cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

خونه ی دل

مقالات علمی اجتماعی، موسیقی خوب، کتاب‌خوانی و داستانهایی از جنس زندگی؛ (داستانها و خاطرات عموسعید) «بگذار تا عشق خاصیت تو باشد، نه رابطه خاص تو با کسی» تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید تو یکی نه‌ای هزاری تو چراغ خود برافروز تماس با من: @amoosaeed

Show more
Advertising posts
773
Subscribers
+124 hours
+17 days
-430 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

08:47
Video unavailableShow in Telegram
چه چیز به زندگی معنا میدهد؟ @Khonehdeleman
Show all...
چه چیز به زندگی معنا میدهد؟.mp49.45 MB
01:00
Video unavailableShow in Telegram
ما برای ادامه دادن، کسی را جز خودمان نداریم و این کافیست… #چارلزبوکاوسکی @Khonehdeleman
Show all...
IMG_6052.MP45.20 MB
03:28
Video unavailableShow in Telegram
اراده آزاد یا توهم اراده آزاد؟ @Khonehdeleman
Show all...
Do You Have Free Will 720 P.mp44.55 MB
#امروزباشجریان @Khonehdeleman
Show all...
Ahan_Deli_Mohammadreza_Shajarian_MashUp_@Dani_Khorsandi_آهن_دلی.mp34.09 MB
01:01
Video unavailableShow in Telegram
#حس_خوب @Khonehdeleman نوازندگی تار در بازار تبریز علی قمصری
Show all...
6.69 MB
#خاطره_ها «سمنو پزون» قسمت اول: درست یادم نیست که به چه علت (برای چه حاجتی)، خواهر بزرگه هر ساله نذر سمنو داشتن و هنوز هم، با وجود اینکه ساکن ملک سمنوپزان نیستند؛ با وجود همه دشواری های این کار، نذرشان را قریب به چهل ساله که ادا می‌کنند. یعنی درست از روزگار تازه جوانی من، این رسم در خانواده ایشان، و تقریباً با حضور همه فامیل انجام می‌شد. پسرها و مردهای فامیل، مسئولیت حمل دیگ و برپاکردن اجاق، و هم زدن چندین ساعت متوالی دیگه سمنو را با کمک کفگیر های بزرگی که کمی از بیل کوچکتر بود را به عهده داشتند و زنهای خانواده هم مسئولیت جوانه های گندم و تهیه شام و سوروسات پذیرایی (چای و میوه و شیرینی) و گاهی اوقات صبحانه روز بعد و ظرف کردن سمنو را عهده دار بودند. و البته نظارت و مدیریت بینظیر بر حسن اجرای انجام تمامی مراحل، بعهده خواهر بزرگه بود. هنگام هم زدن دیگ، هر کس که نذر و نیازی داشت، نیت می‌کرد و به نوبت کفگیرهای بزرگ را در دست می‌گرفتند و هن و هن کنان؛ و اکثر اوقات با ذکر صلوات (بخصوص وقتی خانمها کفگیر بدست می‌شدند)، دور دیگ می‌چرخیدیم و سعی می‌کردیم جوری محتویات دیگ را که در حال غلیان بود و گه گاه قطراتی از آن به سر و صورت و دست رویمان می‌ریخت و می سوزاند؛ علیرغم سختیهایش، جوری هم بزنیم که بقول معروف «دبگ ته نگیرد» و تا نزدیکی های صبح، این روال ادامه داشت، تا اینکه سمنوی داخل دیگ برنگ قهوه‌ای درمی‌آمد و آنوقت خواهر بزرگه در دیگ را می‌گذاشت و همه چند ساعتی رو سعی می‌کردند بخوابند و وقتی از خواب بیدار می‌شدیم، خواهرها کلی ظرف رو پر از سمنو کرده بودند و پای سفره صبحانه هم می‌آوردند. این ماجرا بصورت یک سنت در خانواده سالها ادامه داشت و راستش برای من از یک جهت، مایه شکنجه روحی بود! ماجرا از این قرار بود که هرگاه کفگیر بیل طور، دست من می افتاد، بعد از چند دقیقه تقریبا عادت همه پسران و مردان آنزمان فامیل شده بود که بیله کفگیری را از دستم می‌گرفتند و می‌گفتند: «بدش به من الان ته می‌گیره!!». هر چه من سعی می‌کردم بهتر هم بزنم و ایرادی در کارم نباشد، فایده ای نداشت و مدام و همه ساله این ماجرا ادامه داشت... تا اینکه تقریباً قهر کردم و سعی کردم از مراسم سمنوپزان فاصله بگیرم. سالها گذشت و تا اینکه در بهار سال ۸۷، همزمان با بستری شدن اعظم برای جراحی قلب، فصل سمنوپزان رسید. خواهر بزرگه چند سالی بود که از ایران رفته بود و بساط مراسم سمنو در خانواده تعطیل شده بود. آنروزها اعتقاد مذهبی ام، خیلی بیشتر از حالا بود و برای سلامتی همسرم، دست به دامن دعا نیز بودم. به همین سبب، یکی از آشنایان سن و سال دار، که اعتقادش نیز بسیار بیشتر از من بود و در جریان بیماری اعظم نیز بود، بهم پیشنهاد کرد که فلان شب بیا محله مرزداران، خونه یکی از رفقا مراسم سمنوپزان داریم؛ بیا تا پای دیگ، همگی برای همسرت دعا کنیم. پیشنهاد معنوی و صادقانه ای از طرف فردی محترم که همه و همه «حاج آقا» خطابش می‌کردند، قابل رد کردن نبود. متواضعانه اطاعت امر گفتم و تنها با ترس پرسیدم: دیگ را هم باید هم بزنم؟!! حاجی، با لبخندی تایید کرد و آدرس محل را بهم داد و گفت: همه ما با خانواده فرداشب آنجا هستیم. سعی کن دیر نکنی. ۲۴ ساعت استرس داشتم. دائم به فکر جور کردن بهانه ای بودم تا این قرار را با حاجی بهم بزنم. هر چه بیشتر فکر می‌کردم، عقلم کمتر قد میداد که آخر چه بهانه ای بیاورم؟! پسرها هم از ماجرای دعوت حاجی برای سمنوپزان خبردار شده بودند و دیگر اصلا راه گریزی نمانده بود. با خودم فکر کردم بهترین کار اینه که خودم رو به مریضی بزنم و ضمن حضور در آنجا؛ بگویم ضعف دارم و حالم برای «هم زدن دیگ مساعد» نیست. چرا که حتم داشتم دیگ هم زدن بلد نیستم و صددرصد سمنوی این بندگان خدا را خراب خواهم کرد. ـ ادامه دارد... @Khonehdeleman
Show all...
2👍 1🥰 1
Photo unavailableShow in Telegram
#خاطره_ها «سمنو پزون» قسمت اول👇 @Khonehdeleman
Show all...
05:32
Video unavailableShow in Telegram
فلوت نوازی #عماد_رام @Khonehdeleman
Show all...
12.17 MB
😁 3 1
05:46
Video unavailableShow in Telegram
«کوچه ی شهر دلم» ‌ #فریدون_فروغی @Khonehdeleman
Show all...
IMG_5219.MP418.06 MB
😱 1
10:05
Video unavailableShow in Telegram
ریشه های انسان و گونه های انسانی @Khonehdeleman
Show all...
What Happened Before History Human Origins-Subtitled.mp436.23 MB
😢 1🎉 1
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.