cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

مدیترانه🧜🏻‍♀️🌊🧜🏻‍♂️مریم پورمحمد

﷽ 📚مِدیتَرانه(مریم پورمحمد) داشتم از این شهر می رفتم صدایم کردی جا ماندم!... 🖊#رسول_یونان ◻️مدیترانه ››› آنلاین◾در دست چاپ (نشر آرینا) ◼️قتلگاه شیطان ››› آنلاین◽ ◻️مسیحا نفسی می‌آید ››› آنلاین◾ ◼️قسم به آن شب ››› آنلاین◽

Show more
Advertising posts
9 243
Subscribers
-1424 hours
-1417 days
-61330 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

بعد از مدت ها سکوت فردا شب پارت داریم. من برگشتم 🙂
Show all...
🤬 107😐 34 26😡 15🤣 12👀 8😢 7😈 1
دوستان فردا پارت داریم اندازه یه فصل از رمان مونده. شرمنده برای این مدت❤️
Show all...
🤬 75 39😐 33🤔 2🤯 2👍 1🙏 1🤨 1🤝 1
Repost from N/a
از شونزده سالگی زن مردی شدم که دوستم نداشت. از شونرزده سالگی با چشمای خودم دیدم که میون تن زن دیگه ای آروم می گیره. سیزده سال تموم جلوی چشم بقیه ، کنارش موندم اما زیر سقف خونمون ، راه ما از هم جدا بود. من شبا روی کاناپه می خوابیدم و اون خیلی از شبا خونه نبود. حالا بعد از سیزده سال تصمیم خودمو گرفتم. تصمیم گرفتم که برم. ولی انگار این تصمیم من به مذاقش خوش نیومد! https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
Show all...
دامنگیـــــر|هانیه وطن خواه

🌈به نام خداوند رنگین کمان🌈 پارت گذاری : از شنبه تا سه شنبه ، روزانه یک پارت.

Repost from N/a
آلفای خشن و بی اعصابمون. عاشق یه دختر سرکش و دردسرساز شده🥹🤤😍 https://t.me/+--CDVHUvI6YyYTg0 دستمو روی گردنش فشردم و به دیوار کوبیدمش. _تو خیلی گــ...ـه خوردی خواستی فرار کنی. اونم قعله‌ای که من پادشاهشم! دخترک احمق، داشتی خودتو به کشتن میدادی. _نوح، ولم کن!! نمیتونی زوری منو اینجا نگه داری. نمیتونی وادارم کنی بهت خدمت کنم‌. بزار برم. دخترک خیره به چشمای ترسناک و بی روحش. و اون اخماش، گریه‌اش گرفت. _توله سگ، اگه نجاتت نمیدادم. الان بابات جسدتو جلو سگاش انداخته بود.. بعد این همه مدت که قراره بشی ملکه قصرم، جایی نمیتونی بری. _ نمی‌خوام! تو دوستم نداری. دیدم که اون دختره تورو بوسید. با شنیدن این حرف دخترک دود از کله‌اش بلند شد. پس دلیل فرار او ، دلیل این رفتارش این بود. دید که اون دختر چجوری با وقاحت اونو بوسیده بود. صورت دخترک رو قاب گرفت و پر حرارت و نفسگیر بوسید. _ولی بد تقاص کارشو داد. من دیوونه‌تم آریانا. چجوری بهت ثابت کنم؟ چجوری پا بندت کنم به خودم؟؟ با یک حرکت دخترک را روی دوشش انداخت و بی توجه به جیغ گوش خراشش، سمت تخت سلطنتیش رفت. _آروم عزیزم. فکر کنم فقط یه بچه بتونه همه چیو عوض کنه... دیگه وقتشه بابا بشم. https://t.me/+--CDVHUvI6YyYTg0 https://t.me/+--CDVHUvI6YyYTg0
Show all...
Repost from N/a
#پارت164 _ اون موطلاییِ چموش شبی چند؟ دوس دارم همه‌جا‌شو ببینم... دیگه کجای تنش طلاییه؟! زن دستپاچه دامنش را مرتب کرد: _ اون نمی‌شه آقا! اهل این کارا نیست. اومده دوستشو از مهمونی ببره. شوهرشم دُم‌کلفته! پوزخند زد و دود سیگار را بیرون فرستاد: _ دُم‌ شوهرشم‌ می‌چینم! تو بگو چند؟؟ _ فاحشه نیست. ناشیه. من می‌تونم واسه‌تون یه حرفه‌ای حاضر کنم! _ من همینو رو تختم می‌خوام بالقیس! خودم یادش می‌دم! برو‌ جورش کن. زن خدمتکار دست‌های یخش را به هم گره زد و از دور به پناه چشم دوخت. دخترک با حرص دست دوستش مهسان را می‌کشید تا از میهمانی مختلط بیرون ببرد. _ آقا جان... چیزه... اون... اون دختر خیلی عاشق شوهرشه! کل شهر، ماجرای عاشقی‌شونو می‌دونن... خیلی سخت به هم رسیدن! اخم‌های مرد جوان توی هم رفت. یک لحظه آن‌قدر ترسناک شد، که رنگ بالقیس پرید. نتوانست حتی آب دهانش را قورت بدهد و ترسیده عقب‌عقب رفت. مرد با لحنی مرموز گفت: _ پس دلش پای شوهرش گیره، هوم...؟! اون تَنِ خوش‌تراش دیگه تو دستای شوهرش نمی‌ره! من می‌خوامش!! مننن! از امشب به بعد، فقط مال منه! _ آقا جان... دورت ب‌بگر‌‌دم... شما که دست رو هرکی بذارید از خداشه پا بذاره رو تختتون. نیشخند مرد جوان و بلندقامت، پررنگ‌تر شد. پناه دختر چموشی بود. توی راهرو دیده بودش. زبانِ درازی هم داشت. باید زیر خودش ادبش می‌کرد! امشب تا صبح با او‌ کار داشت! نه فقط امشب، پناه را برای همه‌ی عمر می‌خواست!! آن دختر را به هر قیمتی می‌خواست! از عشق و شوهرش جدایش می‌کرد! اصلا از این شهر جدایش می‌کرد!! _ این دختر امشب باید لنگاش جلوم باز باشه! جز به جزء تنشو وجب می‌کنم! صبحم آفتاب نزده، با من از مرز رد می‌شه! و سیگارش را انداخت روی میز و عقب‌عقب رفت. چشم‌های بالقیس درشت شد. قیامت در راه بود. این مرد مافیا و خطرناک می‌خواست با زن امیرپارسا جواهریان بخوابد و بعد هم او را با خود از ایران ببرد!!! هیچ‌کس نمی‌دانست پناه توانسته بود برای اولین بار دل مردی را بلرزاند، که همه‌ی زندگی‌اش به سیاهی گذشته بود! *** https://t.me/+jvnqP2HujaIwYTVk یک ساعت بعد با بالاتنه‌ی برهنه سمتم آمد. تن ورزیده‌ای داشت و نگاه سیاهش روی تنم می‌چرخید. دلم امیر را می‌خواست... حتما نگرانم شده بود. دوباره هق زدم. آن‌قدر جیغ زده بودم که گلویم می‌سوخت. صورتم خیس از اشک بود. _ چی از جونِ من می‌خواید؟ شما کی هستین؟ _ من تو رو می‌خوام! و دستش را سمت موی طلایی‌ام آورد. مثل جوجه می‌لرزیدم. _ به من دست نزنید! توروخدا بذارید برم. با خشونت بازویم را کشید سمت خود. پرت شدم توی آغوشش. بوی ادکلن تلخ و سیگار می‌داد. پشتم را به دیوار چسباند و سرش را جلو آورد. _ این‌جا فقط من و تو! زبپن درازت کجا رفته؟ هوم؟ آدمت می‌کنم! بهت یاد می‌دم چه‌جوری از اون زبون، واس لذت استفاده کنی! دستم را گرفت. روی سینه‌ی گرم خود گذاشت. هق زدم دوباره. _ می‌بینی چه‌جوری می‌کوبه!!؟؟ من تا دلت بخواد زن و دختر لخت دیدم! ولی تو تنها کسی هستی که به این روزام انداختیم! _ من شوهرمو دوست دارم... من عاشق شوهرمم... با دست دیگر اشکم را پاک کرد. تنم مورمور شد. خواستم خودم را عقب بکشم، نگذاشت. _ کاری می‌کنم که شوهرت دیگه پی‌ت نیاد!! شنیدم غیرتیه! اگه ببینه زنش زیر من خوابیده و داره لذت می‌بره، ولت می‌کنه هوم؟؟ قلبم ایستاد. این دیوانه‌ی وحشی می‌خواست فیلم بگیرد؟؟ قبل از اینکه فرصت کنم کاری انجام بدهم، لباس را در تنم پاره کرد و من را روی تخت انداخت. لب هایش را روی گردنم کشید و من... من فقط مردم... دوربین کوچکی روی سقف بود... آبرویم... عشقم... امیرم... https://t.me/+jvnqP2HujaIwYTVk زندگیم از جایی به هم ریخت که یه مرد مرموز و ترسناک عاشقم شد! من‌و از عشقم جدا کرد و همه فکر کردن به شوهرم خیانت کردم... چند سال بعد، وقتی برگشتم ایران، همه‌چی عوض شده بود... امیر تبدیل شده بود به یه مردِ زخم‌خورده‌ی بداخلاقْ و من زنِ تنها و زیبایی که هیچ شباهت به گذشته نداشت. قوی شده بودم. پول دار شده بودم. دیگه اون دخترِ یتیمی که تو عمارت، حتی دایی و خاله‌ی خودشم بهش رحم نمی‌کردن نبودم! ولی قلبم هنوز دل شکسته بود. هنوز فراموشش نکرده بودم... نمی‌دونست که من هیچ‌وقت خائن نبودم... یه زمونی، عاشق‌ترین آدمای اون خونه بودیم. نمی‌ذاشت کسی چپ نگام کنه؛ ولی یه فیلم ازم پخش شد و از چشمش افتادم... خبر نداشت وقتی رفتم، حامله بودم. حالا می‌گفتن داره عروسی می‌کنه! می‌گفتن شبا کس دیگه‌ای کنارش می‌خوابه و فراموشم کرده... می‌خواستم انتقام بگیرم! می‌خواستم اون عمارت و آدماش‌و به خاطر گذشته مجازات کنم، اما اتفاقی افتاد که...😳😳🔥❌ https://t.me/+v_zGznoSI9I0OGVk https://t.me/+v_zGznoSI9I0OGVk
Show all...
Repost from N/a
Photo unavailable
-یه بازی میکنیم دخترسک*سیم! من میشم گرگ وتو یه آهو. چشای گردشدمومیخ چشای سیاهش کردم وباتعجب گفتم:  -چرا؟ -سوال نداریم، توفرارمیکنی وتاجایی که میتونی سعی کن نگیرمت. اب دهنموقورت دادم : -میفهمم چی میگیا اما متوجه نمیشم ! -اگه تا یه دقیقه دیگه به جای فرار هنوز زیرم باشی  وزر بزنی تضمین نمیکنم سالم از این خونه بیرون بری ومطمعن باش جوری به دندون میکشمت که تاعمر داری فراموش نکنی آهو کوچولو! پس تانشُمردم دست به کارشو. یه کوچولو فاصله گرفت میتونستم حرص وخواستن روتوچشاش به وضوح ببینم، دلهره ووحشت وجودمو پرکرده بود محکم کف دستامو تخت سینش کوبیدم وخودمواز زیرش بیرون اوردم. https://t.me/+pdYzMS7GZllhZjA8 https://t.me/+pdYzMS7GZllhZjA8 باهرپارتش نفس توسینتون حبس میشه! پیشنهادمیکنم ازدستش ندین داستانی جدیدو سراسر هیجان باچاشنی طنز وعاشقانه ای ناب🥺😌 https://t.me/+pdYzMS7GZllhZjA8 https://t.me/+pdYzMS7GZllhZjA8
Show all...
Repost from N/a
. پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...😱😭 با گریه چمدونم و از اتاق بیرون آوردم و به طرف در رفتم. نیک با سرعت اومد جلوم ایستاد. _خانومم بخدا همش دروغه... دارن تهمت میزنن! من...من عاشقتم، من به کسی تجاوز نکردم! با گریه جیغ زدم. _لعنتی تهمته و عکس و فیلمات پخش شدههه؟! انقد پست شدی که خونه فساد داری و به دختر مردم تجاوز می کنیییی؟! من کم بودم برات؟! _به خدا، به جون خودت دروغه... من...من دوست دارم.اصلا از تهمت هایی که بهم زدن خبر ندارم! کنارش زدم و به دستگیره در و پایین کشیدم که صدام کرد. _بی ابرو شدم. ممنوع الکار شدم‌. حداقل تو باورم کن و پیشم بمون لعنتی...! با پشت دست اشکام و پاک کردم. از در بیرون رفتم که...😭💔 https://t.me/+ceTPwmUBkzs3ZmI0 https://t.me/+ceTPwmUBkzs3ZmI0 پسره یه خواننده مشهوره که بهش تهمت میزنن خانه فساد داره... ممنوع الکار میشه و زنش ازش طلاق میگیره و می‌ره... نیک افسرده میشه اما با اومدن دلیار به عنوان خدمتکار به خونه اش، کم کم با شیطنت های دلیار خوب میشه و...🥹🩶 https://t.me/+ceTPwmUBkzs3ZmI0 https://t.me/+ceTPwmUBkzs3ZmI0
Show all...
Repost from N/a
#پارت_جدید شلوارش را تا نیمه پایین آورده بود که صدای جیغ دخترانه‌ای از کانکس‌های روبه رو شنیده شد. فورا شلوارش را پوشید و با نور چراغ قوه‌ی تلفن به آن سمت رفت. -اُوِِِیــــس... کمک... کمک...  دستتو بکش آشغاال... با شنیدن صدای دخترک، مردمک‌هایش تیز و خشمگین گشاد شدند و به طرف کانکس خیز برداشت. -آروم باش دختر بهمن‌خان، سگ نگهبونت اینجا نیست ؛ فقط پنج دقیقه کارم طول می‌کشه! شنیدن صدای لاشخوری که به اتاق او راه پیدا کرده بود، خون را میان رگانش به قلیان دراورد. -دست بهش نزن حروووومزاده! صدای فریاد بلندش، به گوش حرام‌لقمه‌ای که برای تنها دختر آن فضا مزاحمت ایجاد کرده بود،  باعث شد پا به فرار بگذارد. همه مانند سگ از اُوِیس می ترسیدند. حتی نمی‌توانستند از گوشه ی چشم به این دختر نگاه کنند چون می‌دانستند اُوِیس رویش نظر دارد. در کانکس باز شد و مرد با کمربند بازش پایین آمد. هنوز دو قدم برنداشته بود که یقه اش از پشت چنگ خورد و با یک چرخش سریع، روبه روی بَــبر خشمگین قرار گرفت: -آقا... آقا غلط کردم... خون در چشمانش شناور بودند و قدم به قدم،  عقب رفتن شغال کثیف روبه رویش را تعقیب می‌کرد. -اُویس... اُوِیس ولش کن بره... حتی صدای نفس‌نفس وحشت‌زده ی وفا نمی‌توانست متوقفش کند. سر کج کرد و این می‌توانست باعث شود مرد از شدت ترس بر خودش بلرزد: -مَست بودم آقا... نفهمیدم چه غلطی کردم... می‌رم به خدا... گورَمو از اینجا گم می‌کنم... فقط یک حرکت،  یک خیز کوتاه برداشت و حالا پنجه‌ی قوی‌اش گلوی آن بی‌شرف را گرفته بود: -دست زده بهت؟ صدای آرام و ترسناکش همراه با فشار بی‌امانی بود که به گلوی مرد وارد می‌کرد. مانند فیل و فنجان بودند. مخاطب سوالش وَفا بود و دخترک از بازویش آویزان شد: -ولش کن بره... ولش کن الان می‌کشیش اویس! حدقه‌ی چشمان مردی که به خِرخِر افتاده بود، هر لحظه گشاد تر می‌شد و دست و پا زدنش بیشتر. -گفتم بهت دست زد یا نهههههه؟ وَفا داشت به گریه می‌افتاد و سعی کرد دکمه ی پاره شده اش را پنهان کند: -نه... نذاشتم... نذاشتم نوک انگشتش بهم بخوره،  ولش کن کشتیییش اُوِیــس! اویس با ضرب، لجن روبه رویش را روی زمین پرت کرد و با مشت به جانش افتاد مشت زد... مشت زد و لگدهایش جان را از تن مرد فراری می‌دادند حتی گریه‌ی وفا هم نمیتوانست جلویش را بگیرد -کی تُ*خم پیدا کردی بری تو اتاق دختری که اسم من روشه؟ ها؟ کی تُ*خمش‌و داره یه قدم نزدیک این دختر بشههههه؟ وقتی همه‌ی کارگرها از کانکس‌هایشان بیرون آمدند، با نفس نفس عقب رفت و فریاد زد: -بیاین نعش این حرومزاده رو جمعش کنید! بازوی دخترک را کشید و او را تا کانکس خودش پیش برد. در کانکس که روی هم کوبیده شد،  با رگ غیرتی که داشت پوست گردنش را پاره می‌کرد روی صورتش خم شد: -منِ بی‌همه‌چیز صدبار نگفتم در اون کانکس صاب مرده رو شبا قفل کن؟ دختر مغرور و جدی‌ای بود.  اما آن لحظه از این روی اویس می‌ترسید: -یا... دَم رفـ... ـته بود... یک قدم دیگر برداشت و پشت وفا به دیوارک فلزی کانکس خورد -من بی‌ناموسم؟ ها؟ وفا با بیچارگی سر تکان داد. خودش خیلی ترسیده بود و هنوز هم داشت می‌لرزید -نگفتم اینا تو بیابون مثل حِیوونَن؟ -آروم... آرام نمی‌شد. داشت دیوانه می‌شد: -نگفتم اینا تو این خراب‌شده حتی به مرد جماعت هم رحم نمی‌کنن وقتی رگ جونوَرشون بالا بزنه؟ وفا آب دهانش را قورت داد کاش اویس دکمه‌ی پاره شده اش را نبیند -صد بار نگفتم شبا بیا تو اتاق خودم بخواب؟ نگاه سبز و زلالش را بالا کشید و این مرد را خشمگین تر می‌کرد: -بعد همونایی که اون بیرونن،  هزار جور تهمت واسم ردیف می‌کردن که اُوِیس مثل یه روسپی تو این برّ بیابون از دختر بهمن‌خان کار می‌کشه! نفهمید چه اتفاقی افتاد جمله ی دخترک مانند پتکی بود که بر سرش فرود آمد و صبر نیمه‌تمامش را تمام کرد مشتش کنار سر دخترک لرزان فرود آمد و صدای فریادش به گوش تک تک افراد آن بیرون رسید: -وفااااا! وفا به سکسکه افتاد و اویس دید رعشه‌ای که به تنش افتاد را نفهمید چگونه دست دور کمرش گرد کرد و لب به گوشش چسباند -ششش... نلرز... از این به بعد، این جا با من می‌مونی! و کاش خودش می‌فهمید دارد چه غلطی می‌کند شب و روزش برای لمس تن این دختر، یکی شده بود بیچاره و آواره اش شده بود حالا می‌بایست او را نفس‌به‌نفس خودش حس می‌کرد و جلوی دستانش را برای لمس او می‌گرفت جلوی بوسیدن لب‌های دیوانه‌کننده اش... ❌❌❌❌ https://t.me/+X5aw-bqnZd0zN2M0 https://t.me/+X5aw-bqnZd0zN2M0 https://t.me/+X5aw-bqnZd0zN2M0 بمب جدید تلگرام🔥 به قلم مشترک آرزو نامداری و هانیه وطن‌خواه
Show all...
🍂مـَـــ ـطرود🍂

به قلم مشترک: 🔥 آرزونامــداری وَ هانیـــه‌وطن‌خــواه🔥 من کَهکِشان را در چَشم‌هایت یافتم و تو... با من از رُخ مهتاب گویی...؟ تنها منبع رسمی رمان مَطرود این‌جاست و خواندن آن در هر اپلیکیشن، سایت یا کانال‌های دیگر غیرمجاز است❌

👍 2
Repost from N/a
#پارت_۳۳۲ ••••••••••••••••••••••••••••••••••• -بخور دردت بجونم درست میشه همه چی..! راست میگوید شاید درست شود اما بعضی زخم‌ها خوب هم شوند جایشان می ماند..! مثلا مامان بر میگردد؟! بی مادریهایم!؟روزهای اول مدرسه ام؟!شبای که کابوس میدیدم یا که در شبهای بارانی و رعد و برق آغوش مادر را میخواستم درست می شود یا اولین بار ترس از شروع ماهیانه ام جبران ؟! نمی شود هرگز..!هیچ وقت هر خرابی هر اشتباهی هر ضرری فرصت درست شدن پیدا نمیکند ..! به عمه میگویم دلم قدم زدن میخواهد اصرار دارد تنها نباشم اما دلم تنهایی میخواهد ! حالا روبروی آپارتمانشم کلید دارم ..اما همراهم نیست ..! سر ظهر شده که به اینجا رسیده ام دستانم یخ زده بویژه سر انگشتانم و نوک بینی ام قرمز..! نگاهی به زنگ میکنم..احساس میکنم غریبه ام !همیشه با شور وارد این خانه میشدم ..! گفته بود آپارتمانمان..! دو دلی را کنار میگذارم با همان انگشتان یخ زده ی دردمند میفشارم و کمرم را به دیوار میچسبانم توانایی بیش از این ایستادن ندارم .. طول میکشد باز زنگ میزنم ..! باز نمی شود ..قدمی به عقب بر میدارم که صدای باز شدن در باعث می شود بر گردم ..او را با قیافه ای در هم میبینم با دیدن من لحظه ای چهره اش متعجب بعد در هم فرو می‌رود ..شلوارکی کوتاه و پیراهنی مردانه که مشخص است سریع پوشیده شده چون یقه ی آن هنوز رو به داخل است و تمامی دکمه هایش باز ..! دهان باز میکنم تا سلام‌کنم که صدای زنانه جهت نگاهم را عوض میکند..! -کیه سردار جان!؟ چه خودمانی ..شبیه صاحب خانه ها..! هنگامه..همان همکار معروف..! با شلواری چرم مشکی که بوتی جیر تا روی زانویش را پوشانده و نیمتنه ای چرم از همان جنس و رژ قرمزی که بر لب کشیده !حقا که تندیسی زیبا و دلفریبیست..! بر میگردم او را نگاه میکنم دقیق شاید پی چیزی هستم ..یافتمش.. رد لبی سرخ بر گونه نزدیک به لبهایش..! نمیدانم حالم چیست..لحظه ای حس میکنم چیزی از سر روی من ریخته شده و تا نوک انگشت ادامه دارد ..اما نمیدانم سرد است و من از سرمایش سوخته ام یا داغ است ! هر چه هست هم جانم هم جسمم را می سوزاند..! https://t.me/+SK2W1XP8GvE1Y2M0 https://t.me/+SK2W1XP8GvE1Y2M0
Show all...
🦋چیدا🦋

زمان و تاریخ:نه دقیقه مانده به ۱۸/۶/۱۴۰۲ تقدیم با مهر…! #نویسنده:اسکندری رمان های دیگمون: #گم شده ام در تو #بوسه ای بر چشمانت

Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.