cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

تاوان

«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ» تبلیغات https://t.me/tab_bes

Show more
Advertising posts
40 692
Subscribers
+1624 hours
+1547 days
-74430 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

😱#تخفیف_50_درصدی
Show all...
⭕️  میدونستی برای رسیدن به تمام خواسته هات  فقط  ۲۰ درصد تلاش فیزیکی لازمه ،۸۰ درصد باید با قوانین انرژی خداوند همراه بشی تا هدافتو به دست بیاری؟ @arezujazb368 ◀️
Show all...
Repost from تاوان
sticker.webp0.12 KB
Repost from N/a
00:02
Video unavailable
آرن مقدم...!! پزشک جذاب و سکسی، جراح خبره‌ی مغز و اعصاب و ستون فقرات، کسی که کل بیمارستای کشور و خارج کشور واسه داشتنش سر و دست میشکنن. بعد سال‌ها دوری از خانواده به کشورش بر می‌گرده و به اصرار یکی از آشناها توی دانشگاه پزشکی قبول به تدریس می‌کنه و دست روزگار یه دختر ریزه میزه‌ی ناز و مهربون رو سر راهش قرار میده، یه دختر از تبار سادگی و لطافت، یه دختر روستایی که شاگرد ممتازشه ولی اتفاقایی میفته که دخترمون وارد عمارت این مرد خشن و مغرور میشه و...😱♨️🙈🤕 https://t.me/+Fx--zbA0g0A0ZTA0 https://t.me/+Fx--zbA0g0A0ZTA0 آرن مقدم... پسر جذاب و هات 29 ساله‌ای که بخاطر شکستی که توی زندگیش داشته به احدی اعتماد نداره و برخلاف میلش دانشجوی خودش رو برای پرستاری مادرش توی عمارتش استخدام می‌کنه و تازه داستان شروع میشه و...🔞🔥😈 #حاوی‌خشونت 😈 #دارای‌رده‌سنی۲۰‌سال 🔞🤤
Show all...
2.11 KB
Repost from N/a
⁠ - حس می‌کنم خیلی گرممه عرق از لای سینه هام راه گرفته می‌تونم برم بیرون از جلسه؟ سند کردم و خیره به شریک بد اخلاقم منتظر شدم تا پیغام رو بخونه. صدای دینگ رسیدن پیغامم تو اتاق پیچید. با همون اخم پیغام رو باز کرد، سرش پایین بود چشم‌هاش رو بالا کشید و نگاهم کرد و مشغول تایپ شد: - به نظر نمیاد سینه هات اینقدر کوچیک باشه که عرق از لاش راه بگیره با این حجم احتمالا اون تو گم میشه. لبم رو گزیدم لعنت بهش هیچوقت تو هیچی کم نمی‌آورد. - اینکه سینه هام درشته بیشتر باعث گرمام شده حالا می‌شه برم بیرون واقعاً احتیاج دارم برم تو اتاقم و بکشمشون بیرون تا باد کولر خنکشون کنه. پیغام رو خوند و کمی گره کراواتش رو شل کرد - تو مطمئنی با کولر خنک میشی؟ - چی بهتر از کولر واسه خنک شدن؟ - یکی که بتونه عطشت رو بخوابونه. گرمایی که حس می‌کنی از تابستون نیست بچه، تشنگیه تنت واسه زیر من بودنه وگرنه آمار عرق لای سینه‌ت رو به من نمی‌دادی مگه نه؟ نفس عمیق کشیدم و با برگه‌ی توی دستم شروع کردم به باد زدن خودم حتی فکر به رابطه های داغی که با این مرد داشتم تنم رو به آتیش می‌کشوند. - پس عطشم رو بخوابون اینقدر مردش هستی تو همین شرکت این کار رو بکنی؟ شاید روی راحتی مشکی رنگ اتاقت یا.... روی میز کارت وقتی با حرص همه‌ی وسیله های روش رو پخش زمین می‌کنی تا من‌و بذاری روش و خودت و بهم بکوبی، نظرت چیه؟ مکث هام بین نوشته هام واسه تحریک بیش از حدش بود اما جوابش تمام انرژیم رو از بین برد. - من با هر کسی نمی‌خوابم بچه جون مخصوصا توی خنگ که واسم هیچ جذابیتی نداری، تموم کن سکس چتت‌و و بچسب به کارت تا اخراج نشدی. وا رفته گوشی رو، روی میز گذاشتم و دیگه نگاهش نکردم لعنتی من هیچوقت نمی‌تونستم این مرد رو داشته باشم. نمی‌دونم چند دقیقه گذشته که صداش بلند شد و مخاطب قرارم داد. - خانوم مددی فلش مربوط به این پروژه تو اتاقم و روی میز کارمه لطفا بیاریدش. نگاهم رو به اون چشم‌های جذابش دادم و سرم رو تکون دادم و با یه ببخشید از جام پا شدم، سمت اتاقش راه افتادم‌ تو اتاقش مشغول گشتن بودم که صدای بسته شدن در رو شنیدم، مات شده بهش نگاه کردم در رو قفل کرد و با قدم های بلند سمتم اومد اینقدر غیر منتظره که نفس کشیدن یادم رفت بازوهام رو گرفت و تنم رو به دیوار کوبید و توی صورتم غرید: - بهتره از سینه هات شروع کنم زیادی کوچیکه، باید اینقدر درشت و هوس برانگیز بشه. که بتونه تحریکم کنه. آب دهنم رو قورت دادم و بریده لب زدم: - من من فقط..... یه تای ابروش رو بالا انداخت و تو یه حرکت مانتوم رو از یقه جر داد و شالم رو با خشونت از سرم بیرون کشید. - چی شد پس لال شدی فکر کردی نیکسام کمر نداره خودشو بهم بکوبه نه؟ نگاهش روی سینه‌هام که تنها پوشش یه تاپ دانتل مشکی رنگ بود چرخ خورد و گوشه‌ی لبش رو گزید: - مشکی و سفید چه جذابه... - منتظرمونن تو جلسه..... با خشم خودش رو بهم کوبید و من تحریک شدنش رو دقیقا روی رون پای راستم حس کردم. - تا الان داشتی این لامصب و از خواب بیدار می‌کردی، الان که قد علم کرده به فکر جلسه‌ای؟ با گزینه دومت موافقم روی میز کارم... تا بوی تنت و بگیره بوی سکس، و من یادم باشه شریک دست و پا چلفتی شرکتم چطوری تشنه‌ی زیرم بودنه‌. سرش رو پایین کشید و گاز محکمی از گردیه بالای سینه‌م گرفت، من‌و روی میز دراز کرد و خودش فضای بین پاهام رو اشغال کرد به سینه هام چنگ زد و با خشونت گفت: - امروز اون بُعد از شخصیت من‌و می‌بینی که هیچوقت ندیدی، جوری به فاکت میدم که تا یه هفته نتونی راه بری جوجه سکسی ریزه میزه - من بودن با تو رو می‌خوام. - جدی؟ پس با سکس خشن موافقی دست نخورده موندی دیگه قراره حسابی درد بکشی. دستش روی کمر شلوارم نشست و با خشونت پایین کشیدش که تقه ای به در خورد و صدای منشی به گوشمون رسید: - آقای نیازی توی جلسه منتظرتون هستن. فریاد کشید و من از این پایین رگ‌های برآمده تنش رو دیدم. - برن به درک کار واجب تر دارم مزاحم نشین. به محض تموم شدن جمله سرش پایین رفت و من چشم هام رو با لذت بستم... https://t.me/+i1GS0Ds0c0ViOTA0 https://t.me/+i1GS0Ds0c0ViOTA0 https://t.me/+i1GS0Ds0c0ViOTA0 https://t.me/+i1GS0Ds0c0ViOTA0 https://t.me/+i1GS0Ds0c0ViOTA0 https://t.me/+i1GS0Ds0c0ViOTA0
Show all...
Repost from N/a
- مامانت نگفته اول ببین کی پشت در بعد در باز کنی؟ https://t.me/+5YVbnR8qljphZjk0 https://t.me/+5YVbnR8qljphZjk0 صدای زنگ خونه که اومد حرصی از رو تخت بلند شدم و زیر لب غرغر کردم...! تا آخرین لحظه به مامانم گوشزد کردم کلید را بردارد اما حالا دوباره جا گذاشته بود و زنگ زد..! در خانه را که باز کردم پشت کردم بروم و حرصی لب زدم: - مادر من چند بار گفتم کلید بردار؟ هربار میخوام استراحت کنم نمیزاری! - مامانت بهت نگفته خواستی در باز کنی قبلش نگاه کنی کی پشت در خونس؟ با صدای مردانه ای که در خانه پیچید ترسیده به عقب برگشتم و جیغ زدم در خانه که با هُل محکمی بست تا به سمتم گام برداشت تازه مغزم هشدار خطر را داد که فرار کنم! وارد اتاقم شدم و تا خواستم در اتاق ببندم پاشو بین در گذاشت که ترسیده جیغ خفه ای کشیدم. اما زور من کجا و زور آن غول بیابانی کجا؟ در را با هل کوچیکی باز کرد که به عقب پرت شدم و روی زمین افتادم سرم به گوشه‌ی تخت خورد.. " آخ" از بین لب هایم خارج شد و با سرگیجه نگاه ترسیده ام را به آن غریبه سیاه‌پوش انداختم‌. - چ..چی میخوای؟ ه..هر...چی میخوای...با خودت ببر...فقط کاری بهم نداشته باش. از ترسم لکنت زبان گرفته بودم و همین باعث شد نیشخندی بزند... - کاریت ندارم دخترجون! هنوز کاریت نکردم داری سکته میکنی؟ مثل بچه آدم بشین سرجات بدون سروصدا تا زنده بمونی، وِاِلا گور خودتو دو دستی کندی! حرفش ترسم را چندین برابر می‌کند ....سعی داشتم آرام بلند شوم تا به پشت تکیه دهم اما سرگیجه‌ام اجازه نمی دهد. چشمم که لباس پاره آن مرد می‌خورد گرد می‌شود...لباسش از قسمت پهلو پاره شده بود و پهلویش زخمی شده بود! - زخمی شدی! اخم میکند و من ....نمی‌دانم این جرأت یهویی از کجا پیدا کردم که جایم برخواستم و به سمتش رفتم. - چی تو سرته مغز فندقی؟ شانه ای بالا می اندازم و باز حس احمقانه ام که می‌گفت تو درس نخواندی و پرستار نشدی که یک فرد زخمی را رها کنی به سراغم آمد! - فقط میخوام کمکت کنم، من دانشجوی پرستاری ام... پرستارش شدم و درمانش کردم و نفهمیدم با همین کارم سرنوشتم را با آن غریبه غول پیکر گره زدم..‌‌ https://t.me/+5YVbnR8qljphZjk0 https://t.me/+5YVbnR8qljphZjk0 https://t.me/+5YVbnR8qljphZjk0
Show all...
Repost from N/a
_ تروخدا یکی کمک کنه...بچه ام نفس نمیکشه با گریه وسط بیمارستان مینالد و در کسری از ثانیه دور تخت کودکش از پزشک و پرستار پر میشود خیره به لبان کبود دخترک دو ساله اش هق میزند ماسک اکسیژن بیشتر از نصف صورت طفلش را پر کرده بود و او بازهم به زور نفس میکشد _یه کاری کنید..خواهش میکنم با اشاره پزشک یکی از پرستار ها با عجله به سمتش رفته سعی دارد او را از اتاق بیرون کند _لطفاً بیرون منتظر باشید با گریه سر تکان میدهد: _برای چی؟بزارید بمونم..قول میدم گریه نکنم پرستار متاثر به دخترک زیبا روی مقابلش زل میزند اصلاً به آن هیکل ظریف نمیخورد که با هجده سال سن مادر یک کودک دوساله باشد _لطفاً هرچه سریع تر این دارو رو تهیه کنید نایابه ولی میتونید از داروخانه نزدیک بیمارستان خریداریش کنید عجله کنید قطره اشکی از چشمانش میچکد دیگر هیچ پولی برایش نمانده بود هرچه داشت را تا به حال هزینه کرده بود با این حال امیدوار لب میزند _دخترم خوب میشه مگه نه پرستار با فشردن شانه اش پلک میزند سپس به داخل اتاق برگشته؛در را پشت سرش میبندد ماهک سراسیمه عقب گرد میکند نفهمید چگونه وارد داروخانه شد فقط زمانی به خود آمد که مقابل حسابدار ایستاده بود و نگاهش روی قیمت دارو خشک شده بود برای پیدا کردن پول تمام کیفش را زیر و رو کرده چشمانش به اشک مینشیند هرچه داشت و نداشت در این مدت برای بیماری کودکش خرج کرده بود و حالا _خانوم..صدام و میشنوید؟لطفاً عجله کنید _ببخشید ولی درحال حاضر من این مقدار پول ندارم _شرمنده منم نمیتونم دارو رو بهتون بدم با گریه لب میگزد جان دخترکش به آن‌ دارو بسته بود ناخودآگاه نگاهش روی حلقه ی ظریف وتک نگینش ثابت میشود اولین و آخرین یادگار ازعشق بی سرانجامش دلش نمی آمد آن را بفروشدو برای نجات جان دخترکش مجبور بود حلقه را از انگشتش بیرون میکشدو مقابل زن قرار میدهد _این تنها چیزیه که برام مونده لطفاً به جای پول قبولش کنید زن خیره به حلقه ی ظریف زیبا دل میسوزاند _ولی باید از رئیس بپرسم یه چند لحظه رو به یکی از تکنسین ها میکند _جناب آریا تو اتاقشونن؟ مرد درحالیکه سخت مشغول پیدا کردن دارویی بود نیشخندی میزندو همزمان با گفتن جمله اش قلب دخترک فرو میریزد _سام آریا؟ انگار خوابی دخترامروز نیومده اصلاً رنگ از رخ دخترک میپرد ودرست شنیده بود؟گفته بود سام آریا؟ مردی که عاشقش بود و پدر دخترش؟ _خانوم با صدای زن به خود آمده مبهوت میپرسد _گفتید اسم رئیستون س.‌.سام.. هرچه کردنتوانست نامش را کامل به زبان براند زن لبخند میزند _سام آریا بله ایشون دوسالی میشه که این داروخانه و بیمارستان کنارش رو تاسیس کردن دنیا روی سرش آوار میشود لرزان حلقه اش را چنگ میزندو به قصد خروج هراسان عقب گرد میکند که همان لحظه به شدت به سینه ی ستبر مردانه ای برخورد میکند حلقه از دستش رها شده مقابل پای مرد می افتدو پیش از آنکه بتواند تعادلش را حفظ کند دستی دور کمرش حلقه میشود نفس زنان از عطر آشنایی که در مشامش میپیچد چشم میبنددو سر به زیر فاصله میگرد به دنبال انگشترش روی زمین چشم میچرخاند و زیر لب نجوا میکند _میبخشیدحواسم نبود..من.. سرش را بالا میگیرد و لال میشود قلبش شروع به تپیدن میکند نگاهش روی مرد آشنای پیش رویش که خیره به حلقه ی جلوی پایش زل زده بود ثابت میشود سام روی دو زانو مینشیند حلقه ظریف را از روی زمين برمیداردو با دیدن نگین صورتی رنگش نفسش بند می آید چه کسی بودکه نداند این حلقه را خودش برای دخترک چشم زمردی خریده بود چون دخترکش عاشق رنگ صورتی بود و او عاشق رنگ چشمان او دختری که همه ی دنیایش بود وفرزندش را باردار بودو درست روز عروسیشان ناپدید شده بود روی پا می ایستد و چشمانش محو او میشود _خانوم یه چند لحظه صندوقدار است که نفس زنان کنارشان می ایستد _جناب آریا اینجایید نسخه را بالا میگیرد _نسخه دخترتون و جاگذاشتیدخانوم ماهک لرزان برای گرفتن نسخه دست دراز میکندکه سام پیش دستی کرده نسخه را میگیردو ذهنش پر میشود از جمله ی زن دخترش؟ نگاهش را به برگه میدوزد و با دیدن اسم ثبت شده روی آن نفسش میرود زیرلب نجوامیکند _ماهور آریا خاطرات در ذهنش نقش میبندد 《میخوام اسم دخترمون ماهور باشه عروسک 》 دستش را بند سینه اش میکندو ناباور سر بلند میکند _دخترِ..مـ..منه؟ ماهک به گریه می افتد ترسیده و لرزان گامی به عقب برمیدارد ازخشم مرد وحشت داشت باید از آنجا میرفت برمیگردد‌،به قدم هایش سرعت میدهدو همینکه میخواهد از در خارج شود دستی ساعدش را چنگ زده بلافاصله در آغوش گرمی فرو میرود میان گریه تقلا میکند تا از آغوشش رها شودو سام نفس زنان زیر گوشش میغرد _فکرکردی میتونی یه بار دیگه از دستم فرار کنی و دخترم و ازم بگیری؟ خشم صدایش دخترک رابه لرزه درمی‌آوردو او پوزخند میزند _دیگه وقتش رسیده که تاوان پس بدی https://t.me/+8yWzjM0WGJEzYmE0 https://t.me/+8yWzjM0WGJEzYmE0
Show all...
  • Photo unavailable
  • Photo unavailable
Show all...
  • Photo unavailable
  • Photo unavailable
  • Photo unavailable
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.