cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

•° الـــهـــه مـــــاه °•

•°|﷽|°• •° تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ °• الــهـه مـاه |درحال نـگارش| اِروس٘ | آفـلایـن | بـه قـلـم : آنــیــل 🦋 ایـنـسـتـاگــرام: https://instagram.com/anill_novel

Show more
Advertising posts
59 480
Subscribers
-10624 hours
+6507 days
-42630 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

پارت جدید همین الان😍👆👆
Show all...
جـهـت عـضـویـت در کـانـال vip رمـان الــهـه مــاه مبـلغ 56 هـزارتـومـان به شمـاره کـارت: 5859 8311 0245 9418 رضایی واریز کنـید و فیش واریـزی رو به آیـدی ادمیـن ارسال کنید: @Aniil_admin
Show all...
Repost from N/a
_ پسرم بهت دست نمیزنه که سک سینه ات هیچ تغییری نکرده دختر ؟ با حرفی که مادر جون میزند با بهت دست از کار میکشم و خجالت زده لب میزنم _ مامااااااااان _ چیه مامان مامان اگر دست میزد که تا الان تغییر میکردی دروغ میگم مگه ! پسرم گرگ بارون دیده اس مادر هزار جور رنگ و لعاب دیده چند بار گفتم این چادر و چاقچور وا کن از دورت یکم زنانگی به خرج بده برا مَردت شهیار که از همان ابتدا در چهارچوب در ایستاده بود و شاهد بحث آنها بود با دیدن سرخ و سفید شدن های دلبرکش پوزخندی میزند... آخ اگر مادرش میدانست او روزی چندین بار آن تن بقول خودش چادر چاقچور پیچ عروسش را به هزار روش سامورائی می دَرد چه حالی میشد این دختر لامروت با همین چادر پیچ بودنش امان  مرد را بریده بود _ گفته باشم عروس پس فردا این پسر سرو گوشش جنبید رفت از یکی دیگه بچه پس انداخت نیای پیشم عز و جز کنیا با حرف مادرش دیگر‌ تاخیر را جایز نمی داند ، جلوتر میرود و تن دخترک چشم رنگی اش را از پشت به آغوش می‌کشد و جوری که به گوش مادرش هم برسد در گوش دخترک پچ میزند _ به مامانم نگفتی عروسش تو تخت چقدر سکسی و هاته؟ سپس دستش را از زیر میز بین پای دخترک میفرستد دخترک هینی می‌کشد و لبش را به دندان می گیرد _ هییییییین آقا شهیار مادرتون میبینه شهیار که حالش حسابی دگرگون شده بود حرکت دستش را تند تر میکند و خمار لاله ای گوش دخترک را به میبوسد _ ببینه مگه همين الان ازت نمیخواست برام زنانگی کنی ؟هووووم ثمر خانوم ! دخترک بدنش از حرکت دستان مرد سست شده بود و شهیار این را به خوبی احساس میکرد دستش را پس می‌کشد و با یک حرکت دخترک را روی کولش می اندزاد مثل فیل و فنجان بودند این دو روبه مادرش میکند و درحالی که مقصدشان اتاق خوابشان است و ساعتها عشق بازی .... لب میزند _ مامان جان با اجازتون زنمو میبرم یکم رو پستی بلند هاش کار کنم انگار مورد پسندتون نبوده تا الان حرکتام چشمکی به صورت بهت زده و سرخ مادرش میزند _ آخه نیست خانومم ظریفه تا حالا باهاش آروم تا میکردم اما از امروز یه کاری میکنم صدای آه و #ناله هاش نه تنها به گوش شما بلکه به هفت کوچه اونور ترم برسه خیالت تخت https://t.me/+i-r_36p4vS1kNzQ0 https://t.me/+i-r_36p4vS1kNzQ0 تک پسره جذاب اما یاغی خاندان نکیسا با عالم و آدم سگ‌ اخلاقِ الا یه نفر! عروسک 17ساله ای که از قضا زوری ام وارد زندگیش شده اما مزه اش همون شب اول میره زیر زبون شهیار خان و بدجور مزه میکنه زیر زبونش جوری که هرشب...🔥👇 https://t.me/+i-r_36p4vS1kNzQ0 https://t.me/+i-r_36p4vS1kNzQ0 پارت واقعی رمانشه کپی ممنوع❗️🔞 توصیه ای ویژه 🔴
Show all...
Repost from N/a
صدای زنگ خونه به گوشم خورد و طبق معمول که فکر کردم مامانمه، درو باز کردم و بدون این که منتظر شم رفتم دوباره تو‌ تختم بخوابم! همه چیز عادی بود تا این که مثل همیشه مامانم چراغارو روشن نکرد، منم صدا نکرد که پاشو چقدر می‌خوابی. دو به شک پتو رو زدم کنار و از جام بلند شدم و چراغارو روشن کردم اما هیچ کس تو‌ خونه نبود ترس داشت تو بدنم می‌پیچید که صدای مردونه ای از پشت سر باعث شد زهرم بترکه و جیغ فرا بنفشی بزنم: - داد و قال کنی مردی! برگشته بودم و خیره بودم به مرد قد بلندی چشم ابرو مشکی که لباسش با خون یکی بود و ناخواسته پاهام شل شد و روی زمین افتادم چون تو دستش اسلحه داشت! - تو... تو کی دیگه نفس نفس می‌زد و به پنجره خونه خیره شد و گفت: - پاشو برو دم پنجره ببین ماشین مشکی شاسی بلنده هنوز هست... یالا کاری که بود کردم و لب زدم: - کسی نیست. خیره بهم گفت: - فقط تویی اینجا؟ سری به تأیید تکون دادم که بی حال روی مبل نشست و نفس نفس می‌زد و ناخواسته جلو رفتم به زخمش خیره شدم، جای چاقو بود! خواستم بهش دست بزنم که مچ دستمو محکم گرفت. تو چشمای درشتش خیره شدم و لب زدم: - خونریزیت زیاده باید بری بیمارستان. متعجب نگاهم کرد: - دکتری؟ - پرستارم تفنگ و گرفت روی سرم و به زخمش اشاره کرد: - پس خودت حل و فسخش کن وگرنه من نفسای آخرمو بکشم توام می‌کشی... فهمیدی؟ ترسیده نگاهش کردم و سر تفنگ و با دست پایین آوردم و همون لحظه نگاهم به ساعت مارکدار خدا تومنیش خورد و لب زدم: - من نمیتونم این باید بره بیمارستان من... تفنگ و باز رو سرم گذاشت و حرصی گفت: - یه کاریش بکن که من فقط به فردا برسم - باشه الکل توی کابینت، سوزن و نخ بخیه هم... باید برم اونارو بیارم. با شک نگاهم کرد و می‌دونستم نا نداره بلند شه و آروم لب زد: - ببین من کم آدمی نیستم، من زنده نمونم جنازم تو خونه ی شما پیدا شه یه ایل آدم دنبالت میفتن که توام بمیری. یا حتی اگه لو برم یه غلط اضافه کنی بازم یه خاندان دنبالتن که جبران کنن برات. بدون ذره ای شوخی حرف می‌زد. سرفه کرد و به سختی ادامه داد:- حالا فکر کن، من از این جا زنده بیرون برم چی میشه، لطفت و هیچ وقت فراموش نمیکنم چون یه جون و زندگی بهت بدهکار میشم. منم از بدهی بدم میاد خانوم پرستار... میگیری که چی میگم؟ تند سری به تایید تکون دادم ناخواسته دوست داشتم کمکش کنم، حسم می‌گفت آدم بدی نیست و من هیچ وقت حسم بهم دروغ نگفته بود و این شروع داستان زندگی عاشقانه و شاید مهیج من بود... https://t.me/+QkS_yG6PH3YxOTk8 https://t.me/+QkS_yG6PH3YxOTk8 (دو ماه بعد) صدای زنگ خونه باعث شد سمت در برم و این بار از چشمی نگاه کردم هیچ کس نبود فقط سبد گل بزرگی جلوی خونه بود! درو متعجب باز کردم خیره به سبد بزرگ گل رز شدم و با دیدن پاکت نامه ای برداشتمش که روش نوشته بود: ( وقت این رسیده که بدهیمو صاف کنم خانوم پرستار... شنبه شب جلو بیمارستان بعد شیفت کاریت منتظرتم! ماشینم یه فراری مشکی! یه مانتو آبی داری، اونو بپوش!) با چشمای گرد شده چند بار پلک زدم. آدرس بیمارستان و شیفت کاری منو از کجا می‌دونست... https://t.me/+QkS_yG6PH3YxOTk8 https://t.me/+QkS_yG6PH3YxOTk8 https://t.me/+QkS_yG6PH3YxOTk8
Show all...
Repost from N/a
جررر عکس لختی خودشو اشتباهی برای رییسش می فرسته🤣 _ خدای من این چیه دیگه؟ با شوک به آلارم نمایان شده در بالای صفحه ام خیره شدم چند ثانیه پلک زدم تا واقعی بودنش را هضم کنم .. رییس آن هم این وقت شب .. چه کاری میتوانست با من داشته باشد ؟ روی نوتفیکیشن ضربه زدم و وارد صفحه چت شدم... _ خانم آرمان؟ تنها همین را گفته بود .. من هم هول زده بدون اینکه فکر کنم شاید بد نباشد سلامی بکنم نوشتم : _ بله رییس چند ثانیه طول کشید تا پاسخم را بدهد _ فکر نمی کنید بیدار بودن تا این ساعت برای خانم شاغلی مثل شما مناسب نیست ؟ چشمانم گرد شد و خنده ناباوری کردم .. خدای من او خود به من پیام داده و حالا که پاسخش را دادم مرا بابت بیدار ماندم تا این ساعت بازخواست میکند ؟ با تعجب تایپ کردم : رییس ؟ مثل اینکه شما به من پیام دادید ها ! منتظر پاسخش ماندم امت با دیدن نقطه های چرخان بالای صفحه فهمیدم که در حال ویس گرفتن است.. وای ویس می گیرد ؟ آن هم برای من ؟ خدایا در شرکت به اندازه کافی مرا با آن چشمانش از راه به در میکند حتی در خانه هم راحتم نمی گذارد ؟ صدای کوبش های قلبم بلند تر میشد و وقتی ویسش بر صفحه ظاهر شد به اوج خودش رسید با حالی عجیب روی آن زدم تا پلی شود و لحظاتی بعد صدای فوق جذاب او در گوشم پخش شد . خونسرد و با لحن جذابی می گفت : خانم آرمان درسته من پیام دادم اما دلیل نمی شد که شما این وقت شب بیدار باشید .. حتما فردا هم مثل همیشه میخواید بگید وای ترو خدا ببخشید آقای فروزنده خواب موندم اگر فردا دیر کنید من میدونم و شما...! کارای زیادی باهاتون دارم از طرفی صدای بم و جذابش از خود بی خودم کرده بود و از طرف دیگر از اینکه ادایم را در آورده بود حرصی شده بودم. اخمی کردم و بدون فکر ویس گرفتم : واقعا که رییس... خوبه فقط سه بار دیر کردم هاا و بعد ناخواسته با صدای ظریف تر و تخس تری ادامه دادم : اصلا حالا که اینطور میلتونه دیگه جوابتونه نمی دم و می خوابم. به ثانیه نکشید ویس جدیدی فرستاد. خنده ام گرفت... بدبخت شاید ترسید واقعا قهر کنم و نتواند کار اصلی اش را بگوید. آن یکی را هم پلی کردم و با هیجانی عجیب به صدای کمی خنده الودش گوش کردم : صبر کنید خانم آرمان... و بعد زیر لبی با خنده زمزمه کرد : چه زود هم بهش بر می خوره اما خب من شنیدم و آن لحن خاصش باعث شد که دلم بیشتر هوای تپیدن کند .. با همان پوزخند همیشگی اش ادامه داد : متاسفم اما شما جرئت اینو ندارید که جواب منو ندید...میدونید که ؟ چون بلاخره که هم رو میبینیم و اون موقع است که شما باید جواب پس بدید. لبم هایم را اویزان کردم...دیکتاتور! ویس گرفتم و با لحنی مظلوم گفتم : چشم رییس شیر فهم شدم اما آگه کارتونو نگید من نمیتونم بخوابم که این دفعه پاسخم را دیر تر داد _ خانم آرمان لطفا پوشه های طرح فراز و تاج رو فردا بیارید شرکت جلسه داریم فردا باهاشون و شما هم طرح های اصلاح شده رو هنوز نیوردید _باشه رییس میارم آمادن ویس بعدی بلافاصله آمد : به هیچ وجه فراموشتون نشه و در ضمن... بهتره همونطور که گفتید حالا بعد دیدن این پیام بخوابید امیدوارم فردا نکنید وگرنه... لب برچیده زمزمه کردم : زورگو شاید من نخوام بخوابم باید اونوقت کیو ببینم؟ آف شده بود. با یاد آوری چیزی وار عکس ها شدم تا اطلاعات طرحی را که قبلا خواسته بود بفرستم که ناگهان گوشی از دستم افتاد به زحمت گوشی را از زمین برداشتم.. به صفحه نگاه کردم و با چیزی که دیدم در جا سکته را زدم _ الان چه کوفتی شد دقیقا ؟ دستم بر عکسی خورده بود و او ارسال شده بود آن هم نه هر عکسی..! عکس من در حالی که لب های سرخم میخندید و موهای فر شب گونم کاملا بر سرشانه برهنه ام باز ریخته شده بودند. خدای من فاجعه بود این عکس را به سارا هم به زور نشان دادم و حالا..! با وحشت هجوم بردم تا عکس را ندیده پاک کنم که با چیزی که دیدم شوکه شدم... نه تنها دو تیک آن زده شده بود بلکه ریپیلای هم کرده بود : واو... جدا سورپرایز شدم خانم کوچولو! https://t.me/+nCgAeP-3P3w3YjBk https://t.me/+nCgAeP-3P3w3YjBk اینجا یه دختر خانوم اروم و خوشگل داریم که هنر از هر انگشتش میچکه❤️‍🔥😌 پسرمون هم یه اقای فوق جنتلمنه 🤩 و البته جذاب😎اونقدری که دختر خانوم ما وقتی برای اولین بار به شرکتش میره تا مصاحبه کنه 🤑همچنین مست چشاش میشه که دیگر زمین و زمان از یاد میبره❤️‍🔥 طوری که فکر میکنه طلسم شده 😅البته آقای جذاب ما به روش نمیاره و استخدامش میکنه 🔥🔥حتی براش یه لقب میزاره و صداش میزنه دخترک عجیب غریب 😁😁و البته ناگفته نمونه که دخترما یه خنده هایی میکنه که دل پسرمون و حالی به هولی میکنه😍❤️‍🔥دخترک ما به هر زوری هست تو تایم اداری مقابل به قول خودش افسون چشمای اقای جذابون دووم میاره😩 اما هیس... ایشون خبر نداره شرکت تنها جایی نیست که قراره اونو ببینه🤫🤫
Show all...
Repost from N/a
#پارت_1 زیر شکمم تیری می کشد، از درد ناله ای سر می دهم! - جان دلم حورا! ببخشید عزیزم امشب یکم خشن شدم. با نفس نفس به صورت خیس از عرقش خیره می شوم... - چیزی نیست عزیزم، با این حجم از خشونت این درد عادیه... نیش خندی میزند که چانه و گونه ی چپش چال می شود! در دل قربان صدقه اش می روم! دست به ته ریش خیس از عرقش می کشم. سرش را پایین آورده و روی بر امدگی سینه‌ام میگذارد، همزمان که تکانی به کمرش می‌دهد، با صدایی بم زمزمه میکند: - کاشکی امشب بشه! دست میان موهایش فرو کردم و پر از بغض لب زدم: - نمیشه، من بچه دار نمیشم! مامانت روز به روز داره بیشتر فشار میاره! از بغض صدایم اخم کرده سر بالا میگیرد و پر از حرص و طمع چانه‌ام را میان انگشت‌های مردانه‌اش میگیرد و میگوید: - شما اینطوری واسم لب تاب میدی نمیگی من یه دور دیگه دلم میخواد ترتیبتو بدم؟ بعدشم من بچه نمیخوام، بخاطر خودت دارم این فشارو تحمل میکنم دردونه‌ی قباد. اول روی لب‌های لرزانم و بعد بالای سینه‌ام را می‌بوسد و می‌گوید: - گریه نکن! لعنت به کسی که اشکتو در میاره! https://t.me/+WS5JP0NyLWcwZTQ0 https://t.me/+WS5JP0NyLWcwZTQ0 https://t.me/+WS5JP0NyLWcwZTQ0 https://t.me/+WS5JP0NyLWcwZTQ0 https://t.me/+WS5JP0NyLWcwZTQ0 https://t.me/+WS5JP0NyLWcwZTQ0
Show all...
پارت جدید همین الان😍👆👆
Show all...
جـهـت عـضـویـت در کـانـال vip رمـان الــهـه مــاه مبـلغ 56 هـزارتـومـان به شمـاره کـارت: 5859 8311 0245 9418 رضایی واریز کنـید و فیش واریـزی رو به آیـدی ادمیـن ارسال کنید: @Aniil_admin
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.