cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

هفت اقلیمای هنر

Show more
Advertising posts
434
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
+1230 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

00:50
Video unavailableShow in Telegram
‏🎨 زندگی و حرکت در نقاشی‌های مطرح جهان
Show all...
2.33 MB
.Jeanneret charles Edourd نام اثر: طبیعت بیجان با چشم های زیاد- 1923 هیچ شخصیت دیگری به خوبی لو کربوزیه تار و پود جامعه قرن بیستم را بهم نتنیده است. منجی تکنولوژی  جدید و حامی سبک بین المللی (Internatinaal Style) در معماری ،وی برای به کار بردن هر چیز صنعتی در زندگی روزمره اشتیاق فراوانی داشت. تا آنجا که حتی بر روی این مسئله پافشاری میکرد که خانه باید (ماشینی برای زندگی کردن)باشد. او به قریحه تزئین گرایی تازید و در عوض هر آنچه که مشابه و کپی داشت را ستود. تئوری های او صدها سازه زیبای فلزی را شکل داد. اما قبل از آنکه ژانره نظریاتذمداخله جویانه خود را در زمینه معماری مطرح کند، در حال ایجاد تضادی فروتنانه ولی تاثیرگذار  در نقاشی بود. در سال 1918،او و دوست فرانسوی اش ،(آمده ازانفان)جنبش جدیدی را با نام پوریسم (Purism)بنیان نهادند. تزئینات کنار رفته بودند،و با همان جذابیت و کار آمدی سبکی نو پدید آمده بود. آنها می گفتند: (یک تصویر ،ماشینی برای ارسال احساسات است.) __ مکان خلق اثر : پاریس - محل نگهداری : بنیاد مجموعه های خصوصی ،لندن انگلستان - ابزار: رنگ روغن روی بوم |کتاب :هنر مدرن| | نوشته: مایکل رابینسون|
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
◾️Jeanneret Charles Wdourd
Show all...
01:43
Video unavailableShow in Telegram
نخستین تریلر فیلم «دانه انجیر معابد» ساخته محمد رسول‌اف در آستانه اکرانش در فرانسه منتشر شد. همزمان نهاد سینمایی آلمان، جرمن فیلمز اعلام کرد این فیلم را به عنوان یکی از سیزده فیلم فهرست اولیه این کشور برای معرفی به آکادمی اسکار در رشته بهترین فیلم بین‌المللی درنظر گرفته است. آکادمی فیلمِ اروپا هم این فیلم را برای نامزدی در جوایز امسال پذیرفته است. رسول اف در بخشی از گفت و گویش میگوید : هستهء اصلیِ داستان فیلم اش ارمغانِ زندان است. زمانی که طیِ وقایعی در بندش مسئولی در زندان خودکاری به وی میدهد تا بنویسد روایتِ حجابِ اجباری، جنبشِ زنان و آنچه بر مردم میگذرد. در مورد انتخاب نام فیلم اش چنین میگوید که جرقهء نامِ (دانه انجیر معابد) از تجربه اش در مدت زندگی در جنوب بوده که چرخهء غیر معمولِ این درخت توجه اش را جلب میکند.چرا که دانه های آن در درونِ فضلهء پرندگان بر روی درختانِ دیگر سقوط کرده و در لای درز و شاخه های درختِ میزبان جوانه میزند. سپس ریشه هایش را به پائین سمت زمین میفرستد. شاخه و تنه درختِ میزبان را در برگرفته به تدریج آن را خفه میکند. این درخت خفه کننده هم نام گرفته. بعد از آن خود روی زمین پابرجا میشود.
Show all...
Fig.MP418.96 MB
آه ...! این بشریت چه ساختمان سست بنیادی ست! تنها از روی عادت بر پا مانده است. به ناگاه فرو خواهد ریخت. رومن_رولان جان شیفته /ص۱۸ م.ا.به آذین
Show all...
جانِ شیفته جلد اول (۵۱۹ صفحه) نویسنده: رومن رولان ترجمه: م. ا. به آذین
Show all...
جانِ شیفته۱.pdf6.34 MB
جانِ شیفته۲.pdf4.20 MB
جانِ شیفته۳.pdf5.70 MB
جانِ شیفته۴.pdf9.03 MB
او را دراز بر کف زمین یافتند. دل هیچ‌کس برایش تنگ نشده بود. هیچ‌کس در جستجویش نبود. زنی سالخورده پیدایش کرد. به‌بیانی مبهم و گنگ. این اتفاق مدت‌ها پیش رخ داد. زن سالخورده پیِ گل‌های خودرو بود. فقط گل‌های زرد. نگاهش فقط پی این گل‌ها بود که ناگهان پایش به او، که درازبه‌دراز آن‌جا افتاده بود، گرفت. او دمرو افتاده و بازوانش کاملا گشوده بود. به‌رغمِ شرایط و آب‌وهوای آن‌وقت از سال آن مرد بارانی پوشیده بود. ردیفی طولانی از دکمه‌ها از بالا تا پایین همگی بسته که زیر بدن پنهان مانده بودند. دکمه‌هایی با شکل‌ها و اندازه‌های جورواجور. دنبالهٔ بارانی چسبان و بلند زمین را روبیده بود. به‌نظر که جور درمی‌آید. نزدیک به سر کلاهی یک‌ور روی زمین افتاده بود. در آنِ واحد روی لبه و نوکش قرار گرفته بود. مرد بی‌آن‌که به چشم بیاید، در میان آن پوشش مایل به سبز افتاده بود. فقط چیزی که از دور ممکن بود نگاه را جلب کند سر سفیدش بو‌د. آیا امکان داشت آن زن قبلا او را جای دیگری دیده باشد؟ قبلا جایی سرِ پا و روی پاهای خودش؟ نه خیلی سریع. زن یکسره سیاه‌پوش بود. دنبالهٔ پیراهن بلند و مشکی‌اش روی علف‌ها کشیده می‌شد. روز به پایان رسید. اگر آن زن رو‌به‌غرب حرکت می‌کرد، سایه‌اش پیش رویش می‌افتاد. سایه‌ای کشیده و سیاه. فصل زایش گوسفندها بود. اما هیچ بره‌ای نبود. زن هیچ بره‌ای نمی‌دید. اگر گذر نفر سومی به آن اطراف می‌افتاد، بدن‌های آن‌ها تنها بدن‌هایی بود که می‌دید. ابتدا بدن زن سالخورده‌ای که آن‌جا ایستاده بود. بعد جلوتر نزدیک به آن، بدنی دیگر روی زمین. به‌نظر جور درمی‌آید. آن مراتع خلوت و متروک. آن زن سالخورده یکسره سیاه‌پوش و کاملا بی‌حرکت. آن بدن کاملا بی‌حرکت روی زمین. زرد در انتهای بازوی سیاه. موهای سفید در میان علف‌ها. شرق در شولای شب غرق و گم‌ می‌شد. نه خیلی سریع. هوا. آسمان سرتاسر روز تا غروب ابری. در غرب، شمال غربی، نزدیک به حاشیهٔ زمین سرانجام خورشید طلوع کرد. باران؟ اگر خوش دارید، چند قطره. اگر خوش دارید، چند قطره‌ای در صبح. در نهایت در زمان حال.  مدت‌ها پیش رخ داد. زن سرتاسر روز در داخل خانه کُپ می‌کند و با طلوع خورشید از خانه بیرون می‌زند. زن باعجله می‌رود تا از دشت‌ها و مراتع بهره ببرد. متعجب ازاین‌که در راه هیچ‌کس را ندیده، با تبِ اشتیاق در پی یافتن گل‌های وحشی در اطراف پرسه می‌زند. با تب و اشتیاق سایه‌های شب عن‌قریب را می‌بیند. با تعجب متوجه غیاب انبوه بره‌ها در این‌جا در این فصل از سال می‌شود. لباسش همان رنگ سیاهی است که از جوانی به‌هنگام بیوه‌شدن رنگ همیشگی لباسش بوده. برای گذاشتن دسته‌گل جدید بر آن گور است که پیِ گل‌های موردعلاقهٔ مرد پرسه می‌زند. اما به‌دلیلِ وجود آن رنگ زرد در انتهای آن بازوی سیاه آن‌جا چیزی پیدا نخواهد شد. بنابراین، تعدادشان بسیار اندک است. از زمانی که از خانه بیرون آمده این سومین عامل غافلگیری اوست. چون این گل‌ها در این فصل از سال این‌جا بسیار زیادند. دوست قدیمی‌اش، سایه‌اش، آزارش می‌دهد. چنان‌که زن درنهایت به خورشید رو می‌کند. زیرچشمی به گل‌های گرداگرد مسیرش نگاه می‌کند. آرزو دارد غروب پایان یابد و او دوباره در شفق طولانی آزادانه در اطراف پرسه بزند. صدای آشنای خش‌خش دنبالهٔ بلند دامن مشکی‌اش درمیان علف‌ها دوچندان کلافه‌اش می‌کند. با چشمان نیم‌بسته راه می‌رود، پنداری بی‌اختیار به‌سمت تلألوی نور کشیده می‌شود. شاید زن با خودش بگوید این‌همه غرابت برای یک غروب ماه مارس یا آوریل خیلی زیاد است. هیچ‌کس بیرون نیست. حتا یک بره. دریغ از یک گل. سایه و خش‌خش هردو تحریک‌کننده‌اند و آزاردهنده. و برای آن‌که شوک به عالی‌ترین حدش برسد، حال پایش به پیکر مردی خورده. بخت و اقبال. دل هیچ‌کس برای مرد تنگ نشده بود. هیچ‌کس در جستجوی او نبود. رنگ‌های سیاه و سبزِ لباس‌ها حالا تاثیر‌گذارند. نزدیک به سر سفید، رنگِ زردِ چند شاخه گلِ چیده‌شده. صورت پیر روشن از نور خورشید. اگر خوش دارید، تابلو*. بر سر راهش. از حالا به بعد همه‌چیز ساکت و خاموش است. تاوقتی‌که زن از حرکت باز‌ایستد. سرانجام خورشید ناپدید می‌شود و همراه با آن همهٔ سایه‌ها محو می‌شوند. همهٔ سایه‌ها در این‌جا. محوشدن تدریجی شفق. شب بدون ماه یا ستاره‌ها. همهٔ این‌ها به‌نظر باهم جور درمی‌آید. اما در این مورد دیگر هیچ. __ * Tableau Vivant صحنه‌ای در تئاتر یا سینما که اشخاص و اشیا در آن ساکن و بی‌صدا می‌مانند. داستان کوتاه یک روز غروب ساموئل بکت فارسیِ سهیل سمّی
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
🔘 کانالِ Reasonable Mind ، کانالی با مطالب جذاب در زمینه‌های فلسفه، علم و هنر. لینک عضویت: کلیک
Show all...
«اینجا پرنده بود» ای عبور ظریف! بال را معنی کن تا پر هوش من از حسادت بسوزد. ای حیات شدید! ریشه‌های تو از مهلت نور آب می‌نوشد. آدمی‌زاد - این حجم غمناک - روی پاشویهٔ وقت روز سرشاریِ حوض را خواب می‌بیند. ای کمی رفته بالاتر از واقعیت! با تکان لطیف غریزه ارث تاریک اَشکال از بال‌های تو می‌ریزد. عصمت گیج پرواز مثل یک خط مُغْلَق در شیار فضا رمز می‌پاشد. من وارث نقش فرش زمینم و همه انحناهای این حوضخانه، شکل آن کاسهٔ مس همسفر بوده با من از زمین‌های زبر غریزی تا تراشیدگی‌های وجدان امروز. ای نگاه تحرک! حجم انگشت تکرار روزن التهاب مرا بست: پیش از این در لب سیب دست من شعله‌ور می‌شد. پیش از این یعنی روزگاری که انسان از اقوام یک شاخه بود. روزگاری که در سایهٔ برگ ادراک روی پلک درشت بشارت خواب شیرینی از هوش می‌رفت، از تماشای سوی ستاره خون انسان پر از شمش اشراق می‌شد. ای حضور پریروز بدْوی! ای که با یک پرش از سر شاخه تا خاک حرمت زندگی را طرح می‌ریزی! من پس از رفتن تو لب شط بانگ پاهای تند عطش را می‌شنیدم. بال حاضرجواب تو از سوال فضا پیش می‌افتد. آدمی‌زاد طومار طولانی انتظار است، ای پرنده، ولی تو خال یک نقطه در صفحهٔ ارتجال حیاتی. ـــــــــــــــــــــ #سهراب_سپهری از دفتر #ما_هیچ_ما_نگاه هشت کتاب، تهران، طهوری، ۱۳۸۲: صص ۴۳۵ _ ۴۳۸.
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
#painting Title: The spirit of the dead watches Artist: Paul Gauguin Date: 1892 Medium: oil on burlap mounted on canvas Location: Albright-Knox Art Gallery - Buffalo, United States عنوان: روح مرده به هنگام تماشا هنرمند: پل گوگن پل گوگن در اولین سفر خود به تاهیتی با دختری کم سن و سالِ بومی به نام Teha’amana ازدواج کرد. گوگن یک شب دیر به خانه بازگشت و همسر جوانش با دیدنِ چهره ای در تاریکی از ترس مبهوت شد.طبق گفته گوگن ، او را به عنوان"یكی از شیاطین یا تماشاگران افسانه ای ، توپاپاوس، كه شبهای بی خواب مردمش را پر كرده"اشتباه گرفته است.این حادثه الهامی شد تا این اثر هنری را که طرفدارانش آن را شاهکاری از شعر، رمز و راز و نمادین میدانند، نقاشی کند. با اینهمه این نقاشی، از نظرِ استفان اف. آیزنمن استاد تاریخ هنر در دانشگاهِ نورث وسترنِ شیکاگو، یک دایره المعارفِ واقعیِ نژاد پرستی و زن ستیزیِ استعماری محسوب میشود.
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.