cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

ریگِل 🍂

هوالحق 🕊️ رمان جنایی ، پلیسی و عاشقانه ریگل 🥀🍂 به قلم #آذر تحت حمایت انجمن قلم سازان🪶

Show more
Iran95 526Farsi88 998Books
Advertising posts
1 870
Subscribers
-1224 hours
+1387 days
+36430 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

به شدت میچسبه روز های پاییزی سرد و بارونی بری زیر پتو و این رمان رو بخونی 🤤 اینقدر که خوبه این ..
Show all...
#رعیت_اربابی 🧣 #گی 🍂 خشن ترین و هات ترین ارباب روی اون منطقه دنبال خونبس می گشت🍓💦 خونبسی که دختر نبود اون یه پسر مظلوم که هیچ گناهی نداشت 💔 اما تنها نقطه تاریک زندگیش همخونی با برادر حرومیش بود کسی که پسر خانو کشت!! پسر دوم خان برای انتقام خونبسش کرد و عذابش داد اما دلش بند اون چشم های اشکی و لب های مظلوم موند🔞🍾... https://t.me/+fyV8Y9v9fdoyOGVk
Show all...
گایز حواستون به این شد دیگه پاکش کنم؟؟؟ https://t.me/c/2160533804/646
Show all...
برای خرید ویپ ریگل میتونید پیام بدید . در وی آی پی دو برابر اینجا پارت گذاری داریم ... و حتی به فلش بکی هم رسیدیم که منوچهر میخواست یاشار رو... اهم اوهوم 🗿🍂 @heli_331
Show all...
1
#ریگل 🍂🩸🍂🩸🍂 #p91 نفسش را با شدت بیرون داد و تازه به خود آمد رنگش همچون مرده ها شده بود نیم نگاهی به درب اتاق انداخت مبادا کسی مچش را بگیرد.. زبانی به لب های خشکش کشید و عقب عقب رفت.. باید از این اتاق شوم بیرون می‌آمد اما گویی پیشانی اش زیادی سیاه بود که چشمش به چاقو و نامه باز شده افتاد .. چاقویی که خون خشک شده رویش خودنمایی میکرد و کاغذی که از دور چشمک میزد.. متاسفانه روحیاتش فضول تر از چیزی بود که ترس جلویش را بگیرد.. با همان رنگ پریده سمتش رفت و کاغذ را باز کرد اما قبل از خوندن دوباره نیم نگاهی به درب اتاق کرد مبادا چاووش وارد شود.. و بعد آن را خواند و این بار دیگر به سکسکه افتاد.. - عاشقتم عزیزدلم! اما سزای خیانت، مرگه ... حالا که مطمئن‌ شدم دیگه خیانتی نمیکنی ... خوب بخوابی پسر قشنگم!! حدس اینکه در این اتاق شوم چه اتفاقی افتاده سخت نبود.. دوباره نگاهی به تخت خونین انداخت و سکسکه ای کرد... قضیه دارک تر و ترسناک تر از چیزی بود که فکر میکرد.. این مرد پارتنر خود را کشته بود همه چیز را به واضحی فهمیده بود.. کاغذ را ترسیده کنار چاقو گذاشت و قدمی دور شد.. حتی دستش را جلوی دهانش گرفت و زمزمه کرد - خدای من.. در ثانی نگران آن دخترک موقرمزی شد... در کنار این مرد روانی و قاتل اصلا امنیت جانی و روانی نداشت .. اما چه کاری از او برمی‌آمد او نیز خود طعمه و قربانی بود... تنها چیزی که میخواست مرگ بود فقط ای کاش قبل از مرگ این شوک وحشتناک به وجودش وارد نمیشد ..
Show all...
93❤‍🔥 8🔥 6🤯 2😁 1👀 1
دیدید پاکش کنم؟
Show all...
#رعیت_اربابی 🧣 #گی 🍂 خشن ترین و هات ترین ارباب روی اون منطقه دنبال خونبس می گشت🍓💦 خونبسی که دختر نبود اون یه پسر مظلوم که هیچ گناهی نداشت 💔 اما تنها نقطه تاریک زندگیش همخونی با برادر حرومیش بود کسی که پسر خانو کشت!! پسر دوم خان برای انتقام خونبسش کرد و عذابش داد اما دلش بند اون چشم های اشکی و لب های مظلوم موند🔞🍾... https://t.me/+fyV8Y9v9fdoyOGVk
Show all...
پارت های جدید 🍂🩸
Show all...
4
00:03
Video unavailable
پسری که #زیرخوابای زیادی داشت و #تختش هرشب بایه نفر پر میشد بالاخره دلش و میده به پسری که......🔞 #گی #عاشقانه #اروتیک #هات #جذاب #اسمات 🔞🔞❤️ بلندش کردم بردمش تو #حموم  اب سرد  با کمربند  اینقد زدمش که خون از دماغ دهنش زد بیرون همونجا  به زور #بردمش تو ماشین و  #لباشو #بوسیدم  https://t.me/+XH4_1f5SDnczNzJk
Show all...
animation.gif.mp40.79 KB
#ریگل 🍂🩸🍂🩸🍂 #p90 نزدیک تر رفت تا از نزدیک کنجکاوی اش را تخلیه کند.. عکس هارا از نزدیک رویت کرد و به چهره چاووش دقت کرد که چقدر تغییر کرده بود آن زمان ها لاغر تر بود و این همه عضله نداشت.. حتی ریش نداشت و همچون پسری ساده بود.. اما حالا فرق میکرد حالا شبیه قاتل های سریالی شده بود.. حتی از تفکر مسخره خودش گوشه لبش بالا رفت.. عکس هارا یکی یکی نگاه کرد حتی نگاهش به گل روی میز افتاد که خشکیده و پژمرده شده بود و خاک سر و رویش را پوشانده بود نزدیک رفت و با دیدن کارت پستالش، آن را برداشت ... رویش به صراحت نوشته بود : - مرسی که به زندگیم اومدی و عشق رو بهم نشون دادی تا ابد عاشقت میمونم چاووشِ من!! ابرو اش بالا رفت و کارت را سرجایش گذاشت... پس این مرد برخلاف چهره و رفتارش بسیار با پارتنر خود رمانتیک و عاشقانه رفتار میکرد .. جلد قرص را در دستانش فشرد و قصد رفتن کرد.. دیگر بس بود فضولی و کنجکاوی ... اما از شانس بد و اقبال سیاهش ، قبل از اینکه قدم از قدم بردارد نگاهش به تخت افتاد و گویی شوک به بدن و قلب و وجودش وارد شد که از ترس لحظه ای یادش رفت نفس بکشد رنگش پرید و خون در رگ هایش خشکید حتی قدمی بی اختیار عقب رفت و جلد قرص را طوری فشرد که کمی خمیده شد... آن تخت پر از خون خشک شده، آخرین چیزی بود که در این اتاق توقع داشت ببیند ..
Show all...
112🤯 8🕊 5😍 4❤‍🔥 2🔥 2
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.