cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

شاه خشت(هانیه امیدی)

شاه خشت (آنلاین)، روزی یک‌پارت به جز جمعه‌ها بقیه رمان‌ها: دارکوب (آنلاین) ستی (فایل فروشی) درخت آلبالو (فایل فروشی) دولت عشق( فایل فروشی)

Show more
Advertising posts
17 131
Subscribers
-1324 hours
-1057 days
-44230 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

علاقه‌ای به ادمینی دارید؟ (حداقل درآمد ۵ میلیون)Anonymous voting
  • آرههههههه🥰
  • نه 👎
0 votes
بچه‌ها چندتا ادمین می‌خوام کارش سخت نیست خودم بهتون آموزش میدم حقوقش هم خوبه بین ۶ تا ۸ میلیون درماهه اگه بینتون کسی هست که به کار ادمینی علاقمنده بیاید اینجا تا جزئیات کار رو براتون توضیح بدم: @AdminiAmoozesh
Show all...
بچه‌ها چندتا ادمین می‌خوام کارش سخت نیست خودم بهتون آموزش میدم حقوقش هم خوبه بین ۶ تا ۸ میلیون درماهه اگه بینتون کسی هست که به کار ادمینی علاقمنده بیاید اینجا تا جزئیات کار رو براتون توضیح بدم: @AdminiAmoozesh
Show all...
کار مجازی دوست داری؟
Show all...
نیازمندی ها : به یک عدد ادمین پست جهت پست گذاری در چنل نیازمندیم @AdminiAmoozesh
Show all...
Photo unavailable
بچه‌ها چندتا ادمین می‌خوام کارش سخت نیست خودم بهتون اموزش میدم حقوقش هم خوبه اگه بینتون کسی هست که به کار ادمینی علاقمنده بیاید اینجا تا جزئیات کار رو براتون توضیح بدم: @AdminiAmoozesh
Show all...
Repost from N/a
_ مگه نگفتم به آرایشگر بگو کک مکارو بپوشه؟ اینا که هنوز به چشم میاد ، امشب میرینی به آبروم با این صورتِ تخمیت گند بزنن به حاجی که مجبورمون نکنه مجلس عروسی بگیریم دخترک بغض کرده اخم کرد موهای فرفری خرمایی رنگ و کک‌مک های بانمک صورتش او را شبیه دختربچه‌های پنج ساله کرده بود آلپ‌ارسلان زیرلب غر زد _ انگار نمیدونه عروسش مثلِ دخترای دهاتی میمونه که از روستا و سر زمین جمعش کردن ۸۰۰ ۹۰۰ تا مهمون دعوت کرده لاکردار دلارای ناخواسته دستش را روی قفسه‌سینه‌اش گذاشت احساس کرد قلبِ مریضش دوباره تیر می‌کشد ارسلان با دیدن حرکتش در لباسِ دامادی پوزخند زد _ خب حالا خودتو نزن به موش مردگی قلبت بگیره بیفتی رو دستم حوصله‌ی پند و اندرز حاجی رو ندارم دلارای دستش را پایین آورد و آرام به دروغ گفت _ قلبم درد نمیکنه _ به نفعته نکنه! اینبار درد گرفت بگو واسته بهتره حداقل یه مراسم ختم میفته رو دستمون و راحت می‌شیم دلارای که بهت زده سر بالا گرفت آلپ‌ارسلان تازه فهمید چه حرف بی رحمانه ای زده است کلافه از خودش پوف کشید و دسته‌گل را روی میزِ سالنِ آرایشگاه پرت کرد _ اونطوری به من خیره نشو دخترجون! تو وقتی اینقدر مریضیت حاد بود نباید جوابِ بله با حاجی میدادی امشب تو تخت چطور قراره قلبت دووم بیاره؟ دلارای در سکوت نگاهش کرد خدایا... چرا هرکه سر راهش قرار میگرفت تحقیرش میکرد؟ بخاطر یتیمی‌اش؟ آلپ‌ارسلان تیر بعدی را پرتاب کرد _ دو روز دیگه حاملت کردم چی؟ میتونی با این قلبی که یکی در میون می‌زنه طبیعی زایمان کنی؟ من خوش ندارم رو شکم زنم رد بخیه بیفته قلبِ دلارای تیر کشید اما خودش را کنترل کرد دستش را سمتش نبرد نباید ارسلان متوجه ضعفش می‌شد هم زمان هاله ، مدیرِ سالن زیبایی نزدیک آمد _ عروستونو دیدید آقای داماد؟ مثلِ عروسکا شده ماشالله آلپ‌ارسلان دندان روی هم فشرد و حرصش را سر زن خالی کرد _ عروسک؟ عروسک پوستش اینطوری تِر خورده؟ زن بهت زده به کک و مک های بانمک و پوستِ سفید دخترک نگاه کرد _ وا! انقدر این فرشته کوچولو ناز و بکر بود دلم نیومد کک و مکای صورتشو بپوشونم موهاشم شنیون نکردیم ، فر طبیعیه خودشه زیباترین عروسمون تا اینجا همسر شما بوده ارسلان پوزخند زد زنِ مریض و کک مکیِ اجباری‌اش! زن ادامه داد _ من اومده بودم ازتون اجازه بگیرم عکسشو بذاریم تو ژرنالمون! ارسلان دیگر طاقت نیاورد بازوی دخترک را چنگ زد و سمت سرویس هلش داد _ برو صورتتو بشور ، بیا یه مرگی به پوستت بزنه اینارو بپوشه من آبرو دارم دلارای بغض کرده سر تکان داد _ باشه ، دستمو فشار نده کبود میشه اونبار زده بودی تو صورتم به حاجی گفتم خوردم زمین باورش نمی‌شد آلپ‌ارسلان با تحقیر جلو هلش داد _ گند بزنن به حاجی که از همه جا تورو پیدا کرد ، بشور صورتِ گندتو دیر شد در سرویس را که بست دخترک آرام ناله کرد قلبش شدید تیر میکشید بی حال ناله کرد و لب زد _ خدایا حالم بد نشه ، قلبم نگیره ارسلان می‌کشم... توروخدا الان نه جمله‌اش کامل نشده چشمانش سیاهی رفت و کف سرویس افتاد در دل ضجه زد آلپ‌ارسلان جانش را می‌گرفت اگر می‌فهمید چه بلایی سرِ لباس عروس ایتالیایی گران قیمت آورده در سرویس که باز شد پلک هایش روی هم افتاد صدای زنانه ای می‌شنید _ یاخدا ، یکی به اون آقا خبر بده همسرشون افتادن کفِ دسشویی هرچی از دهنشون در میومد به این طفل معصوم گفت بعدم رفت نشست تو ماشین 138 پارتِ بعدی هم تو کانال هست👇 https://t.me/+VS-KM4qvIWdiZGVk https://t.me/+VS-KM4qvIWdiZGVk https://t.me/+VS-KM4qvIWdiZGVk https://t.me/+VS-KM4qvIWdiZGVk https://t.me/+VS-KM4qvIWdiZGVk https://t.me/+VS-KM4qvIWdiZGVk
Show all...
Repost from N/a
❌ صدای رگ دار و آرام پرشان خان وادارم می کند سر از روی کتاب بلند کنم ‌‌.. _ _ آیه .. تو خوشگلی !.. تا حالا کسی بهت گفته ؟.. حتما گفته ! قلبـــــم .. انگار پیله ای در قلبم پروانه میشود و بلافاصله بال بال می زند .. نگاهم هاج و واج میان صورتش چرخ می خورد .. به دنبال اثری از تمسخر یا شوخی ‌.. اما آن چشم ها .‌. آن نگاه .. صدایش باز در حلزونی گوشم می پیچد ‌‌.. آرام تر .. سحر انگیز تر ! _ _ از این زاویه .. تو این حالت که نور کمی تو صورتت تابیده .. این چشای آبی و .. این لبا .. درست شبیه یه تابلوی نقاشی با شکوهی ! لب های نیمه بازم .. نگاه وحشت زده و مشتاقم .. قلبی که وحشیانه به جدار سینه ام می کوبد و اویی که زیبا ترین نگاهی که ممکن است وجود داشته باشد را به من دوخته .. همه و همه .. مرا فلج کرده اند .‌. در این لحظه .. در این نگاه .. نگاهش روی لب هایم می خرامد و کمی سر کج می کند .. لحنش .. تبدار است و لرزی از اشتیاق دارد .. _ _ لبات .. لبای قرمز و قشنگت .. واقعا میتونه تا مدتی ذهن یه مردُ به خودش مشغول کنه .. میدونستی ؟ رمق از میان انگشتانم می رود و کتاب روی زمین می افتد .. چیزی تا گلویم بالا زده .. شاید روحم است که قصد دارد از دهانم بیرون بزند .‌. این ها چیست که می گوید ؟ خیزش تند خون به صورتم را حس می کنم و هر چند سخت اما تکان شدیدی می خورم .. از روی صندلی بلند میشوم و عقب عقب می روم .. با پاهایی که به وضوح می لرزند .. _ من .. فکر می کنم که .. خیلی .. دیروقته .. میرم .. میرم بخوابم _ _ وایسا از روی تخت تقریبا می جهد !.. وحشت و حیرت همزمان تنم را در بر می گیرند و همانجا خشکم می زند .. جلوی تخت می ایستد .. با فاصله از من .. و زل می زند به چشم هایم .. آرام و .. پر حرارت .. https://t.me/+0VzNSKh5vd40NGQ0 https://t.me/+0VzNSKh5vd40NGQ0 آیه دختر مهربون و یتیمی که از بچگی تو عمارت اربابی بزرگ شده .. خدمتکار شخصی اربابِ و مرهم درداش .. تا اینکه سر و کله ی برادر کوچیکتر ارباب پیدا میشه و ادعای سهم الارث می کنه .. اما همه چیز فقط این نیست .. چشمش آیه رو هم می گیره و سعی میکنه تصاحبش کنه .. https://t.me/+0VzNSKh5vd40NGQ0
Show all...
Repost from N/a
❤️ _انقدر بهم گفتی بچه خودتم باورت شده من یه بچه ی احمقم…فکر کردی نفهمیدم تمام این مدت هرکاری که برام کردی بخاطر باران بود؟ نفهمیدم هر بار که نگام می کنی به جای من بارانو داری میبینی؟ وقتی باهام حرف می زنی به جای من بارانو رو به روت می بینی؟ فکر کردی ندیدم، حس نکردم،نفهمیدم پشت همه ی دلواپسیات چه حسیه؟ شگفت زده محو تماشای این شیر ماده بودم ‌که از کالبد بره ی معصوم ماه های پیش بیرون آمده بود. به حرکاتش زل زده بودم که دیدم آمد و سینه به سینه و چشم در چشم زخم کاری اش را زد: _هیچ عشقی در کار نبود …حتی هیچ دوست داشتنی ام وجود نداشت… هرچی بود و نبود فقط به خاطر باران بود! بخاطر اون لعنتی ای که هنوز هم دوستش داری! تمام دلخوری ام را در نگاهم می ریختم شاید کمی در زخم زدن مراعات کند اما خشمگین تر از آن بود که حرف نگاهم را بخواند. برعکس این بار زبانش مشعل شد و آتشم زد: _تو حتی نذاشتی من بمیرم تا شاید این دفعه بتونی جلوی مرگ بارانو بگیری… من همه ی اینا رو می فهمیدم آزاد…می فهمیدم هیچ دوست داشتنی در کار نیست…پشت همه ی کارات، همه ی نگرانیات، همه ی کمکات .... بغض امانش نمی دهد و کلامش را می‌برد. پلک هایم از درد سوختن روی هم افتاد و پشت لب های بسته ام قلبم فریاد زد بی انصاف. دوباره صدایش آتش شد و سوزاند _دروغ گفتی دوسم داری… دروغ گفتی عاشقمی …چرا آزاد؟…چرا؟! https://t.me/+Gl2mDHpyy3ZhYWM0 https://t.me/+Gl2mDHpyy3ZhYWM0 می گفت دوستم داره و عاشقمه...! اما من اون‌روز‌ مردم وقتی یه عکس سه در چهار کوچیک ته کمدش پیدا کردم.... دختری که من نبودم اما خیلی شبیه من بود و شوهرم تو گذشته نه خیلی دور عاشقانه دوستش داشت اما با خودکشی اون دختر افسردگی گرفت و حالا اومده سراغ من....! منی که عاشقش بودم اما...
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.