخترکِ شانزده‌ ساله می‌نشیند. دخترک احساس ناامنی می‌کند. قباد کاشفی، هیچ وقت با او اینگونه صحبت نمی‌کرد. اوی شانزده ساله را از زیر دستان متجاوزگر برادرش جمع کرده بود و برای حفظ آبرویشان عقدش کرده بود و همه چیز صوری بود! قباد که متوجه پریشانی اش شد بحث را عوض کرد: -تکالیفتو حل کردی؟ -یه سوال فیزیکو بلد نیستم... -بیارش! دفتر و خودکارش را برداشت و بااحتیاط کنارش نشست. مرد یک دستش را دور کمرش حلقه کرد و تنش را به خود چسباند و آذین نفسش رفت. دل دخترک از ترس مچاله شد. مرد بینی‌اش را میان موهای دخترک فرو برد و دمی گرفت. -دلم واسه کله هویجی تنگ شده بود. چرا اینقدر فرار می‌کنه ازم؟ هوم؟ دخترک بغض می‌کند و لب‌هاش به پایین متمایل می‌شوند. با صداقت و مظلومانه لب زد: -چند وقته یه جوری شدی...یه جوری نگام می‌کنی...یه جوری حرف می‌زنی... مرد با ملایمت و خونسردی پرسید: -چجوری عزیزم؟ چشم‌هاش پر شدند: -یه جوری که منو می‌ترسونه... دیگه دوست ندارم بغلم کنی! نیشگون ریزی از پهلوی دخترک گرفت و ناله‌اش را در آورد و زیر گوشش غرید: -هی برو جَک و جنده بُکُن و دست به گُلِ تو خونت نزن که بی‌لیاقتِ بی‌شعور اینجوری جوابتو بده!... "دیگه دوست ندارم بغلم کنی" چه صیغه‌ایه؟! -ببخشید... انگشتان دست دیگرش میان پای دخترک نشست و کنار رانش را نوازش کرد. متوجه منقبض شدن تنش شد‌. ترسیده بود. روان دخترک را به بازی گرفت: -کاریت ندارم عزیزم. به مَرمَر گفتم که برام یه دخترِ خوب پیدا کنه! اونجوری خوبه نه؟ دیگه همش سرم با اون گرم می‌شه به تو هم کاری نمی‌گیرم راحتی بغض دخترک تشدید شد و چشم هاش پُر آب. ساق دست مرد را چنگ زد تا بالاتر نیاید. با یک دنیا بغض و غصه گفت: -سوالای فیزیکمو دیگه حل نمی‌کنی؟ وقتی پریود می‌شم کمرمو ماساژ نمی‌دی؟ خوراکی چی؟ نمی‌خری؟ وقتی خواب بد می‌بینم نمیای منو بخوابونی؟ مرد تو گلو خندید: -چقدر استفاده ابزاری می‌کردی ازم! نه دیگه نمی‌کنم! زنم ناراحت میشه‌ها دخترک کمی سکوت کرد. حسودی اش شده بود. دلش محبت‌ها و توجه این مرد را یک‌جا و برای خودش می‌خواست. قباد بیشتر بِهَمَش ریخت: -می‌دونم که جایی برای رفتن نداری. تو کارای خونه به زنم کمک کن...مطمئنم اونم با موندنت اینجا موافقت می‌کنه. دخترک هق زد: -زن نگیر! بی‌رحم شده بود: -پس لخت شو! حورا لباس‌هاش را دانه دانه در می‌آورد و اشک می‌ریخت. مرد او را روی تخت کشید و دو لُپ باسنش را از هم باز کرد. حورا ملحفه را چنگ زد: -از...اونجا...نه... مرد اخم می‌کند: -سوراخ باسنت قرمزه!...با خودت وَر رفتی؟ -ن...نه...مَرمَر منو برد...سونوی مقعدی...عفونت داشتم -درد می‌کنه؟ دخترک به دروغ لب زد: -آ...آره تنِ کوچکش را چرخاند و زیر خودش کشید. با چند بوسه‌ی نرم و تَر و قربان صدقه افسارش را دست خود گرفت. این دختر دست خورده‌ی برادرش بود! مجبور شده بود عقدش کند و بیخیال عشقش به صدف شود. از این موجودِ درمانده کینه داشت. دست خورده‌ی پولاد را خیلی زود دور می‌انداخت. بعد از اینکه حسابی عاشق و دیوانه‌اش کرد! عضوش را با فشار درونش هُل داد و با بی‌رحمی خودش را عقب جلو کرد. دخترک با گریه و ملتمس گفت: -قباد...درد دارم...آروم...آروم... آه! چه ادا تنگایی می‌آمد! گوشه‌ی لبش را بوسید و بدون اینکه ملایم تر برخورد کند گفت: -الآن تموم میشه کله هویجیم...برام ناله کن عزیزم... ناله‌های دخترک از سر درد بود. بالاخره کارش تمام شد و با کیفی کوک عقب کشید. -خ...خون...ازم...خون میاد... وا رفته نگاهش می‌کند. این خون از کجا بود؟! باکره بود؟؟؟ https://t.me/+U7tuKFD-wiUwZjc0 https://t.me/+U7tuKFD-wiUwZjc0 https://t.me/+U7tuKFD-wiUwZjc0 https://t.me/+U7tuKFD-wiUwZjc0
Show all...
حارث ارجمند... قاضی جذاب و هاتی که با دیدن متهم پروندش که یه زن بیوه ی ۱۹ ساله ی سسکی و لونده، داغ میکنه و واسه آزادیش شرط میذاره صیغش بشه🔥 https://t.me/+7OT-M9wQYJc5YmI0
Show all...
👍 1
حارث ارجمند... قاضی جذاب و هاتی که با دیدن متهم پروندش که یه زن بیوه ی ۱۹ ساله ی سسکی و لونده، داغ میکنه و واسه آزادیش شرط میذاره صیغش بشه🔥 https://t.me/+7OT-M9wQYJc5YmI0
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.