cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

مــــهـ☄️ــربانگ

بسم الله الرحمن الرحیم رمان چاپی مهـــــربانگ —-»فریاد عشق 🔞محدودیت سنی🔞 به قلم بنفشه موحد https://t.me/+vhEWbesp9XphNTg8 لینک چنل نویسنده رمان های: ماسک مرئی آنلاین مفت بر آنلاین کپی حتی با ذکر نام نویسنده حرام میباشد لطفا رعایت کنید.

Show more
Advertising posts
22 965
Subscribers
-6224 hours
+367 days
+79830 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

- نوک سینه هات چه رنگیه؟ چشام درشت شد. - ن... نمیتونم این و جواب بدم. جرات. هشدار داد. - آخرین باره که عوض می‌کنی ها! این یکی و باید انجام بدی. سر تکون دادم. - اوکی قبول. چشاش درخشید. - سینه هات و نشونم بده. با اینکه خجالت می‌کشیدم، دکمه پیراهنم و باز کردم. - جاوید اقا اینم نامردیه م... آخ! مک زد و زبون داغش و ...💦🔞 https://t.me/+Ngt9saGX734xZDk8 پسره لعنتی تو بازی جرات حقیقت سینه های دختر همسایه رو کبود می‌کنه و...😂💦🔞 #دارای_صحنه‌های_باز
Show all...
AnimatedSticker.tgs0.41 KB
Repost from N/a
نگاهش که به رد چهار انگشت قرمز روی صورتم افتاد از میان دندان های چفت شده اش پرسید: _کار کیه؟ بغض داشت خفه ام می کرد اما من؟ من آدمی نبودم که مقابل کسی گریه کنم.من این همه سال روح دخترانه ام را نکشته بودم،لباس مردانه به تن نزده بودم که حال به او محتاج باشم.پس از کنارش گذشته و عصبی لب زدم: _به تو ربطی ندا.. _گفتم کاررر کدوم حرومزاااده ای بووده.. فریادش چهار ستون تنم را لرزاند.مچ دستم داشت میان فشار انگشتانش له می شد و پلک هایم از شدت بلندی صدایش محکم بسته شده بودند اما زبانم از کار نمی افتاد.حق نداشت سر من داد بکشد: _گوووه میخوری سر من داد میک.. _گوهووو اونیی میخوره که دست روی تو بلند میکنه من و سگگ نکن ملکه میگم کار کدوم حرومزاااده ای بوده.. نه.نباید گریه کنی ملکه.تو خیلی وقت است مثل دختر ها زندگی نمیکنی.تو دیگر لباس های دخترانه نمیپوشی.تو دیگر موی بلند نداری.تو دیگر دست های روغنی ات با کار کردن در تعمیر گاه ظریف بنظر نمی‌رسند.خیلی وقت است که همه تو را با هویت یک پسر می‌شناسند: _به تووو چههه‌‌‌...نمیخوام مراقبم باشی..نمیخواامم ببینمت دِ آخه احمق گورت و از زندگی من گم کن...از من برای تو چیزی در نمیاااد..روانی اصلا حالیت میشه داری به کی فحش میدیی؟میخوای بدونییی آره؟ مچم را از دستش بیرون می‌کشم و اینبار صدای فریاد من است که درون خانه‌ی کوچکم‌می‌پیچد: _دست‌ گل بابااته...چرااا؟چون پسر احمقش دل داده به یه دختری که مردم وقتی نگااش میکنن نمیفهمن دختره یا پسرر دِ آخه شاسکول تو رو چه به من...خبرت تو کل رسانه ها پیچییده..من ده ساله دارم با هویت پسرونه زندگی میکنم و توو ریدییی تو زندگیم میفهمی؟ سرخی خون را در چشم هایش می‌بینم و ساکت نمیشوم.مگر من چقدر جان دارم؟اصلا خود این عوضی پوسته سخت مرا نرم کرد،آن قدری که پس از سالها دوباره مانند دخترکی خسته حلقه‌ی اشک در چشمم بجوشد: _حرف دهن مردم شده که فرزند ارشدد خاندان استوار عاشق یه پسر شده..شاسکول فک میکنن هم‌جنس بازی..زندگی خودت و که هیچ زندگی منم به فاکککک دادی...دیگه هیچ قبرستونی بهم کار نمیدن چرااا؟چون فک میکنن... _هیشششش.. دست بند دو طرف صورتم میکند و پیشانی به پیشانی ام می چسباند: _غلط کرد...غلط کرد دست روت بلند کرد.. حرص از کلامش میبارد و من نفس نفس میزنم.چرا گم نمی شود برود؟چرا نمی‌رود تا من دختر کوچولوی درونم را بغل کرده و راحت گریه کنم؟به پدر خودش می‌گوید غلط کرده؟بخاطر من؟ _جونم.. می‌گوید و لب هایش نرم به روی گونه‌ی ملتهبم کشیده می شوند: _می‌کشمش..هرکی باشه...ببین من و.. نباید هق بزنم‌.نباید.دستش میان موهای کوتاه و پسرانه ام حرکت می‌کند و بعد لب هایش تا چانه ام کشیده می شوند.چگونه چندشش نمی شود وقتی هنوز لباس تعمیرگاه را به تن دارم؟ _میخوامت ملکه..خب؟..گور بابای همشون..تو باش‌‌‌...تو عقب نکش...هوم؟ پلک هایم از هم باز می‌شود او می‌بیند،مژه های خیسم را می‌بیند که هیسی می‌کشد و پیش از چسباندن لب هایش به لب هایم پچ می‌زند: _میمیرم برات... و بعد می‌بوسد،قطره اشکم‌گونه هردویمان را خیس میکند و من نیز با دلتنگی،عصبانیت و وحشی گری ای که او ادعا می‌کرد دوستش دارد.دست درون موهایش فرو می‌برم نوازششان می‌کنم و می‌بوسمش‌. صدای خرناسش را می‌شنوم بی تاب شدنش را می‌بینم می‌فهمم که بوسه هایش پیشروی می‌کند،میفهمم که تا روی مبل هدایتم میکنم او اما نمی‌داند‌. نمی‌داند از فردا همه چی عوض می‌شود. نمی‌داند بلیط پروازی که پدرش با یک ساک پر پول به دستم داده پایین،درون ماشین آماده است.نمی‌داند که قرار است بروم و دیگر،هیچ‌وقت بر نگردم‌.نمی‌دانست که چنین با عطش می‌بوسید و هر بار میانش لب می‌زد: _جون منی..میمیرم برات.. https://t.me/+T4xuDdDw6PY4YzU8 https://t.me/+T4xuDdDw6PY4YzU8 https://t.me/+T4xuDdDw6PY4YzU8 https://t.me/+T4xuDdDw6PY4YzU8 https://t.me/+T4xuDdDw6PY4YzU8 https://t.me/+T4xuDdDw6PY4YzU8 https://t.me/+T4xuDdDw6PY4YzU8
Show all...
Repost from N/a
#پارت8 -کراشت رو ببین نازنین. از خونه به قصد دلبری اومده دانشگاه! نیشگون محکمی از کشاله‌ی ران ارکیده گرفتم و زیر لب پچ زدم: -خفه شو ارکیده. ببین کاری میکنی این واحدو حذفم کنه! لبش را با درد گاز گرفت و استاد کِی‌خسرو شهریار، با لحن جدی و صدای رسایش در حال توضیح مبحث بود. -هیکلشو ببین تو آخه...مخ زنی هم بلد نیستی احمق ! وقتی روی صفحه‌ی لپ‌تاپ خم شد تک تک عضلاتش ورم کرده و باعث شدند آن پیراهن مردانه در معرض پارگی قرار بگیرد ارکیده راست می‌گفت من کجا و مخ زنی از مردی مانند استاد شهریار کجا -بچه‌ها هیچکدوم قبول نکردن برن رلوه ی عمارت آدم و حوا. همه مثل سگ از اون خونه می‌ترسن! چشم‌غره‌ای به ارکیده رفتم تا خفه شود دوست داشتم از صدای گیرای استاد نهایت استفاده را ببرم و زیر لب غریدم: -اگر به زر زر کردنامون ادامه بدیم شک نکن ما دو تا رو می‌فرسته بریم تو اون عمارت مخوف! -پاک‌سرشت؟ با شنیدن صدای بلند و جدی کی‌خسروشهریار نگاهم را بالا آورده و با دیدن چشم‌های آبی رنگش ، قلبم شروع به تپیدن کرد -ببخشید استاد! مردمک‌هایش از دور منقبض شد و گردن عضلانی اش در دیدرأس قرار گرفت نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد. نمی‌دانم در آن خیرگی چند ثانیه‌ای چه گذشت که حتی انگشت‌هایم دست از فشردن ناخن‌هایم برداشتند. خدای من...چشم‌هایش... -دفعه‌ی بعدی مستقیماً از لیست دانشجو‌های من خط می‌خوری! -آخه استاد... نمیدانم چه اشعه‌ای در چشم‌هایش بود که قلبم را به تپش دعوت می‌کرد -کار عکس‌برداری از عمارت آدم و حوا به عهده‌ی توئه. تا قبل از خردادماه تحویل بچه‌ها می‌دی! https://t.me/+CeNaVIntdnYwZTBk #پارت56 -کی‌خسرو قبل از اینکه دست مرد دیگه‌ای به اون دختر برسه باید بکشونیش توی اون عمارت! مردمک‌هایش از دور منقبض شد و خونش به قلیان درآمد داشت مانند یک قاتل، از پشت مانیتور پسرک عاشقی که دستان نازنین را گرفته بود نگاه می‌کرد -اینقدر به من زنگ نزن و فتح این جنگ رو به عهده‌ی خودم بذار! -خودت بهتر از من بوی خطر رو اطراف اون دختر حس می‌کنی... پسرک دست نازنین را بالا آورد و با التماسِ نگاهش، بوسید فک خسرو قفل شد و غرّید: -قطع می‌کنم! باید صدای مکالمه‌شان را می‌شنید و اکنون هانا مزاحم بود -خسرو باکرگی اون دختر برای ما... تماس را خاتمه داد و با نبضی که تند می‌زد، صدای مکالمه‌ی آن دو را از روی مانیتور باز کرد درست حدس زده بود مرتیکه داشت التماسش می‌کرد و ناز هم که دل نازک و لطیفی داشت -به کی قسم بخورم باور کنی؟من بچه نمی‌خوام...اصلا به همه میگم عقیمم -اگر مادرت بعدا تو زندگیمون دخالت کرد چی؟ حامی مادرت از من خوشش نمیاد فرمان زیر مشت های کی‌خسرو له می‌شد چرا زندگی خود را با آن پسرک جؤلق یکی می‌کرد؟ او فقط مال یک نفر بود زندگی‌اش چشم‌های دورنگ و خاصش خنده هایش لب‌هایش بدنش... باکرگی اش... فقط مال یک نفر بود و بس! حامی: شرکت رو انتقال می‌دم کرج. برای بابات هم یه مغازه می‌گیریم ...چطوره؟ نازنین در فکر فرو رفت نازنینی که این روزها در بحران بود پلک خسرو تیک‌ گرفت و دخترک با دو دلی لب زد: -باید بیشتر فکر کنم حامی با ذوق خندید خسرو چشم درید و نفس تند کرد وقتی برای فکر کردن باقی نمی‌گذاشت برایش گوشی را برداشت و شماره ی نازنین را گرفت از مانیتور دید که گوشی را نگاه کرد: -وای یه لحظه...استادمه خسرو با ولع به حرکت لبهایش نگاه دوخت و دخترک با استرس از جایش بلند شد: -سلام استاد... چشم باریک کرد و انگشتانش فرمان را بیشتر فشردند در صدایش ناز زیادی بود و مرد را حرصی می‌کرد امشب دست همه ی مردهایی که دور و اطراف آن دختر می‌پلکیدند را از او کوتاه می‌کرد -امشب ؛ رأس ساعت هفت...عمارت آدم و حـوّا! https://t.me/+CeNaVIntdnYwZTBk ❌❌❌❌❌ بالاخره رمان حق‌عضویتی جدید آرزونامداری که همه دنبالش بودید، رایگانش رسید🥹😭 فکر می‌کنید چه اتفاقی در اون ساختمون مرموز به انتظار نازنین نشسته؟ شاید شکارچی دختران باکره............ ❌❌❌❌ https://t.me/+CeNaVIntdnYwZTBk https://t.me/+CeNaVIntdnYwZTBk ژانر خاص این رمان مناسب همه‌ی سنین نیست ❌
Show all...
Repost from N/a
چرا چند روزه همه‌ش دستت تو شلوارته بچه؟ ویان که مثلا به آشپزخانه رفته بود تا دور از دید وریا خودش را بخاراند از شنیدن صدای او جا خورده دستش را از شلوارش درآورد. - ههععععع... هیچی... هیچی پسرعمو... وریا تای ابرویی بالا داد و دو دستش را حصار تن ظریف دخترک کرد و به کانتر چسباندش. - صدبار گفتم به من دروغ نگو! پسر رییس بزرگترین طایفه‌ی کورد بود. از قضا استاد دانشگاه هم بود و حالا از بخت بد ویان با او هم‌خانه شده بود. ویان داشت از استرس جان می‌داد... از نزدیکی بیش از حد پسرعمویش قلبش روی هزار می‌زد.. - چیزی نیست پسرعمو... دروغ نمی‌گم... وریا با اخم به چشمان سیاه و درشت او که حالا از ترس مردمکش می‌لرزید نگاه کرد و بعد ناخودآگاه نگاهش به سمت لب‌های غنچه و سرخ او کشیده شد. سیبک گلویش بالا و پایین شد و آهسته و با صدای بم گفت: - جق می‌زنی؟ چشم های ویان گرد شد. - جق چیه؟ وریا تک خندی به این همه چشم و گوش بسته بودن دخترعمویش زد و سرش را اندکی نزدیک تر برد. - خود ارضایی! خود ارضایی می‌کنی ویان؟ ضرر داره ها... ویان از خجالت سرخ شده بود. وریا حتی راه گریزی هم برایش نگذاشته بود که سرش را پایین بی اندازد. مجبور بود فقط به او نگاه کند.. پس نگاهش را جایی غیر از چهره ی مردانه با ان ته ریش جذاب و زاویه فک خدادادی معطوف کرد. - این حرفا چیه می‌زنین... من فقط... - تو فقط چی؟ - من فقط چند وقته خارش بیش از حد دارم، انقدر زیاد که دلم ضعف می‌کنه از خارش... بعدش هم می‌سوزه به شدت... وریا قصد جانش را کرده بود انگار! خودش را به او نزدیک تر کرد. - شورتتو که می‌دونم هر روز عوض می‌کنی. چون دیدم می‌شوری رو تراس اتاقت خشک می‌کنی. خوشگل هم هستن! خوش سلیقه ای! دانشجوهایش عمرا باورشان شود که ویان خسروشاهی استاد گند اخلاق و خوش هیکل و جذابشان دارد درمورد مدل شورت های یک دختربچه 19 ساله نظر می‌دهد... وریا رنگ سرخ چهره ی ویان را که دید، وسوسه شد ببوسدش ولی مقاومت کرد و ادامه داد: - خودتم که خشک می‌کنی همیشه، چون دستمال توالت‌هایی که برات می‌خرم خیلی زود تموم می‌کنی. ویان از این همه دقت و موشکافی او در مسائل زنانه و شخصی اش غرق خجالت بود. وریا اما لذت می‌برد از دیدن او در این حالت. - پس می‌مونه یه چیز. لابد حموم می‌ری خودتو با لیف و صابون می‌شوری. آره ویان؟ ویان برای رهایی از این وضعیت فقط آهسته گفت: - آره... - تو واژنت حساسه، نباید هرچیزی رو به خودت بزنی. لیفی که به بقیه جاهات زدی رو نباید به واژنت بزنی! برای همینه خارش داری. ویان اگر جا داشت همان لحظه آب می‌شد و توی زمین می‌رفت. فقط با صدایی که از ته چاه بیرون می‌آمد گفت: - بذارین برم پسرعمو... وریا با بدجنسی حصار را تنگ تر کرد و راه را بست. - چیه؟ باز می‌خاره؟ نباید بخارونیش زخم میشه. برات پماد میگیرم بزنی. و اگه یه بار دیگه ببینم داری می‌خارونیش مجبورت می‌کنم شلوارتو دربیاری خودم برات پماد بزنم! بعد هم دستش را سمت شلوار ویان برد و... 👇 https://t.me/+Hw2AgV3zV71mZTI0 https://t.me/+Hw2AgV3zV71mZTI0 https://t.me/+Hw2AgV3zV71mZTI0 https://t.me/+Hw2AgV3zV71mZTI0 https://t.me/+Hw2AgV3zV71mZTI0 https://t.me/+Hw2AgV3zV71mZTI0 ‼️هشدار جدی: این بنر واقعی و پارتی از اتفاقات رمان است. پس لطفا محدودیت سنی را رعایت کنید. داستان دارای صحنه‌های باز زناشویی است. 🔞🔞🔞🔞 #همخونه‌ای #استاد_دانشجویی #زن_دوم
Show all...
Repost from N/a
دختره، چون تولد پسره بوده، مجبور شده که هرکاری که بهش گفته رو انجام بده و حالا از کمر درد خوابش نمی‌بره 🤏🏽😂
یه دختر زبون دراز چشم آبی توی عمارت متیو زندانی شده
-لعنت به مننن.. چرا گفتم پا به پات میام.. عوضی.. توی لعنتی.. دارم میمیرم از درد متیو لبخند کجی به غرغراش زد. سینی رو کنار گذاشت. +باشه.. حق با توعه.. دراز بکش تا شکم و کمرت رو ماساژ بدم. دایانا از خدا خواسته به کمر دراز شد و دستاش رو زیر سرش گذاشت. -خوب ماساژ بدیا. +مواظب زبونت باش..یهو دیدی دیگه همین یه ذره صدات هم قطع شد.. دایانا اداش رو در آورد که متیو محکم روی باسنش کوبید. -اخخخ.. باشه.. ببخشید.. تیشرت تنش رو کمی بالا داد دایانا کمی خودش رو منقبض کرد. بانمک لباش رو غنچه کرد -چرا هیچی تنم نیست؟ سردم میشه. یه چیزی بنداز روی پاهام. متیو پوفی کرد و ملافه رو تا زیر باسنش کشید. -کامل بکش دیگه.. اونجوری ممکنه تحریک بشی و دوباره اذیتم کنی. متیو خم شد و باسن سفیدش رو محکم گاز گرفت که نفسش توی سینه ‌ش قطع شد. انقدر محکم گاز گرفت که اشکش دراومد. +منظورت از #تحریک شدن چیه? هوم؟ -تلافی میکنم.. به خدا قسم که تلافی میکنم.. اهه متیو همونطور که کمرش رو ماساژ می‌داد نیشخند زد. +تلافیات دارن زیاد میشن کوچولو .. حواست باشه که یادت نره. دستای گرمش ماهرانه کمرش رو ماساژ میداد و دایانا هم #ناله می‌کرد. +بس کن دایانا.. نزار دوباره بیفتم به جونت دختر با شیطنت کمی باسنش رو بالا داد، بی توجه به اینکه داره روی مخ رئیس مافیا راه میره زمزمه کرد -دست خودم نیست.. تو خیلی خوب... اه. خیلی خوب ماساژ میدی! آفرین پسر خوب همونجا رو محکم فشار بده.. بیشتر.. دقت کن دیگه. متیو بی طاقت از زبون درازی دایانا و بدن نرمش که حسابی زیر دستش پاچ و تاب میخورد دستش رو پایین برد تا.. 💦🔞 https://t.me/+nVrocOE5FkpjOTZk جوین شو تا جدیدترین رمان این روزا رو بخونی! یه داستان عاشقانه و مافیایی که توی خیابونهای نیویورک اتفاق میفته 👅💦 https://t.me/+nVrocOE5FkpjOTZk https://t.me/+nVrocOE5FkpjOTZk https://t.me/+nVrocOE5FkpjOTZk
Show all...
- نوک سینه هات چه رنگیه؟ چشام درشت شد. - ن... نمیتونم این و جواب بدم. جرات. هشدار داد. - آخرین باره که عوض می‌کنی ها! این یکی و باید انجام بدی. سر تکون دادم. - اوکی قبول. چشاش درخشید. - سینه هات و نشونم بده. با اینکه خجالت می‌کشیدم، دکمه پیراهنم و باز کردم. - جاوید اقا اینم نامردیه م... آخ! مک زد و زبون داغش و ...💦🔞 https://t.me/+Ngt9saGX734xZDk8 پسره لعنتی تو بازی جرات حقیقت سینه های دختر همسایه رو کبود می‌کنه و...😂💦🔞 #دارای_صحنه‌های_باز
Show all...
- نوک سینه هات چه رنگیه؟ چشام درشت شد. - ن... نمیتونم این و جواب بدم. جرات. هشدار داد. - آخرین باره که عوض می‌کنی ها! این یکی و باید انجام بدی. سر تکون دادم. - اوکی قبول. چشاش درخشید. - سینه هات و نشونم بده. با اینکه خجالت می‌کشیدم، دکمه پیراهنم و باز کردم. - جاوید اقا اینم نامردیه م... آخ! مک زد و زبون داغش و ...💦🔞 https://t.me/+Ngt9saGX734xZDk8 پسره لعنتی تو بازی جرات حقیقت سینه های دختر همسایه رو کبود می‌کنه و...😂💦🔞 #دارای_صحنه‌های_باز
Show all...
- تخم ندارم بهت نگاه بندازم که یه وقت نلرزه دست و دلم، بعد تو هی لختی پختی بپوش! دخترک لبش و گزید‌. - جاوید من چون می‌دونم خیلی باغیرتی اینجوری راحتم بخدا! مرد با خشم کمرش را گرفت. - مگه من مردونگی ندارم دختر؟! بغض کرد که مرد او را به دیوار چسباند و خودش را به دخترک مالید. - نمی‌ترسی ازم؟ وقتی دخترک جوابی نداد، دست داغش روی کمرش شلوارش رفت و...🔞💦 https://t.me/+Ngt9saGX734xZDk8 پسر و دختره عاشق همن و حالا که همخونه شدن...🥹🔥
Show all...
- تخم ندارم بهت نگاه بندازم که یه وقت نلرزه دست و دلم، بعد تو هی لختی پختی بپوش! دخترک لبش و گزید‌. - جاوید من چون می‌دونم خیلی باغیرتی اینجوری راحتم بخدا! مرد با خشم کمرش را گرفت. - مگه من مردونگی ندارم دختر؟! بغض کرد که مرد او را به دیوار چسباند و خودش را به دخترک مالید. - نمی‌ترسی ازم؟ وقتی دخترک جوابی نداد، دست داغش روی کمرش شلوارش رفت و...🔞💦 https://t.me/+Ngt9saGX734xZDk8 پسر و دختره عاشق همن و حالا که همخونه شدن...🥹🔥
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.