cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

ترس و هوس💋🔥

رمانی درباره‌ ی مثلث عشقی هات جنایی ، صحنه دار ، هیجان‌انگیز مناسب بزرگسالان🔞 تب°لیغات : @saeipv

Show more
Advertising posts
1 289
Subscribers
-824 hours
-917 days
+6530 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Repost from N/a
شانه هایش را ماساژ داد آراد که پشت سرش بود ،نیم رخ آیسو را دید لپش را بوسسید. آیسو سرش را چرخاند و لبخندی زد هردو به هم دیکر خیره شدند. آراد نگاهش را برنداشت روی مبل کنارش نشست. ایسو نفس عمیقی کشید آراد ایسو را به خودش نزدیک کرد و بوسه ای روی،پیشنانیش اش کاشت قلب ایسو بی قراری میکرد مسابقه ای با عقل و مغزش گذاشته است. ایسو دلخور،گفت: فکر کردم دوستم نداری!؟ اشتباه فکر کردی! رفتارت تغیر کرده نه ایسو.! نه !! منو نگاه کن من یکم بهم ریخته ام! درکم میکنی مگه نه!؟ اره؟! تو قلب منی! میدونی! هیچکس با قلبش بازی نمیکنه! ایسو من نگرانتم! من بهت گفتم دور بمون چون نمبخوام بین پدرم پدرت قرار بگیری !. ایسو نگاه اشک الودش را به اراد دوخت اراد اخم کزده با محبتی که خشم میباربد ایسو را بغل گرفت! هیس هیس گریه نکن دختر! من میترسم قلب اراد ازچی میترسه؟! از اخر این رابطه ! هیچی نمیشه ! دورت بگردم .پدرت راضی میشع! حتی شده راضیش می.. با صدای شکسته شدن شیشه پنجره که روبه رویشان بود اییسو ترسیده جیغ کوتاهی،کشید، اراد به طرف پنجره حرکت کرد اما ... https://t.me/+AckTSa8Cr_JhY2E0 https://t.me/+AckTSa8Cr_JhY2E0 https://t.me/+AckTSa8Cr_JhY2E0 مثبت 18سال🔞🔞🤤 24پاک
Show all...
Repost from N/a
Photo unavailable
- نام رمان: رنج نیلو - خلاصه: عشق نیلوفر به پسرعموش ، پسرعمویی که از زن سابقش خیانت دیده و از دخترا متنفره ، اما این دختر برای جذب عشق سختش به دردسر های عجیبی دچار میشه ژانر:اروتیک.درام.خشن.صحنه دار🔞 https://t.me/+lGS_ZHWVrXg3MDI0 https://t.me/+lGS_ZHWVrXg3MDI0 https://t.me/+lGS_ZHWVrXg3MDI0 24پاک
Show all...
دوستان می‌خوام به پنج نفر چنل vip رو که حدود ۳۵۰ پارت جلوتر از این چنل هست رو به جای ۵۹ تومن ، ۳۵ تومن بدم اگه میخواید به آیدی زیر پیام بدین @saeivip فقط پنج نفر ❌
Show all...
😍 1
#پارت۲۷۷ با حس دست داغی که دورم حلقه شد چشم هام رو با ترس باز کردم سریع چراغ کنار تخت روشن کردم و ساعی رو دیدم که کنارم دراز کشیده و داره با پررویی بهم نگاه میکنه  با حرص گفتم : _ تو چرا اومدی پیش من خوابیدی؟ تو خجالت نمیکشی؟  بالشت میزدم تو سرش و حرصم رو سرش خالی میکردم کلافه با یک دستش بالشت رو گرفت و به سمت خودش کشید که من هم با بالشت کشیده شدم دستش رو دور کمرم حلقه کرد و من رو چسبوند به خودش گفت: _چته؟ اگه بالشتمو میدادی که نمیومدم باهات یه جا بخوابم   _اومدی خوابیدی چرا دیگه بغلم میکنی؟   به صورتم نگاه عمیقی انداخت و زمزمه کرد: _ چرا اینقدر عصبی شدی عزیزم؟ چیشده؟  _ترسیدم  چرا ترسیدی؟   _وسام... همیشه وقتی خواب بودم میومد خونه  چشم هاش رو بست و گفت: _اما نمیتونه بیاد توی این خونه بخواب بهش فکر نکن  _اگه بیاد چی؟  _یه تیر خلاص میزنم تو مغزش خوبه ؟ من که نمیذارم کسی تو رو اذیت کنه  قربونت برم بیا بخوابیم  کنارش دراز کشیدم و گفتم : _بالشت رو بردار برو بیرون بخواب  _نمیشه پیش تو بخوابم؟ بغلت کنم ؟  _خیلی بدنت گرمه اذیت میشم ساعی از پشت بهم چسبید و با شیطنت توی گوشم گفت : _ میخوای لباسمون رو کمتر کنیم؟  به سمتش برگشتم و گفتم: _نخیر تا از الهام جدا نشدی حق نداری به من نزدیک بشي _یک بار دیگه اسم الهام رو بیاری من میدونم و تو 
Show all...
❤‍🔥 13
#پارت۲۷۷ با حس دست داغی که دورم حلقه شد چشم هام رو با ترس باز کردم سریع چراغ کنار تخت روشن کردم و ساعی رو دیدم که کنارم دراز کشیده و داره با پررویی بهم نگاه میکنه  با حرص گفتم : _ تو چرا اومدی پیش من خوابیدی؟ تو خجالت نمیکشی؟  بالشت میزدم تو سرش و حرصم رو سرش خالی میکردم کلافه با یک دستش بالشت رو گرفت و به سمت خودش کشید که من هم با بالشت کشیده شدم دستش رو دور کمرم حلقه کرد و من رو چسبوند به خودش گفت: _چته؟ اگه بالشتمو میدادی که نمیومدم باهات یه جا بخوابم   _اومدی خوابیدی چرا دیگه بغلم میکنی؟   به صورتم نگاه عمیقی انداخت و زمزمه کرد: _ چرا اینقدر عصبی شدی عزیزم؟ چیشده؟  _ترسیدم  چرا ترسیدی؟   _وسام... همیشه وقتی خواب بودم میومد خونه  چشم هاش رو بست و گفت: _اما نمیتونه بیاد توی این خونه بخواب بهش فکر نکن  _اگه بیاد چی؟  _یه تیر خلاص میزنم تو مغزش خوبه ؟ من که نمیذارم کسی تو رو اذیت کنه  قربونت برم بیا بخوابیم  کنارش دراز کشیدم و گفتم : _بالشت رو بردار برو بیرون بخواب  _نمیشه پیش تو بخوابم؟ بغلت کنم ؟  _خیلی بدنت گرمه اذیت میشم ساعی از پشت بهم چسبید و با شیطنت توی گوشم گفت : _ میخوای لباسمون رو کمتر کنیم؟  به سمتش برگشتم و گفتم: _نخیر تا از الهام جدا نشدی حق نداری به من نزدیک بشي _یک بار دیگه اسم الهام رو بیاری من میدونم و تو 
Show all...
Repost from N/a
- عاشق صدای آه و ناله هاتم🔞 لبش و روی لبم کشید -لعنتی! چی میزنی به این پوست به این تن به این لب که منو اینجوری مست میکنه؟ دستش و روی سینه ام گذاشت و فشار داد آه غلیظی کشیدم و و لب زیرینش مکیدم -آه...آیی چیز خاصی نمیزنم رامان تن عریانش و چفت تنم کرد و صدای جیر جیر تخت و اه و ناله من هر لحظه بیشتر شد -هیچ وقت نمیذارم یه لحظه هم ازم جدا بشی  قسم میخورم! تو مال منی تا ابد!🔞🔞😱 https://t.me/+HQQVWc3fNoc1OGI0 https://t.me/+HQQVWc3fNoc1OGI0
Show all...
Repost from N/a
دختره رو موقع پـورن ديدن مي‌بينه🤤🔞 نگاهي به تابان انداختم كه با تاپ و دامن سفيد روي مبل لم داده بود و چيزي رو با لذت تماشا مي‌كرد. از پشت گوشي سرك كشيدم و با ديدن فيلم پـورني كه مي‌ديد چشمام گرد شد.😳 دستم و از پشت جلو بردم و سينه‌اش و توي دستم فشار دادم كه هين بلندي كشيد. - تو اگه دنبال حال كردني چرا نمياي سراغ خودم جوجه؟! چيه نكنه دردت مياد؟! دستش و به بـهـ•ـشت تپلش رسوند و با گاز گرفتن لبش چشماش و خمار كرد.💦 - دلم مي‌خواد يه جوري من بگـايي كه تا سه روز گشاد راه برم.🤤👅 https://t.me/+a_EvSmqU4ic4MDk8 https://t.me/+a_EvSmqU4ic4MDk8
Show all...
Repost from N/a
چشام بسته بود و داد میزدم آراااد. یکی ازون ادما اومد سمتم چنان سیلی بهم زد که پرت شدم رو زمین چشامو که باز کردن دیدم اراد جلومه با بدنی زخمی و دهنشو بسته بودن. سلیم رو به اراد همونطور که منو تو بغلش گرفته بود گفت: _امشب برای همیشه عشقتو از دست میدی امشب دیگ قرار نیس به جشن عروسیتون برسید و شب زفاف بگیرید. چون کار خانومت امشب تمومه. تقاص کارتو باید پس بدی جناب رادمهررر تک تک لباسامو جلو اراد لخت کردن و با تمام توان زجه میزدم. یهو یاراش اومدن دست و پامو گرفتن و خود سلیم...💦😱🔞 https://t.me/+AckTSa8Cr_JhY2E0 https://t.me/+AckTSa8Cr_JhY2E0 https://t.me/+AckTSa8Cr_JhY2E0 دختره شب عروسیش بع دست رقیب عشقش دزدیده میشه و بهش... 19پاک
Show all...
Repost from N/a
Photo unavailable
پارت #۷۶ یه سیگار از توی جا سیگاری برداشت و روشنش کرد.....یه کام عمیق گرفت و بهم خیره شد ____پاشو لباس هاتو بپوش خشکم زده بودنمیدونستم چه عکس العملی نشون بدم ...حس حقارت،پوچی سرتاسر وجودم رو‌گرفته بود تو‌ یه حرکت غیر منتظره لباسام رو از زمین برداشت و پرت کرد تو صورتم ____کجای حرفم ناواضح بود برات؟گفتم بپوش این بی صاحابروو از دادی که زد تازه به خودم اومدم....بغضی که تا الان نگهش داشته بودم ترکید ....اشک هام کله صورتم رو پر کرده بود ....چرا میخواست کوچیکم کنه؟به چی میخواست برسه؟ https://t.me/+lGS_ZHWVrXg3MDI0 https://t.me/+lGS_ZHWVrXg3MDI0 https://t.me/+lGS_ZHWVrXg3MDI0 19پاک
Show all...
ریکشن این پارت بره بالای ۴۰ 😍
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.