cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

زاغچه (فرانتس کافکا)

از کافکا و دربارۀ کافکا. “how about if i sleep a little bit longer and forget all this nonsense.” «کاش دوباره کمی می‌خوابیدم تا همه‌ی این مزخرفات را فراموش بکنم!» کانال دیگه‌ام: @White0_0Nights ارتباط با ادمین: @ali_es_bkh

Show more
Advertising posts
291
Subscribers
+4224 hours
+437 days
+5230 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

4_6008238735445988161.mp38.46 MB
2
گزین‌گویه‌های سورائو-گزین‌گویهٔ اول
مسیر حقیقی از روی یک طناب کشیده شده می‌گذرد -- نه در ارتفاع بالا، بلکه درست بالای زمین. به نظر می‌رسد که بیشتر برای لغزش طراحی شده است تا راه رفتن بر روی آن.
توضیح و تحلیل: این گزین‌گویه در 19 اکتبر 1917 در دفترچه‌ای به نام اکتاوو نوشته شده. این گزین‌گویه ابتدا با این کلمات آغاز شد: «من منحرف می‌شوم. راه حقیقی...» بعدتر کافکا جملهٔ  «به نظر می‌رسد بیشتر طراحی شده» رو به دفترچه اضافه کرد. به نظر می‌رسه کافکا موتیف طناب رو از یک داستان از مکتب یهودی حسیدی که به تازگی خونده بود، پیدا کرده، که در اون دو مرد محکوم به مرگ با راه رفتن روی طنابی که روی یک برکه کشیده شده بود، توانستند جان خود را نجات دهند. وقتی اولین نفر به طرف دیگر رسید، به دیگری گفت: "مهم‌ترین چیز این است که حتی برای یک لحظه فراموش نکنی که روی طناب راه می‌روی و زندگی‌ات در خطر است." در این داستان، طناب به عنوان یک استعاره صریح برای "راه... به عبادت حقیقی" عمل می‌کند، در حالی که کافکا به منطقِ خودِ تصویر تکیه می‌کند. به نظر او، طناب به معنای واقعی کلمه روی راه قرار دارد تا زمانی که تصمیم به راه رفتن روی آن گرفته شود. کافکا در نامه‌ای به دوستش رابرت کلوپستوک در تابستان ۱۹۲۲، به توسعه استعاره راه حقیقی ادامه داد: "اما از آن‌جا که ما فقط روی راهی هستیم که باید ابتدا به راه دوم و سپس به راه سوم و همین‌طور ادامه داد، و سپس راه درست، و اين‌که راه درست برای مدت طولانی نمی‌آید و ممکن است هرگز نیاید..." در همان سال، کافکا قطعه نثر خودش رو به عنوان "یک تفسیر" (که بیشتر با عناوین "تسلیم شو" یا "رها کن" شناخته می‌شه) رو نوشت، که در اون پلیسی هست که ایده‌ای داره و اون اینه که از همهٔ مردم دربارهٔ راه درست و حقیقی می‌پرسه تا سرگرم بشه. @zaaghcheh
Show all...
از امشب، هر شب یک گزین‌گویه از کتاب گزین‌گویه‌های کافکا رو به همراه توضیح و تحلیل در کانال می‌گذارم. در ابتدا گفتن چند نکته رو ضروری می‌دونم که باید بدونید. ترجمه‌هایی که از این کتاب وجود داره یکی از یکی بدتر هستند و کاملاً برای خواننده گنگ هستند و از مفهومی که کافکا می‌خواست برسونه کاملاً دور و بیگانه هستند به علاوه این‌که هیچ توضیح و تحلیلی هم در فضای ترجمهٔ فارسی براش انجام نشده. در صورتی که این گزین‌گویه‌ها برای فهم عمیق نیاز به توضیحات و تحلیل‌هایی دارن. من تصمیم گرفتم ترجمه خودم رو بگذارم که مطمئنم بدتر از مترجم‌های دیگه نمیشه هم‌چنین توضیح و تحلیل‌هایی هم برای فهم گزین‌گویه ارائه می‌دم. اگر نارسایی و ضعفی بود خوشحال میشم حتماً بهم بگید تا اصلاح کنم تا متن هر چه وفادارتر به متن اصلی به علاقه‌مندان برسه. @zaaghcheh
Show all...
👍 1
داستان کوتاه یوزفینه‌ی آوازه‌خوان با جماعت موش‌ها/بخش اول آوازه‌خوان ما یوزفینه نام دارد. کسی که صدای او را نشنیده است، از قدرت آواز بی‌خبر است. کسی نیست که با شنیدن آواز او از خود بی‌خود نشود. ارزش کار او به‌ ویژه وقتی فزونی می‌گیرد که بدانید ما در مجموع چندان اهل موسیقی نیستیم؛ موسیقی محبوب ما سکوت و آرامش است. ما زندگی سختی داریم. حتی گاهی که می‌کوشیم دغدغه‌های روزانه را از خود دور کنیم، نمی‌توانیم به مقوله‌ای مانند موسیقی که با زندگی روزمره‌مان سخت بیگانه است، رو بیاوریم. آن‌قدر از موسیقی دوریم که از این بابت حتی افسوس هم نمی‌خوریم. ما نوعی زیرکی عملی را که سخت به آن نیازمندیم، بزرگ‌ترین مزیت خود می‌دانیم و عادت داریم با لبخندی نشأت‌گرفته از این زیرکی، در هر مورد خود را تسکین بدهیم. حتی اگر - به فرض محال - زمانی تمنای سعادتی را داشته باشیم که احتمالاً فقط موسیقی می‌تواند آن را تأمین کند، باز به این لبخند بسنده می‌کنیم. ولی یوزفینه یک استثنا به حساب می‌آید. یوزفینه عاشق موسیقی است و خوب می‌داند چه‌گونه باید آن را به دیگران عرضه کند. یوزفینه نظیر ندارد. با مرگ او موسیقی از زندگی ما - چه کسی می‌داند تا چه زمانی - محو خواهد شد. من خیلی سعی کرده‌ام به راز این موسیقی پی ببرم. مگر نه اینکه ما درکی از موسیقی نداریم؟ پس چه‌گونه است که آواز یوزفینه را می‌فهمیم؟ دست‌کم این‌که گمان می‌کنیم می‌فهمیم، زیرا او خود فهم ما را انکار می‌کند. ساده‌ترین جواب این است که زیبایی آواز او حتی در دل بی‌احساس‌ترین افراد هم تأثیر می‌گذارد. ولی این جواب قانع‌کننده نیست، چون در این صورت می‌باید هر بار با شنیدن صدای او بلافاصله احساس کنیم با چیز فوق‌العاده‌ای سروکار داریم؛ احساس کنیم از حنجره‌ی او چیزی طنین‌انداز می‌شود که پیش‌تر هرگز نشنیده‌ایم و از استعداد لازم برای شنیدن آن بی‌بهره‌ایم، چیزی که کسی جز یوزفینه استعداد شنیدن آن را در ما پدید نمی‌آورد. ولی به عقیده‌ی من اصلاً این‌طور نیست. من چنین حسی ندارم و در دیگران هم آن را مشاهده نکرده‌ام. ما در محافل خصوصی خود بی‌پرده اعتراف می‌کنیم که آواز یوزفینه به عنوان آواز از ویژگی فوق‌العاده‌ای برخوردار نیست. چیزی که یوزفینه ارائه می‌کند واقعاً آواز است؟ ما موسیقی را خوب درک نمی‌کنیم، با این همه از سنت آواز بی‌بهره نیستیم. در گذشته‌های دور، ما صاحب آواز بودیم. این مطلب در برخی افسانه‌ها آمده است، حتی ترانه‌هایی در دست است، ولی کسی از عهده‌ی خواندن آن‌ها برنمی‌آید. بنابراین ما به‌گونه‌ای، هرچند گنگ، با آواز آشنایی داریم، ولی هنر یوزفینه با حس گنگ ما همخوانی ندارد. آن‌چه او ارائه می‌کند واقعاً آواز است؟ چه بسا فقط جیرجیر می‌کند؟ به واقع، ما همه می‌توانیم جیرجیر کنیم. در اصل، تنها هنر ما یا به عبارتی یک وجه مشخصه‌ی بارز ما در زندگی همین جیرجیر کردن است. ما همه جیرجیر می‌کنیم، ولی کسی به صرافت نمی‌افتد که اسم هنر روی آن بگذارد. ما همه جیر‌جیر می‌کنیم، بی‌آنکه به جیرجیر کردنِ خود توجهی داشته باشیم، بی‌آنکه اصولاً متوجه باشیم که جیرجیر می‌کنیم. بسیاری از ما حتی نمی‌دانند که جیرجیر کردن یکی از ویژگی‌های ما محسوب می‌شود. بنابراین اگر واقعیت داشته باشد که یوزفینه آواز نمی‌خواند بلکه جیرجیر می‌کند و در ضمن، آن‌طور که دست‌کم به نظر من می‌رسد، در این زمینه از حد و اندازه‌های متعارف هم فراتر نمی‌رود - و چه بسا از استعداد جیرجیر کردن عادی هم به حد کافی برخوردار نیست، در حالی که هر کارگر ساده‌ای که با کند و کاو زمین سروکار دارد، تمام روز در حین کار بی‌هیچ زحمتی از عهده‌ی آن برمی‌آید - اگر نظر من درست باشد، هنرمند بودن یوزفینه منتفی است. ولی در این صورت، تأثیر عمیقی که بر دل‌ها می‌گذارد خود به معمایی بدل می‌شود که نیاز به کشف و بررسی دارد. با این حال، آنچه یوزفینه تولید می‌کند فقط جیرجیر کردن نیست. اگر کسی در نقطه‌ای بسیار دور از او بایستد و گوش تیز کند، یا بهتر از این، اگر کسی تن به چنین آزمونی بدهد و در حالی که یوزفینه در میان صداهای دیگر آواز می‌خواند، سعی کند صدای او را تشخیص بدهد، بی‌تردید چیزی جز جیرجیری معمولی که دست‌بالا از لحاظ ظرافت یا ضعف تا حدودی جلب توجه می‌کند، به گوشش نخواهد رسید. @zaaghcheh
Show all...
داستان کوتاهی که از امشب در کانال می‌گذارم داستان « یوزفینهٔ آوازه‌خوان با جماعت موش‌ها»ست. داستان «یوزفینهٔ آوازه‌خوان با جماعت موش‌ها» یک اثر پیچیده و چندلایه است که به بررسی موضوعات مختلفی از جمله هنر، فردیت، جامعه، قدرت و معنای هنر می‌پردازه. کافکا با استفاده از نمادها و استعاره‌ها، نقدی عمیق و تامل‌برانگیز از جامعه و نقش هنرمند در آن ارائه می‌ده. این داستان هم‌چنان به عنوان یکی از آثار مهم و تاثیرگذار کافکا مورد توجه قرار می‌گیره و تحلیل‌های مختلفی از اون ارائه شده. @zaaghcheh
Show all...
تخت خواب قطعاً جایی است که اکنون به آن تعلق دارم، اما علاوه بر این، من قطعاً به تو نیز تعلق دارم، بنابراین بین شما دو نفر مردد هستم.نامه به فلیسه @zaaghcheh
Show all...
یادداشت 19 نوامبر 1913 خواندن یادداشت‌ها احساساتم را برمی‌انگیزد. آیا دلیلش این است که دیگر کمترین اعتماد به نفسی برایم نمانده است؟ همه چیز به نظرم یک ساخته تصنعی ذهن است. هر حرف آدم دیگر، هر نگاه اتفاقی به هر چیزی که در من است، جلوه‌ای دیگر می‌دهد؛ حتی آنچه از یاد رفته است و حتی آن‌چه به کلی بی‌اهمیت است. من خیلی نامطمئن‌تر از آن‌چه بودم هستم. فقط قدرت زندگی را احساس می‌کنم. بی‌آنکه علتی داشته باشد. از درون خالی‌ام، واقعاً مثل گوسفند گم‌شده‌ای در شب و در کوهستان‌ها هستم، یا مثل گوسفندی که به دنبال این گوسفند گم‌شده می‌رود. این‌طور گم شدن و حتی نداشتن قدرتِ تأسف خوردن.  @zaaghcheh
Show all...
یادداشت 19 نوامبر 1913 به عمد در خیابان‌هایی قدم می‌زنم که فاحشه‌ها هستند. وقتی از کنارشان رد می‌شوم، به هیجان می‌آیم؛ امکان اندک اما موجود همخوابگی با یکی از آن‌ها. آیا این هرزگی است؟ اما راه بهتری نمی‌شناسم، و انجام دادن این کار اساساً به نظرم معصومانه می‌آید و تقریباً هیچ تأسفی در من برنمی‌انگیزد. اما فقط از هیکل‌مندها و مسن‌ترها خوشم می‌آید، آن‌هایی که لباس‌هایشان از مد افتاده است و به خاطر زیورهای جوراجور، جلال و جلوه خاصی دارند. او را امروز بعد از ظهر دیدم؛ هنوز لباس کارش را نپوشیده بود، موهای سرش هنوز بی‌حالت بود، کلاهی به سر نداشت و یک بلوز کار، مثل لباس یک آشپز تنش بود و داشت چیزهایی را حمل می‌کرد، شاید پیش رختشو می‌برد. هیچ‌کس در او چیز جذابی نمی‌یافت، جز خودم. نگاه گذرایی به هم کردیم. حالا، در شب، که رو به سردی می‌رفت، او را در حالی که لباس تنگ و چسبانی، یک کت زرد مایل به قهوه‌ای، بر تن داشت، در آن سوی خیابانی دیدم که از خیابان تسلنترا منشعب می‌شد، جایی که پاتوقش بود. دوبار به او نگاه کردم، او هم متوجه نگاهم شد، اما بعد از پیشش، در واقع گریختم. @zaaghcheh
Show all...
برایِ شما ❤️ @zaaghcheh
Show all...
Samuel-Barber-Adagio-for-Strings-320.mp320.43 MB
4
📌 لینک‌های کوتاه شدهٔ داستان گزارشی به فرهنگستان 1- بخش اول 2- بخش دوم 3- بخش سوم 4- بخش چهارم 5- بخش پنجم 6- بخش ششم @zaaghcheh
Show all...
زاغچه (فرانتس کافکا)

✨ داستان کوتاه گزارشی به فرهنگستان/ بخش اول اعضای محترم فرهنگستان! به من افتخار داده و از من خواسته‌اید درباره‌ی گذشته‌ی میمونی خود گزارشی به فرهنگستان ارائه کنم. متأسفانه، من قادر نیستم خواسته‌ی شما را به مفهوم مورد نظر برآورده کنم. زمانی قریب به پنج سال مرا از عالم میمونیت جدا می‌کند. زمانی بس کوتاه، اگر با مقیاس تقویم سنجیده شود، و بی‌نهایت طولانی اگر کسی مانند من آن را چار نعل پشت سر گذاشته باشد. گه‌گاه در معیت انسان‌هایی فرهیخته، برخوردار از بسیاری راهنمایی‌ها، تشویق‌ها و موسیقی ارکسترال، ولی در اصل یکه و تنها، زیرا آن همه همراهی‌ها اگر بخواهم هم‌چنان تعبیری به کار برده باشم، از دور و ورای خط حایل ارائه می‌شد. اگر من بر آن بودم که خودسرانه به اصل خود، به خاطرات دوران جوانی خود وفادار بمانم، این موفقیت هرگز به دست نمی‌آمد. به راستی، چشم‌پوشی از هر گونه خودسری، والاترین فرمانی بود که خود را به پیروی از آن ملزم کردم. من میمونی آزاد این یوغ را خود به گردن آویختم. اما از سوی دیگر، همین الزام موجب شد که روزنه‌ی خاطرات گذشته هرچه بیشتر به روی من بسته شود. اگر در آغاز، در صورت تمایل آدم‌ها، راه بازگشت من از…

Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.