cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

آلـــمــــــ🍎ـــایــ ســـرخـــ

روزی دو پارت تقدیم تون🍷

Show more
Advertising posts
6 644
Subscribers
-3024 hours
-2677 days
+80330 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

the red hell 🩸🍷🔞 جهنم سرخ ژانر برترین و جدید ترین سبک رمان تلگرام: #بی_ال #خشن_اس_ام #بزرگسال_عاشقانه#مثبت_هجده تمامِ من! اربابِ من! زیبا ترین شیطانِ من! دل رحم ترین سلطه گرِ من! اینبار معشوقِ من،روح من رو در بند داره.. و جسمم،در بند روحم! تمامِ من!در بند تمامِ من شیطانی که حتی وجودش در ذهنم نمیگنجید،حالا از هرچیزی بهم نزدیک تره به خودم اومدم و اون شیطان رگ و نبض گردنمه! روح و ذهن و قلبمه! اسیر اونم،و انگار که آزاد ترینم (رنج سنی بالای ۱۸ساله)🔥🔞 https://t.me/+j1C6xm7DLJo0ZThk
Show all...
🔞👅 The red hell

به قلم:نیل 😈🔞 پارت گذاری هرروز انجام میشه لینک کانال

https://t.me/+j1C6xm7DLJo0ZThk

The red hell🩸🍷🔞جهنم سرخ ژانر برترین و جدید ترین سبک رمان تلگرام: #بی_ال#خشن_اس_ام #اسمات#بزرگسال#عاشقانه#مثبت_هیجده تو این لحظه از زمین و زمان شاکیم.. از اسانسور لعنتی که انقد لفتش میده و از خدایی که این #جنده پولی بی خاصیت و گذاشته تو دامن آدمای این شهر... اون لعنتی نزدیک تر میاد و شات الکلو نزدیک تر میاره.. من تشنمه! معلومه که اره.. لیوانو برمیدارم و ی نفس بالا میرم تو سینی برش میگردونم و خنده های اون #جنده پررنگ تر میشن.. +وقتی تشنم باشه.. هر چیزی که قابل نوشیدن باشه برام خوبه #هرزه! در آسانسور حالا باز شده و گارد منتظرن تا وارد بشم.. اما خب بهتره تشنه از اینجا بیرون نرم.. من تشنه خون این #حرومزاده هام! اسلحمو بیرون میکشم و خشاب پر و امادشو حروم این بی خاصیت میکنم.. فریاد روحشو می‌شنوم و اونو جذب میکنم... مثل بچه ای که براش فرق نمیکنه این پدرشه یا مادرش.. فقط به آغوش نزدیک ترینش احتیاج داره تا آروم بگیره حالا اون روح سرگردان به پدرش بیشتر نزدیکه تا برزخ خسته کننده.. جذب وجودم میشه و به سایه های درون سینم افزوده میشه سایه ای جدید،از مرگ و قتل جدید.. تقریبا در آغوش سایه اون لاو بی خاصیت.. (رنج سنی بالای هجده سال)🔞🔥 https://t.me/+j1C6xm7DLJo0ZThk
Show all...
🔞👅 The red hell

به قلم:نیل 😈🔞 پارت گذاری هرروز انجام میشه لینک کانال

https://t.me/+j1C6xm7DLJo0ZThk

#part199 - تخمشو داری پاشو برو لیزر. شورتم رو سریع بالا کشیدم و با اخم بهش توپیدم. - میرم. منو از چی میترسونی؟ من خوشم نمیاد ازت. عصبی به سمتم اومد و محکم تنمو به دیوار چسبوند. - اخه توله سگ، تو نفس کشیدنتم دست منه‌ لیزر رفتنت چیه؟ میخوای لخت شی؟ - اره لخت میشم توام هیچ غلطی نمیتونی بکنی. پوزخندی زد و دستشو فرستاد توی شورتم. - حالا نشونت میدم. https://t.me/+8waP6tT6LYI0NjA0 https://t.me/+8waP6tT6LYI0NjA0 پسره دختررو از مرگ نجات میده و بعد توی خونش زندونیش میکنه تا...🔞💦
Show all...
#پارت349 _ دخترت ماشالا چقدر خوشگله به کی رفته؟ به تو که نرفته تو چشات رنگیه این فسقلی چشماش مشکیه حتما به باباش رفته نه ؟ به اجبار لبخندی میزند و سر به تایید تکان می‌دهد _ آره به پدرش رفته دلش میخواهد بگوید پدری که از وجود فرزندش خبر ندارد و دخترشان تا حالا اونو ندیده ، اما زبان به دهان میگیرد و بجایش در اطراف خانه سرکی میکشد . به خانه ی پدر شوهر و مادر شوهر سابقش آمده بود که کلی به گردنش حق داشتند و میخواست قبل از رفتن با آنها خداحافظی کند _ ریحانه خانوم نیستن ؟ واقعیتش من زیاد وقت ندارم اومدم یه سر بهشون بزنم خداحافظی کنم . پگاه در حالی که پاهای خوش تراشش‌را روی هم می انداخت لب میزند _ کجا جایی داری میری به سلامتی؟ وای که چقدر از اجبار بدش می آمد ، نمونه اش همین لبخند های اجباری که باید تحویل این دخترک بدهد. _ آره دارم میرم شهرستان ، پیش خانوادم زندگی تو تهران و دست تنها بچه بزرگ کردن سخته ، بابای بچه هم که حالا حالا ها کار داره و نمیتونه بیاد پیشمون ... پگاه حرفش را تایید می‌کند و می گوید _ اره حق با توئه وای من یکی که اصلا توانش رو در خودم نمیبینم دست تنها بچه بزرگ کنم ، به شهیار گفتم هر موقع خواستیم بچه دار شیم قبلش باید منو ببره لندن پیش خونوادم. زنِ مقابلش بی آنکه بداند حرف هایش چقدر او را آتش میزند ادامه می‌دهد. _ شهیارم میگه تو خودت فعلا بچه ای چخبره هنوز ، چند سال دیگه شاید بچه بیاریم ... او قهقه میزند و دخترک با خودش فکر میکند ، پس چرا مرد نامردش به او نگفته بود این هارا؟ چرا اوی نوزده ساله را رها کرده بود تا تنها و در بدبختی بچه اش را به دنیا بیاورد !! اشک هایی که میرفت رسوایش کند را سریع پس میزند و دخترش را که آرام کنارش خوابیده به آغوش میکشد ... _ من برم دیگه دیرم میشه اتوبوس راه میوفته ، از قول من از حاجی و ریحانه خانم کلی تشکر کنید بهشون بگید حلالم کنن . پگاه بی خبر از همه چیز با خنده باشه ای می گوید . و دخترک با عجله به طرف خروجی می رود ، چرا که اگر بیشتر می ماند هجوم خاطره های این خانه او را میکشت !‌ شهیار " ماشین را گوشه ی حیاط پارک میکند پیاده میشود ، هنوز هم شک داشت به تصویری که سر کوچه دیده بود ! یعنی امکان داشت بعد از ماه ها او را ببیند ؟ شاید هم توهم میزد ! وارد پذیرایی میشود و پگاه با خنده با استقبالش می آید _ خسته نباشی عشقم ‌ نگاه او اما به لیوان های چایی روی میز خیره می ماند _ سلامت باشی ، مهمون داشتیم ، کسی اومده بود ؟ پگاه با شوقِ به یادآوری ثمر و بچه اش لب میزند _ وای آره نمیدونی چه اتفاقی افتاد ‌، پیش پای تو ثمر اینجا بود باورت میشه بچه به بغل بود ! یه دختر ناز و خوشگل داره ... من اصلا نمیدونم کی ازدواج کرد کی بچه دار شد ... او می گوید و نمی داند چه زلزله ای در وجودِ مرد مقابلش به پا میکند هر کلمه اش . ثمر ... بچه ، آن کاغد سونوگرافی که چند ماه پیش در خانه ی مشترکشان پیدا کرده بود ؟ همه و همه در سرش چرخ میخورد و پاهایش توان ایستادن ندارند _ آها راستی گفت اومده خداحافظی، داره میره شهرستان پیش خونواده اش ! لحظه ای به گوش هایش شک میکند ، شوکه و بهت زده به دهان زن نگاه می‌کند _ گفت میره پیش خونواده اش ؟ او که تایید می کند ، نمیداند چطور خودش را به ماشینش می رساند و استارت میزند . دخترک حتما قصد خودکشی داشت که میخواست برگردد پیش خونواده ای که به خونش تشنه بودند ! پدر و برادرانش قطعا با دیدن او کار ناتمامشان را تمام می‌کردند... و می کشتنش ! پشیمان است خدا را صدبار صدا میزند تا پیش از  اتفاقی دخترک را پیدا کند اما انگار خدا هم قصد دارد او را تنبیه کند که ... ادامه پارت 👇🏻 https://t.me/+zx8cFMIRRYoxNzRk https://t.me/+zx8cFMIRRYoxNzRk شهیـــار نکیسا❤️‍🔥 پسر همه فن حریف اما دختر بازِ حاج شهروز نکیسا، که هیچ جوره از لاس های شبونه اش جدا نمیشد حالا زن گرفته ! دختر ترگل ورگل و معصومی که هیچ کس نمی شناسه کیه و چطور یک شبه زن پسر حاجی شده! اما همین دختر جوری از پسر نکیساها دلبری میکنه و پاش رو از مهمونیای شبونه قطع میکنه که شهیار خان یک  شب بدون اون طاقت نیاره و هر شب اونو میخ تنش کنه اما یه اتفاق باعث میشه اون ماه ها دلبرکش رو گم کنه و وقتی پیداش میکنه که ... https://t.me/+zx8cFMIRRYoxNzRk https://t.me/+zx8cFMIRRYoxNzRk #پارت‌واقعی‌رمان‌کپی‌‌ممنوع❌
Show all...
Repost from N/a
#پارت245 -چطور زنمی اما هیچ حقی ازت ندارم. گوه بگیرن  تو این زندگی ! هق می زنم و با سلیطه گری جیغ میکِشم: - منم هیچ حقی از تو ندارم، یعنی اجازه دارم برم بدم بدنمو کبود کنن؟ خون به مغزش نمی رسد. به سمتم که هجوم می آورد، با جیغ بلندتری به طرف مخالف می دوم و او عربده می کشد: - بفهم چی داری می گی نفهم! حقشه زبونتو از حلقومت بکشم بیرون که زبون درازی یادت بره. از رو نمی روم. پشت مبل می ایستم و می گویم: - حرف حق همیشه تلخه. چیه؟ سوختی؟ تمام رگ های گردنش بیرون زده و دارد می میرد برای گرفتنم. اما من فرزتر و زرنگ تر از او هستم. - دست میذاری رو نقطه ضعف من؟ غیرتمو به بازی میگیری بعد میگی سوختی؟ دوباره وحشی میشود و تا میخواهد سمتم هجوم بیاورد، مادرش یکهو داخل می شود و با دیدن حال و هوایمان با بهت و ناراحتی می گوید: - چه خبره اینجا؟ میدون جنگه؟ ناخواسته هق می زنم و می نالم: - ریحانه جون! به سمتم می آید و آرام بغلم می کند. - چی شده دورت بگردم؟ شهیار ؟ خجالت بکش داری عربده میکشی؟ زورت زیادی کرده که سر زنت هوار شدی؟ شهیار با خشم می گوید: - شما دخالت نکن مادر، نمی خوام بهت بی احترامی کنم پس لطفا برو بیرون. مادرش بهت زده وا می گوید و من دهان باز میکنم: - اتفاقا خیلی خوب شد که اومد. ریحانه جون پسرت منو غریب گیر آورده، داره بهم خیانت میکنه. - نوچ، نفهم من خیانت نکردم. چرا انقدر کج فهمی تو؟ ریحانه جون اخم هایش را توی هم می کشد و من می گویم: - وقتی اون میره پیش یه زن دیگه، پس حتما منم اجازه دارم با یه مردِ دیگه.... هجومش به سمتم آنقدر ناگهانی است که زبانم قفل می شود. ریحانه جون به سرعت مرا به پشتش هدایت می کند و فریاد می کشد: - دستت بهش بخوره دیگه همون دست بهش نمیرسه! ❌❌❌ https://t.me/+eevZ01Rqrf1hZmJk - مادر! شنیدی چی گفت؟ شنیدی؟ مگه من بی غیرتم که داره حرف از یه مرد دیگه میزنه؟ - هان بهت برخورد؟ مگه زنت بی غیرته که کبود میای خونه؟ جنی میشود که دو دستی توی سر خودش می کوبد. دلم برایش به درد می آید و از ته دل فریاد می زند: - گریمه... گریمه منو کشتید. من انقدر دل ندارم که به این نفهم خیانت کنم. عاشقشم، نمی فهمه... نفهمه زن من که حال منو از تو چشمام نمی خونه. از روی بهت و بیچارگی هق می زنم و او به سمتم می آید. ریحانه جون مرا بیشتر محافظت می کند و او با بیچارگی می گوید: - میخوام بغلش کنم. به والله میخوام بغلش کنم، زنمه ... بذار بغلش کنم من جونم براش درمیره مگه میتونم بهش آسیب بزنم... https://t.me/+k5Njr69dAro2M2E0 یه شهیار خان خشن و تعصبی داریم که کلی آدم جلوش خم و راست میشن و همه از ابهتش به خود میلرزن ولی همین آقای سگ اخلاق با اومدن عروس وزه و 18 ساله اش میشه یه مرد عاشق پیشه و مجنون که واسه خاطر عشقش دنیا رو بهم میریزه 🔥 https://t.me/+k5Njr69dAro2M2E0 https://t.me/+k5Njr69dAro2M2E0 محدودیت سنی رعایت شود 🔞 #پارت‌واقعی‌رمان
Show all...
دختر روستایی و معصومی که بهش تجاوز شده اما پسر دیگه ای گردنش میگیره! یه پسر همه چیز تمام و جذاب🥲🔥 پسری که از اول نمیخوادش اما وقتی لوندی هاش و میبینه وا میده و...🙊💦 https://t.me/+8waP6tT6LYI0NjA0 https://t.me/+8waP6tT6LYI0NjA0 https://t.me/+8waP6tT6LYI0NjA0 دارای صحنه های بزرگسالان 🍑
Show all...
📌_تا کی می‌خواستی بچه‌ام رو ازم مخفی کنی ها؟؟؟می‌خواستین کی بهم بگین مامان؟! چمدان‌ها را پشت در خانه پایین آوردم؛ انگشتم را بر روی شاسی آیفون فشردم. بعد از خستگی پرواز و دلتنگی چهار ساله؛ فقط دیدن مامان می‌توانست حالم را خوب کند. بار دیگر دستم را به سمت آیفون بردم که در با صدای آرامی باز شد؛ دختر بچه شیرینی پشت در ایستاد و و لحن نمکی‌اش گفت: _با کی کار دارید؟ دلم با دیدنش سخت به جوشش در می آید بر روی پنجه میشینم: _سلام خوشگل خانوم اسم شما چیه؟ نگاهی به داخل حیاط انداخت: _ اسم من رازِ _چه اسم خوشگلی، درست مثل خودت. بزرگترت خونه‌س. سرش را به آرامی تکان داد: _مامان بزرگ هست. تا آن لحظه احساس می‌کردم، نوه یکی از همسایه‌ها یا چه می‌دانم دوست‌های مامان است. اما باشنیدن حرف‌های دخترک بدنم یخ زد. سعی در انکار شنیده‌هایم داشتم. _اسم مامان بزرگت چیه ؟ _ اشم مامان بزرگم، مامان زرین تاجِ دنیا برایم تیر و تار شد مگر مادر من بچه ای دیگری غیر از من داشت ؟‌ صدای آشنایی به گوش می رسد... _راز ؟ کی بود مامان ؟ قامت پر مهر مادرم که در چارچوب قرار گرفت همه جا را سکوت فرا گرفت.... °.°.°.°.°.°.°.°. _شربتت رو بخور پسرم. نگاهم را از لیوان مقابل به صورت مضطرب مامان دادم. کلافگی از تک تک حرکاتش پیدا بود: _مزاحم شدم مثل اینکه. هول زده گفت: _ این چه حرفیه می‌زنی مامان جان. سردی کلامم دسته خودم نبود: _معلومه از دیدم هیچ خوشحال نشدی. نگاهش را دزدید و به سمت آشپزخانه رفت. _توام چه حرفایی می‌زنی میثاق . نگاهم بر روی دختر بچه شیرین ثابت ماند. صدایم را بلندکردم که به گوش مامان برسد و بهانه‌ای برای نشنیدن نداشته باشد: _دختره پرواست ؟! این چه سوالیه میپرسم بعد منو اون مگه بچه ای دیگه ایم داری ؟ مامان با ظرف  آجیل بیرون آمد، نگاهی به دخترک انداخت مات او بود. _کی ازدواج کرده؟ رنگ از رخ مامان پرید.اما جوابی نداد _اسمش چیه؟! بازم سکوت. خودم را جلو کشیدم: _در حق دختر خونده‌ات مادری کردی. در حق پسر خودت چیکار کردی مامان؟! نگاهش را تیز به چشمم داد برق اشک رو تو نگاهش می‌شد دید. از سکوتش کلافه شدم روبه هایلین کردم: _بابات کجاست؟ _یه جای دور، رفته مسافرت اما برمیگرده. _اسم بابات چیه؟ مامان مداخله کرد: _بچه رو نترسون. سوالم را بار دیگر تکرار کردم. _ اسم بابات چیه بچه جون ؟ _میثاق قلبم از حرکت باز ایستاد. روبه مامان کردم: _دختر منه؟! آره مامان . این دختر من و پرواست ؟؟؟؟ مامان بی صدا اشک می‌ریخت: _تا کی می‌خواستین بچه‌ام رو ازم مخفی کنید ها؟ میخواستی کی بهم بگی یه دختر دارم؟! چه بی شرفی ازم دیدید که جگر گوشمو ازم مخفی کردین؟؟؟ با باز شدن در و پیچیدن عطر آشنایی در فضا برمیگردم و ... _ مامان‌ ما اومدیم آراز رو امروز زودتر از مهد آوردم ... تخم جن معلوم نیست به کی رفته امروز تو مهد باز زده سر یکی رو شکسته ! بدون اینکه سر بلند کند مشغول در آوردن کفش های پسر بچه ای میشود که با پدرش مو نمیزند _ صاف وایسا بچه .... نمیگه ماکه پدر بالا سرمون نیست این مادر بدبختمونُ انقدر اذیت نکنیم آخه من ... اما سر که بلند میکند ، با دیدن مرد مقابلش نفسش بند می آید و ...👇❌😱 https://t.me/+DBSMdmHyZho3OWM0 https://t.me/+DBSMdmHyZho3OWM0 پارت واقعی خود رمانِ کپی ممنوع ❌❌ محشره رمانش با همون پارتای اولش غوغا کرده💥🍓 محدودیت سنی رعایت شود 🔞💦
Show all...
#part340 - بابایی خاله همش اونجاشو میماله و اخ میگه. مریض شده. با شنیدن این حرف آراز هینی کشیدم . - خاله کجاست بابا؟ - خاله پروا توی اتاق داره میماله. بعد این حرف در اتاق باز شد و اقا میثاق اومد تو. - که پرستار بچم خودشو میماله؟ - نه من...فقط دارو گذاشتم. دستش که سمت کمربندش رفت ساکت شدم، به سمتم پرید که جیغی کشیدم. - بابایی صدای چیه؟ منو روی تخت گیر اورد و گفت: - بابا جون  دارم خاله رو میمالم خوب بشه. https://t.me/+clda_Dk4Jv5mNzI0 ❌💦بچهه ابرو نذاشته برای پرستارش🤧
Show all...
#پارت245 -چطور زنمی اما هیچ حقی ازت ندارم. گوه بگیرن  تو این زندگی ! هق می زنم و با سلیطه گری جیغ میکِشم: - منم هیچ حقی از تو ندارم، یعنی اجازه دارم برم بدم بدنمو کبود کنن؟ خون به مغزش نمی رسد. به سمتم که هجوم می آورد، با جیغ بلندتری به طرف مخالف می دوم و او عربده می کشد: - بفهم چی داری می گی نفهم! حقشه زبونتو از حلقومت بکشم بیرون که زبون درازی یادت بره. از رو نمی روم. پشت مبل می ایستم و می گویم: - حرف حق همیشه تلخه. چیه؟ سوختی؟ تمام رگ های گردنش بیرون زده و دارد می میرد برای گرفتنم. اما من فرزتر و زرنگ تر از او هستم. - دست میذاری رو نقطه ضعف من؟ غیرتمو به بازی میگیری بعد میگی سوختی؟ دوباره وحشی میشود و تا میخواهد سمتم هجوم بیاورد، مادرش یکهو داخل می شود و با دیدن حال و هوایمان با بهت و ناراحتی می گوید: - چه خبره اینجا؟ میدون جنگه؟ ناخواسته هق می زنم و می نالم: - ریحانه جون! به سمتم می آید و آرام بغلم می کند. - چی شده دورت بگردم؟ شهیار ؟ خجالت بکش داری عربده میکشی؟ زورت زیادی کرده که سر زنت هوار شدی؟ شهیار با خشم می گوید: - شما دخالت نکن مادر، نمی خوام بهت بی احترامی کنم پس لطفا برو بیرون. مادرش بهت زده وا می گوید و من دهان باز میکنم: - اتفاقا خیلی خوب شد که اومد. ریحانه جون پسرت منو غریب گیر آورده، داره بهم خیانت میکنه. - نوچ، نفهم من خیانت نکردم. چرا انقدر کج فهمی تو؟ ریحانه جون اخم هایش را توی هم می کشد و من می گویم: - وقتی اون میره پیش یه زن دیگه، پس حتما منم اجازه دارم با یه مردِ دیگه.... هجومش به سمتم آنقدر ناگهانی است که زبانم قفل می شود. ریحانه جون به سرعت مرا به پشتش هدایت می کند و فریاد می کشد: - دستت بهش بخوره دیگه همون دست بهش نمیرسه! ❌❌❌ https://t.me/+eevZ01Rqrf1hZmJk - مادر! شنیدی چی گفت؟ شنیدی؟ مگه من بی غیرتم که داره حرف از یه مرد دیگه میزنه؟ - هان بهت برخورد؟ مگه زنت بی غیرته که کبود میای خونه؟ جنی میشود که دو دستی توی سر خودش می کوبد. دلم برایش به درد می آید و از ته دل فریاد می زند: - گریمه... گریمه منو کشتید. من انقدر دل ندارم که به این نفهم خیانت کنم. عاشقشم، نمی فهمه... نفهمه زن من که حال منو از تو چشمام نمی خونه. از روی بهت و بیچارگی هق می زنم و او به سمتم می آید. ریحانه جون مرا بیشتر محافظت می کند و او با بیچارگی می گوید: - میخوام بغلش کنم. به والله میخوام بغلش کنم، زنمه ... بذار بغلش کنم من جونم براش درمیره مگه میتونم بهش آسیب بزنم... https://t.me/+k5Njr69dAro2M2E0 یه شهیار خان خشن و تعصبی داریم که کلی آدم جلوش خم و راست میشن و همه از ابهتش به خود میلرزن ولی همین آقای سگ اخلاق با اومدن عروس وزه و 18 ساله اش میشه یه مرد عاشق پیشه و مجنون که واسه خاطر عشقش دنیا رو بهم میریزه 🔥 https://t.me/+k5Njr69dAro2M2E0 https://t.me/+k5Njr69dAro2M2E0 محدودیت سنی رعایت شود 🔞 #پارت‌واقعی‌رمان
Show all...
2
اقااااااا من آب قند لازم شدم😭😭 آدم با خوندن عاشقانه های این رمان، دلش میخواد شوهر کنهههههه😂💔🔥 اوف که چقدر این پسر کارش و بلده🤤 پسره‌ی کله خراب به دختر همسایه پناه میده اما انقد داغ و سکسیه که دختره عاشقش میشه و حالا که پسره فهمیده، با نقشه از خجالتش درمیاد و...🫢😂💦🔞 https://t.me/+6DXQD_JkJm00NWI0 https://t.me/+6DXQD_JkJm00NWI0 نگم از غیرتی شدناششششش💦😍
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.