پی دی اف رمان 🪐
تبلیغات 🌟 | @Missracula جهت راضی نبودن فایل رمانتون در چنل، به مدیر پیام دهید
Show more16 663
Subscribers
-124 hours
+17 days
+13130 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
دختری که درگیر یک ازدواج سمی میشه و داستان عاشقانه ای رغم میخوره که آغشته به خون !
#جنایی_عاشقانه_بزرگسال
#خشونت_خانگی
👤من ویشکام . دختری که با کلی کمبود وارد رابطه ای عجیب با مردی میشه که ۱۹ سال ازش بزرگتره . من صیغه ی مردی شدم که مجبورم می کرد تو خلوتمون پدر صداش بزنم 🔞🔥
https://t.me/+G_-KIHEuyeAwZTE0
https://t.me/+G_-KIHEuyeAwZTE0
این رمان به علت داشتن صحنه های باز و خشن مناسب همه ی افراد نیست
👍 1❤ 1
- عروسکشو برداشته آورده میگه به نینی شیر بده! من چه جوابی باید بهش میدادم کاوه؟
میخندد و از روی تنم بلند میشود. خیره به عضلات برهنهاش میشوم و او دستش را سمت سینههایم میکشاند.
- بگو این خوشگلا صاحب داره والسلام!
نوازشهایش تنم را مور مور میکند. نالهی خفیفی میکشم و او پوست گردنم را به دندان میگیرد.
- آی...یواشتر کاوه. بچه بیدار میشه یه وقت!
دستم به دور گردنش قفل میشود و او آرامآرام پیشروی میکند.
- دلم تنگه برات خانومی، یه امشب بزار بینق و نوق و بیسر خر...
حرفش نصفه میماند. در اتاقمان بیاجازه باز میشود و آوا درحالی که چشمهای خوابآلودش را میمالد کودکانه و بیحال میگوید:
- نینی شیل میخواد مامانی!
https://t.me/+1nYra_vXJ9A0NzVk
https://t.me/+1nYra_vXJ9A0NzVk
👍 3
- از دوس پسر حرومیت حاملهای پناه؟
لبم را به دندان میگیرم. لرز به جانم میافتد و بدون اینکه خودم را ببازم جواب میدهم.
- این حرفا چیه عطا خان؟ تهمت میزنید به من؟
کنج دیوار خفتم میکند و میگوید:
- حرف مفت نزن، مریم مقدسی؟ خودم دیدم سر دیگه نذری، بوی غذا که به مشامت خورد دوئیدی تو دسشویی!
نفسم توی سینه حبس میشود. و عطا بیملاحظه میگوید:
- بابات خبر داره قراره نوه دار بشه؟ خبر داره دخترش با شناسنامه سفید حاملهست؟
پناه یدونه دختر حاج اسماعیل، معتمد به نام محل، از دوس پسرش حاملهست و حالا خواستگار سمجش این موضوع رو فهمیده و...
https://t.me/+1nYra_vXJ9A0NzVk
https://t.me/+1nYra_vXJ9A0NzVk
- از دوس پسر حرومیت حاملهای پناه؟
لبم را به دندان میگیرم. لرز به جانم میافتد و بدون اینکه خودم را ببازم جواب میدهم.
- این حرفا چیه عطا خان؟ تهمت میزنید به من؟
کنج دیوار خفتم میکند و میگوید:
- حرف مفت نزن، مریم مقدسی؟ خودم دیدم سر دیگه نذری، بوی غذا که به مشامت خورد دوئیدی تو دسشویی!
نفسم توی سینه حبس میشود. و عطا بیملاحظه میگوید:
- بابات خبر داره قراره نوه دار بشه؟ خبر داره دخترش با شناسنامه سفید حاملهست؟
پناه یدونه دختر حاج اسماعیل، معتمد به نام محل، از دوس پسرش حاملهست و حالا خواستگار سمجش این موضوع رو فهمیده و...
https://t.me/+1nYra_vXJ9A0NzVk
https://t.me/+1nYra_vXJ9A0NzVk
هَـمـدَرد | نون. رِ
● ﷽ ● ❖عاشقانه مینویسم...❖ 📚 شهرزاد [ تکمیل شده✅️ ] 📚 همدرد [در حال تایپ✍️ ] 📚 رَج به رَج میبافم خیالت را [ به زودی🔜] ● نویسنده و مربی انجمن کافه تک رمان ● @caffetakroman ❌لینک ناشناس❌
https://t.me/Harfmanrobot?start=105706799- از دوس پسر حرومیت حاملهای پناه؟
لبم را به دندان میگیرم. لرز به جانم میافتد و بدون اینکه خودم را ببازم جواب میدهم.
- این حرفا چیه عطا خان؟ تهمت میزنید به من؟
کنج دیوار خفتم میکند و میگوید:
- حرف مفت نزن، مریم مقدسی؟ خودم دیدم سر دیگه نذری، بوی غذا که به مشامت خورد دوئیدی تو دسشویی!
نفسم توی سینه حبس میشود. و عطا بیملاحظه میگوید:
- بابات خبر داره قراره نوه دار بشه؟ خبر داره دخترش با شناسنامه سفید حاملهست؟
پناه یدونه دختر حاج اسماعیل، معتمد به نام محل، از دوس پسرش حاملهست و حالا خواستگار سمجش این موضوع رو فهمیده و...
https://t.me/+1nYra_vXJ9A0NzVk
https://t.me/+1nYra_vXJ9A0NzVk
با ذوق نگاهی به صورت مردونش انداختم.
_راستش دختر دایی میخواستم یه مسئله و بهت بگم.
https://t.me/+dUngZmyn--4zZGE0
دست مو روی دستش گذاشتم پچ زدم.
_ارشیا جان چرا به من میگی دختر دایی؟ من نامزدتم ها
پوف کلافه ای کشید؟ پچ زد؛
_نامزد چی اخه؟ یه نگاه به خودت کردی؟
بغض کرده نگاهی، به صورت سردش انداختم.
_ارشیا چی داری میگی میفهمی؟ منو تو عقد کردیم.
بدون اینکه نگاهی به صورتم بندازه غرید.
_یه نگاه به هیکلت کردی؟ ۹۰ کیلویی روت میشه بگی نامزد منی؟ من با این هیکل با داشتن چند تا شرکت تو کجات به من میخوره اصلا؟
دختر شیک پوشی بدون در زدن وارد اتاق شد؛ با لحن اغواگرانه ای زمزمه کرد.
_عزیزم چرا انقد داد میزنی؟ صدات تو کل شرکت پیچیده به خاطر این دختر پاپتی؟
نگاه تحقیر امیزی انداخت.
لب هاشو روی لب عرشیا گذاشت؛ بوسه ی طولانی روی لبش گذاشت.
دست هامو مشت کردم؛
_همین دختر پاپتی نامزد بغل دستیت دختر خانوم.
ارشیا اصلا تو حال خودش نبود، از روی تاپ سفید دخترک مشغول مالیدنش شده بود پچ زد.
_یه مدت زیر خوابم بودی؟ حالا به خاطر خانواده مجبور شدم عقدت کنم. چک چند بار خوابیدن مون روی میزه از منشی بگیر برو.
با پاهای لرزون بلند شد: نالیدم....
https://t.me/+dUngZmyn--4zZGE0
https://t.me/+dUngZmyn--4zZGE0
👍 3
📚رمان: #دختر_فقیر_پسر_پولدار
🎭ژانر: #عاشقانه #کلکلی
📄خلاصه:
مریم یه دختریه که توی خانواده فقیر بزرگ شده برای انجام کارای یه خونه بزرگ میره که اونجا با پسره داستانمون اشنا میشه..
پایان خوش
#دختر_فقیر_پسر_پولدار.apk5.14 MB
❤ 2
_ارشیا🥲...
روی شکمم را بوسید که یچیزی داخل شکمم پیچید...
_ششش بچه...
شلوارم و کشید پایین...دستش و فرو کرد داخل شرتم و لمسم کرد...از لمس دست گرمش حالم بد شد و کمرم و قوس دادم...لبم و گاز گرفتم تا ناله نکنم:
🥺
_اوووو...دریاچه را انداختی...میخوای جرش بدم؟؟😈
از حرفش نفس نفس زدم...لعنتی تحریک شده بودم...
با پوزخند شلوارم و انداختم پایین از نیمکت و درحالی که نگاهم میکرد...با دندونش شرتم و دراورد...حوله دور کمرش و باز کرد...😱
https://t.me/+WlVzdsDAjT9lYzFk
https://t.me/+WlVzdsDAjT9lYzFk
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.