هــاتـِ🔞مــن

تبلیغات پذیرفته میشود📥 با کمترین هزینه🙏🫶🩵 جهت هماهنگی برای تبلیغ در کانال و اینستاگرام 🌐📱☑️ به دایرکت پیام بدید✔ ☑️@atenaorrg

⭕️برای خریدن رمان⭕️👇 به ایدی ادمین پیام بدید🆕💵 👇👇👇👇 🆔️ @peachorg

#part778 ولي براي هيل خيلي خريد كرديم از لباس كفش و عروسك بگير تا جوراب ... مغازه ي اخري كه رفتيم لباس زير فروشي بود بازم مثل دفعه ي قبل اينبار دامون بود كه بي هيچ خجالت و تعارفي شروع به انتخاب كردن برام كرد منم چيزي نگفتم اجازه دادم طبق سليقش برام انتخاب كنه.. اين بين براي دامون هم خريد كرديم نه اندازه ي من تقريبا چهار برابرش من خريد كرده بودم.. به درخواست دامون شامو توي همون رستوران پاساژ خورديم كه حسابي هم بهمون مزه داد انقدر خسته و گرسنه بودم كه حتي سنگم جلوم ميزاشتن جاي كباب ميخوردم تقريبا ساعت نزديك ١٢شب بود كه له به هتل برگشيتم ولي انگار دامون تازه شارژ شده بود

#part777 يك هفته ايي توي تركيه بوديم به سرعت برق و باد گذشت و وقت برگشتن فرا رسيد بيشتر از اون چيزي كه فكرشو ميكردم بهم خوش گذشت... فكر نميكردم دامون انقدر خوش سفر باشه!ك تموم سعيشو كرد بهم خوش بگزره و مرفق هم شد.. تموم اين كارا و رفتاراي خوبش باعث ميشد هر روز بيش تر از روز قبل بهش وابسته بشم گاهي فكر ميكردم دارم عاشقش ميشم!! ولي به خودم نهيب ميزدم كه من فقط براي دوسال پيششم كه تقريبا يك سالشم داشت رد ميشد !! با تكوناي هواپيما از فكر بيرون اومدم و بعد از چند دقيقه از هواپيما پياده شديم بعد از گرفتن چمدونامون سوار ماشين دامون كه تو پاركينگ فرودگاه بود شديم..

#part776 من غرق اون همه ارامش و اطلعاتي كه داشت شده بودم باورم نميشد بتونه انقدر اروم با حوصله برام توضيح بده! بلخره به چند تا پاساژاي بزرگ و زيبا رسيديم بعد پارك ماشين وارد اوليش شديم به محض ورود باد سردي كه از كولراي بزرگ دم در بهم خورد روحمو جل داد و موهامو به بازي گرفت.. اولين مغازه اي كه رفتيم كيف و كفش فروشي بود كه يكي از بهترين برنداي ترك بود دامون با سخاوت طبق سليقه ي خودم براي چند جفت كيف و كفش ست خريد.. هر مغازه ايي كه ميرفتيم كمتر از دو سه تا برنميداشتم..اين بين خيلي دوست داشتم براي خانوادشم سوغاتي بخرم. ولي چيزي نگفتم چون نميدونستم اونا سليقشون چيه خوششون مياد يا نه!؟

⭕️برای خریدن رمان⭕️👇 به ایدی ادمین پیام بدید🆕💵 👇👇👇👇 🆔️ @peachorg

تبلیغات پذیرفته میشود📥 با کمترین هزینه🙏🫶🩵 جهت هماهنگی برای تبلیغ در کانال و اینستاگرام 🌐📱☑️ به دایرکت پیام بدید✔ ☑️@atenaorrg

#part775 بازوشو سمتم گرفت و گفت: _خوب بزن بريم دستمو دور بازوش حلقه كردم با هم از هتل خارج شديم نگهبان هتل سويچ ماشين مدل بالييو به دامون داد با ديدن ماشين دهنم سه متر بازشدحتي از ماشين خودش توي ايرانم گرون قيمت تر بود دامون دكمه دزدگيرشون زد و من با ذوق روي صندلي جلو شستم دامون خيلي ريلكس استارت زد راه افتاد گفت_: _چطوره؟ _عالي... تا رسيدن به پاساژا دامون از هر جا كه رد ميشديم برام توضيح كوتاهي ميداد يه پا برا خودش تور ليدري بود خبر نداشتم

#part774 _بله يه نفر بهم قول داده بريم خريد.. بعد ادامه دادم: _راستي كجا بودي؟ پيراهن شلواري از كند بيرون كشيد مشغوا اماده شدن شد ادامه داد: _به يه نفر قول دادم ببرمش بيرون رفتم ماشين كرايه كردم راحت باشيم با شنيدن حرفش چشمام برقي زد خوشحال گفتم: _وايي عاليه بعد از شونه زدن موهاش گفت: _اماده ايي بريم؟ _بله..

#part773 فعل دور دور من بود براش پست چشمي نازك كردم و به حالت قهر رو ازش گرفتم و چشمامو بستم با حلقه شدن دستش پشت كمرم لبخند محوي روي لبام اومد و سعي كردم كمي بخوابم... بعد از بيدار شدن از خواب دامون كنارم نديدم از جام بلند شدم شلوار شورتمو پام كردم از سوزش پشتم خبري نبود انگار كرم معجزه كرده بود! يعني كجا ميتونست رفته باشه!پوفي كردم مشغول اماده شدن شدم طبق قولي كه بهم داده بود بايد منو ميبرد خريد يه ارايش نسبتا خوب كردم لباس زيبايي تنم كردم و حاضر اماده روي تخت نشستم.. هنوز چند دقيقه هم نبود كه كارم تموم شده بود دامون وارد اتاق شد بي خيال گفت: _اووو بيدار شدي؟!ميخوايي جايي بري اماده شدي؟