cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

•بزکش•

مــےنـویـ‌سم‌‌ياـבگـ‌ارتـابـمانـבروزگـار گـرنبـ‌اشم‌روزگـاری‌ایـن‌بـمانـבیـاבگار -به قلم زهرا مهرزاد . . رمان ها 👇🏻🤍 بزکش:درحال تایپ آواز اصیل(اس اس) : تایپ افلاین آسکی من: نامعلوم جنگل خونین : پارتگذاری نامعلوم @bozkesh_novel ❌کپی حرام❌

Show more
Advertising posts
631
Subscribers
-624 hours
-347 days
+20730 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

ریپلای پارت اول🤼‍♂🤍
Show all...
رمان #پناهم_باش . چندین سال از آن ماجرا گذشته بود.. پنج سال یا ده سال نمی‌دانست.. وقتی یاد چشمان آهویی اش می افتتد قلبش به درد می آید. چطور توانست در چشمان عشقش،دخترکش نگاه کند به قلبش شلیک کند..🥹💔🥀 ~~ حامی بزرگ ترین مافیایی خاور میانه که بی رحمی اش تمام جهان را در بر گرفته بود عاشق دختری بی گناه معصومی می‌شود که... 🥹😔🥀 ~~ . کلت را از پشتش در آورد برای آخرین بار به چشمان اشکی پناهش نگاه کرد.. هزاران حرف نخوانده در چشمانش بود که هیچ وقت نتوانست بفهمد، نخواهد فهمید... می‌دانست که عذاب وجدان تا آخر عمرش گریبانش است.. با صدای بلند تفنگ همه جا در سکوت فرو رفت بدون درنگ برگشت دیگر پشت سرش را نگاه نکرد.. سری برای شوان که خونین روی زمین افتاده بود تکان داد به طرف ماشین رفت.. دیگر تمام شد پناهش دیگر نیست تا با آن خنده دلنشینش به او بگوید: _یه زره بخند چال گونه تو ببینیم بابا دستی روی پیشانیش بکشد بگوید: _ببین دیدی من میگم اخم میکنی ردش میمونه... دیگر نماند آنجا ببیند چقدر آنها در حق دخترکش ظلم کردند پناهش را درون دریا انداختند.. #پارت_کاملن_واقعی ❤️😍 https://t.me/+LZd-RvJB-iMwMGFk https://t.me/+LZd-RvJB-iMwMGFk https://t.me/+LZd-RvJB-iMwMGFk
Show all...
پناهم باش♾🦋

به نام خالق عشق نویسنده:بتول رسولی . آیدی برای تبادل @Li_76_jif .

https://t.me/roman_132

#Part_172 ترسیده بهش خیره شدم، هنوز تنم از کتک های دیشب درد میکرد؛ کمربند دور دستش پیچید و اروم بهم نزدیک شد _ از دست من فرار میکنی؟ از خونه‌ی من؟ میخوای برگردی ایران؟ دلت به کی گیره؟ خودمو روی زمین عقب کشیدم و ترسیده لب زدم: _هیچ‌کس به خدا... _قسم نخور، چند بار بهت بگم؟ _ ببخشید، ببخشید غلط کردم، من نمیخواستم فرار کنم، اونجا شلوغ بود، من ترسیدم خواستم از اونجا دور بشم... _بعد دویدی به سمت اطراف شهر تا از شهر خارج بشی؟ بغض کرده بهش خیره شدم _ ببخشید دستم گرفت و به سمت تخت برد... دستمو با کمربند به تخت بست _وقتی خریدمت گفتم هر خطایی تاوان داره؛ هر اشتباهی تاوان داره، گفتم؟؟؟ عصبانی داد: _جواب بده، گفتم یا نه؟؟؟؟ _گفتی دست به سمت لباس عبایی شکلی که ام سلیمه قبل از اومدنش به داده بود برد، همین طور که از تنم در میاورد ادامه داد: _گاهی احساس میکنم خودتم خوشت میاد عزالک وگرنه این همه نافرمانی عادی نیست..... https://t.me/+JDQSPl4-ioU4MjRk https://t.me/+JDQSPl4-ioU4MjRk https://t.me/+JDQSPl4-ioU4MjRk
Show all...
Repost from N/a
🚫ویسکی رو سر کشید و چشمای خمارشو بهم دوخت - #برقص، همین حالا میخوام ببینم چه برنامه ای چیدی خواستم از روی پاهاش بلند شم که محکم دستش و دور کمرم چفت کرد - همینجا برقص، روی پاهای من! مسخ #حرکاتم شده بود اروم بدنم و روی پاهاش تکون دادم چشماش و بست و صداش مردونه‌اش بلند شد نزدیکم شد و لبش رو روی چاک سینه‌ام اروم فشار داد این تن...این بدن فقط باید برای من به #رقص در بیاد هنوز گنگ حرفاش بودم که لباس توی‌تنم و پاره کرد و..❌‼️ https://t.me/+pqFynYC2IbU3NGQ0 جدال سخت و وسوسه کننده بین بزرگ ترین رئیس مافیای‌ دبی و لوند ترین دختر شرط بندی توی قمار🔥‼️
Show all...
Repost from N/a
00:01
Video unavailable
#مافیایی #معمایی #فول_صحنه🔥💦🔞 من اِلآی عاشق یه پسر بلوچ میشم و باهاش ازدواج میکنم اما اوایل ازدواجمون متوجه یکسری مخفیکاری‌هاش میشم و میفهمم که اون رئیس یه بانده مافیا خیلی خطرناکه ولی...❌️🤫 https://t.me/+Ke4nifqOUeI5ODI0 ⛔️این رمان‌آخره صحنست! کانالش خصوصیه لینکش یک ساعت دیگه باطله❌️ - ساعت 23:40 پاک شه -
Show all...
video.mp41.10 KB
پارت تقدیم نگاهتون🤍 http://t.me/HidenChat_Bot?start=5947332895
Show all...
#بزکش با هزار زور و بدبختی سوار موتورش شدم و پشتش نشستم کثافت حتی یه کمک کوچیک هم نکرد! از کمر به پشت برگشت نگاهی بهم کرد. داشتم نگاهش می‌کردم که دستش رو آورد بالا و کلاه کاسکت رو روی سرم گذاشت و قشنگ تنظیمش کرد از زیر کلاه خیره حرکاتش بودم که چطور با دقت داشت کلاه رو تنظیم می‌کرد. یکم خیره خیره نگاهم کرد، یکدفعه ای اخمی کرد و به جلو برگشت و از زیر دندون هاش غرید: _بگیر منو نیفتی! پشت چشمی براش نازک کردم ولی خوب متاسفانه نمی دید مثل یه عنکبوت از پشت بهش چسبیدم و دوتا دست هام رو دور کمرش حلقه کردم و سرم رو روی شونه پهنش گذاشتم. یه لحظه مکث کرد ولی دوباره به خودش اومد و راه افتاد کل راه رو گاز می‌داد و لایی می‌کشید! اگه در شرایط عادی بود از ترس سکته می‌کردم ولی نمیدونم چرا کنارش احساس امنیت می‌کردم! انقدر درگیر فکر و خیالم بودم که نفهمیدم راه رو چطور رفتیم و فقط وقتی به خودم اومدم که دیدم جلوی دروازه خونمون هستیم آروم از موتور پیاده شدم. رو به روش ایستادم کلاه رو در آوردم و آروم به سمتش گرفتم که کلاه رو ازم گرفت و زیر دستش گذاشت . دست انداختم تا پیراهنشم در بیارم که فکش سفت شد و گفت: _نمی‌خواد! _پیراهنتو می‌خوام پس بدم بهت! اخم کرده تقریبا توپید بهم: _گفتم نمی‌خواد الان بدی! بعد آروم زمزمه کرد جوری که من نشنونم ولی من شنیدم که گفت: _احمق میخواد وسط کوچه لباس در بیاره ! به روی خودم نیاوردم که صداشو شنیدم و آروم گفتم: _مرسی از اینکه رسوندیم! بعد بهش پشت کردم و رفتم داخل خونه تا وقتی که داخل خونه نشده بودم همونجا موند و همین که رفتم داخل صدای موتور رو شنیدم!
Show all...
1
Repost from N/a
00:05
Video unavailable
رئیس مافیای حشریی که هر روز دوس دخترشو بفاک میده!💦🍑🫦 https://t.me/+Ke4nifqOUeI5ODI0 حشری شده مک عمیقی به گردنش زدم که آه مردونه‌ای از گلوش خارج شد! با لذت به قرمزی گردنش چشم دوختم که اروم گفت: _ اخر با این کارات دیوونم میکنی دختر! ریز خندیدم که خمار شده نگاهم کرد٬ سرش رو به سمتم خم کرد و با کشیدن زبون گرمش روی پوست گردنم به بازوش چنگ زدم یهو انگشتش رو جلوی دهنم گرفت: _ خیسش کن دردت نیاد تولسگ!💦😈 https://t.me/+Ke4nifqOUeI5ODI0 سکسی ترین رمانه‌تلگرام همینه☝🏻🔥🔞 - ساعت 19 پاک شه -
Show all...
animation.gif.mp40.86 KB
1
Repost from N/a
00:08
Video unavailable
#گـــی #فــول_صـحـنـه #خـشـن🍑🔥🔞 رایــکا و لیــما دوتا دوست که گیر چندتا خلافکار خشن و حشری میوفتن و هر شب باید بهشون سرویس بدن...💦😈 https://t.me/+uQeJq-fKLI1mNTU0 متفاوت و سکسی ترین رمان گیه تلگرام همینه📛🫦 - ساعت 17:40 پاک‌ شه -
Show all...
animation.gif.mp41.33 KB
بریم برای پارت؟
Show all...
5👍 2
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.