•°رمان سرنوشتم با تو بود🍫°•
﷽ رهایم کردی چون دیگر نیمه ی وجودت نبودم اما برای نیمه ی وجود کوچکت باز خواهی گشت من را نه ولی او را دوست خواهی داشت جانان من🍫☕️ ✍️🏻به قلم:آلما شایسته 📌برای رزرو تبلیغات و تبادل و وی آی پی رمان به این آیدی پیام بدید!!! @itsbluegirl
Show more1 751
Subscribers
-424 hours
+127 days
+20330 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
سکس چت خواننده معروف بعد کنسرت با رلش🔥🔞
خسته از تور کنسرتا و حجم کار بهش ویدئو کال دادم که دیدنش با لباس خواب حالمو خراب کرد
- میشه لباستو در بیاری؟...
چشمامو بستم تا عکس العملشو نبینم ولی راهی نبود حرفمو پس بگیرم رسما ازش سکس چت خواسته بودم!
دستشو سمت بند لباسش برد که حالم خرابتر شد و با عشوه خودشو واسم لخت کرد❤️🔥🔥
https://t.me/+U5Oja8656KEzYzBk
100
00:02
Video unavailable
چند گرگ توی جنگل با هم ترتیب یه دخترو میدن🫣🔥
وسط جنگل وحشیانه درونم میکوبید.
من به شکل انسانیم بودم و اون به شکل گرگیش.
روی چهار دست و پام بودم و کــــ*یرش به شکل گرگی خیلی بزرگ بود طوری که کــــصم داشت جر میخورد.
"بسه...دارم میمیرم...تورو خدا بسه"
متوجه نزدیک شدن دو گرگ دیگه شدم و وقتی یکی از اونا سینه هامو با زبون خیس و داغش لیسید حس کردم ضربه های زاندر محکم تر شد😱😱🔞
https://t.me/+4j1Ma183RI8yYjFk
https://t.me/+4j1Ma183RI8yYjFk
animation.gif.mp40.32 KB
100
00:02
Video unavailable
چند گرگ توی جنگل با هم ترتیب یه دخترو میدن🫣🔥
وسط جنگل وحشیانه درونم میکوبید.
من به شکل انسانیم بودم و اون به شکل گرگیش.
روی چهار دست و پام بودم و کــــ*یرش به شکل گرگی خیلی بزرگ بود طوری که کــــصم داشت جر میخورد.
"بسه...دارم میمیرم...تورو خدا بسه"
متوجه نزدیک شدن دو گرگ دیگه شدم و وقتی یکی از اونا سینه هامو با زبون خیس و داغش لیسید حس کردم ضربه های زاندر محکم تر شد😱😱🔞
https://t.me/+4j1Ma183RI8yYjFk
https://t.me/+4j1Ma183RI8yYjFk
animation.gif.mp40.32 KB
100
Repost from N/a
- اون حرومزاده رو از شکمه زنم در میارید!🥵🔞
اون زنا سرشون رو تکون دادن و به سمتم اومدن که جیغی کشیدم و صدا زدم...
- این بچه ی توعه نامردددددد
خداااااااااااا
دو نفر دستو پاهام رو نگه داشته بودن و اون یکیشون داشت وسایلش رو آماده میکرد...
برگشت طرفم و پاهامو از هم جدا کرد...
- پاهاتو جمع نکن دختر جون
- ولمممممممم کنیددددد کثافطااااااا
جیغ میکشیدم تا ولم کنن، ولی انگار بی فایده بود یک لحظه با فرو کردن تیزیه چیزی درونم جیغه فرابنفشی کشیدم و چشمهام سیاهی رفت...
- آقا کارِ ما تموم شد!
https://t.me/+mS01tc-gS4M0NzE0
https://t.me/+mS01tc-gS4M0NzE0
500
آرتمیس دختری که طی یه اتفاق غیر منتظره گیر یه باند خلافکار به نام نجوای خاموش می افته!! باندی که بویی از انسانیت نبردن و قتل کردن و شکنجه دادن آدما براشون تفریحه!
درست زمانی که فکر می کنه از شر اون باند خلاص شده ناگهان ورق بر می گرده چی میشه اگه رئیس باند نجوای خاموش از تو خوشش بیاد؟! مردی که همه فکر میکنن یه افسانه است! یه افسانه زنده! مرد جذاب و قدرتمندی که درست لحظه ای که چشمات با یه پارچه بسته است بیاد بالا سرت و سر انگشتاشو روی لبات بکشه و کنار گوشت پچ بزنه
_دیر کردی دختر بد! خیلی وقت بود منتظر بودم بیای پیشم پروانه کوچولو!
و عشقی غیر منتظره شعله ور میشه!!
https://t.me/+cUtXh-6oZyBhNGM0
10پاک
800
- عروسکشو برداشته آورده میگه به نینی شیر بده! من چه جوابی باید بهش میدادم کاوه؟
میخندد و از روی تنم بلند میشود. خیره به عضلات برهنهاش میشوم و او دستش را سمت سینههایم میکشاند.
- بگو این خوشگلا صاحب داره والسلام!
نوازشهایش تنم را مور مور میکند. نالهی خفیفی میکشم و او پوست گردنم را به دندان میگیرد.
- آی...یواشتر کاوه. بچه بیدار میشه یه وقت!
دستم به دور گردنش قفل میشود و او آرامآرام پیشروی میکند.
- دلم تنگه برات نیم وجبی، یه امشب بزار بینق و نوق و بیسر خر...
حرفش نصفه میماند. در اتاقمان بیاجازه باز میشود و آوا درحالی که چشمهای خوابآلودش را میمالد کودکانه و بیحال میگوید:
- نینی شیل میخواد مامانی!
https://t.me/+YLqoB1DpWwBjOTA8
ساعت 10 پاک
700
Repost from N/a
- عاشق صدای آه و ناله هاتم🔞
لبش و روی لبم کشید
-لعنتی! چی میزنی به این پوست به این تن به این لب که منو اینجوری مست میکنه؟
دستش و روی سینه ام گذاشت و فشار داد آه غلیظی کشیدم و و لب زیرینش مکیدم
-آه...آیی چیز خاصی نمیزنم رامان
تن عریانش و چفت تنم کرد و صدای جیر جیر تخت و اه و ناله من هر لحظه بیشتر شد
-هیچ وقت نمیذارم یه لحظه هم ازم جدا بشی قسم میخورم! تو مال منی تا ابد!🔞🔞😱
https://t.me/+HQQVWc3fNoc1OGI0
https://t.me/+HQQVWc3fNoc1OGI0
500
Repost from N/a
دختره رو موقع پـورن ديدن ميبينه🤤🔞
نگاهي به تابان انداختم كه با تاپ و دامن سفيد روي مبل لم داده بود و چيزي رو با لذت تماشا ميكرد.
از پشت گوشي سرك كشيدم و با ديدن فيلم پـورني كه ميديد چشمام گرد شد.😳
دستم و از پشت جلو بردم و سينهاش و توي دستم فشار دادم كه هين بلندي كشيد.
- تو اگه دنبال حال كردني چرا نمياي سراغ خودم جوجه؟! چيه نكنه دردت مياد؟!
دستش و به بـهـ•ـشت تپلش رسوند و با گاز گرفتن لبش چشماش و خمار كرد.💦
- دلم ميخواد يه جوري من بگـايي كه تا سه روز گشاد راه برم.🤤👅
https://t.me/+a_EvSmqU4ic4MDk8
https://t.me/+a_EvSmqU4ic4MDk8
600
Repost from N/a
من امیر مقارهم، پسری که جز سختی چیزی نکشید❌
مادرم به خاطر غم اعتیادِ پدرم فوت شد و تو خونه خرابهای من بودم و خواهر بیچارهم و یه پدر معتاد.
پدرمزیاد دووم نیاورد و مرد ولی دوستای معتادش هر روز تو حیاط خونمون بودن و اذیت میکردن، منم سرکار میرفتم و از میوههای مونده و کهنه برای شام خواهرم میاوردم تا اینکه
با رهام هادیان مدیر یه شرکت که تو مسابقات رالی شخص معروفی بود آشنا شدم و منو استخدام کرد...🥹🏎
https://t.me/+d1jc8GYaI2xhZTA0
۱۹
2400
Repost from N/a
- دِ جواب بدههه...موقعی که من مث سگ داشتم له له میزدم برات داشتی به ریشم میخندیدی و نقشه فرار با اون پسره تخمی میچیدی؟
ارهههه؟
- ن...
- هیسسس...خفه شو...تاوانشو پس میدی شهرزاد...تاوان پس میدی.
خودم رامت میکنم
https://t.me/+3EkodM6EfR81ODVk
17پاک
2800
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.