cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

مرواریـღـد

♠️شیطانی عاشق فرشته ⛓در آغوش یک دیوانه ❤️‍🔥مروارید 🍷قاتل یک دلبر(به زودی) 🥃فرشته‌ی مشکی پوش(به زودی) ❌هرگونه کپی برداری و انتشار این رمان حرام و پیگرد قانونی دارد نویسنده و انتشارات با فرد متخلف به صورت جدی برخورد می‌کند❌

Show more
Advertising posts
48 039
Subscribers
-27124 hours
+3 3877 days
+2 78030 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

پارت جدید امشب❤️‍🔥🔥
Show all...
4
پارت جدید امشب❤️‍🔥🔥
Show all...
11
#part_1 -بکارتت در ازای حمایت من ! سیگار گوشه‌‌ی لبش گذاشت و خیره به سرتاپایم  خُمارگونه سرتکان داد: -معامله منصافانه‌ای نه.‌..زیر سایه کیاشا هخامنشی تا ابد و اونم بالاخره یه روز از دست میدادی قبوله ؟! بغصم سر باز کرد: -سالها پیش از دستش دادم.‌..! بکارتم‌و میگم....! اخم‌هایش در هم گره خورد و دیدم چطور دست‌هایش مشت شد.می‌خواستم بلند شوم که با همان اخم‌ های سایه انداخته تیر خلاص‌و زد: -رو حرفم هستم البته اگر دختر بودی بهت رحم می‌کردم ولی حالا که نیستی باید تاب و توان خُشونت‌ من‌و تو تخت داشته باشی... 🔞♨️❌ https://t.me/+SKKLg2jd29s5Y2Q0
Show all...
#part_1 -دخترِ بی‌کَس‌وکارو چه به ناز و نوازشِ شُوهر‌؟ دیشب زِیر پسرم خوابیدی دلیل نمیشه کارای خونه رو نکنی. صدای مادربزرگم بود که داشت با خشم با نادیا حرف‌ می‌زد.  صدای مظلوم و لطیفش و شنیدم. همون صدایی که دیشب با التماس می‌خواست بهش دَست نزنم: -بخدا خانم‌جون همه کارا رو کردم. دیگه کاری نمونده. فریادِ بی‌رحمانه‌ی مادربزرگم خش انداخت رو اعصابم. -بیخود کردی یالا شیشه‌خورده‌‌ها رو جمع کن! تو چارچوب آشپزخونه ایستادم و صدام‌ بلند شد: -بسه دیگه. نگاهم صاف تو چِشم‌های خیس و معصومش نشست که خم شده‌بود و داشت خرده شیشه جمع می‌کرد. هیچ‌کس حق نداشت جز خودم‌ این دختر‌و آزار بده. غُرشی کردم: -گمشو برو تو اتاقت...تووو کارای مهم تر از خونه داری! یالا باید به شُوهرت برسی...! https://t.me/+SKKLg2jd29s5Y2Q0
Show all...
_خون در مقابل خون دختره رو آماده کنید...🔞 عقب عقب رفتم: _اقا تو رو خدا... من به شما پناه آوردم... در حالی که کمربندشو باز میکرد و مردونگی که اصالت کُرد بودنشو نشون میداد از شورتش بیرون میکشید گفت : _پرده دخترونت باید پاره بشه کوچولو... بابات باید داغدارت بشه تا بفهمه ریختن خون ناموس کیاشا یعنی چی ❌ چنگی به بین پام زد و با اولین انگشت فهمید که من... https://t.me/+SKKLg2jd29s5Y2Q0 نادیا دختریه که برای فرار از تجاوز به خونه دشمن باباش پناه می‌بره ‌.حالا اون مرد تقاص خون خواهرشو از اون دختر پس میگیره...🔥
Show all...
#part_1 - بین پات و چرب کن گلم. با بغض نگاهش کردم. - م.. میترسم آقا کیاشا! پوزخندی زد و چیز لیزی بین پام مالید. - ترس نداره کوچولو... درد داشتی چنگ بزن به کمرم. اما من از این میترسیدم که بفهمه بکـ*ارت ندارم! - باز کن. ناخودآگاه پاهام و باز کردم که کیاشا وحشی شده ...🔥❌ https://t.me/+SKKLg2jd29s5Y2Q0 دختری که بهش تجاوز شده و شب حجله.اش با پسر کُردِ غیرتی خون بکـ*ـارت نداره و...🥲🔞
Show all...
AnimatedSticker.tgs0.63 KB
3
Repost from N/a
#پارت۲۸۴ رشید مادر برو بالا پشت‌بوم تخمات رو به نارین نشون بده تا بخوره! چای توی گلو رشید پرید و چشماش گشاد شد اما نارین، زن صوریش که شیطنتش حسابی گل کرده بود، با ناز و کشیده گفت: _ حاج خانوم تاثیر داره بخورمشون؟ _معلومه که تاثیر داره! من خودم تجربه‌اشو دارم. حاجی خدا بیامرز هم هر وقت من مریض می‌شدم، تخماشونو می‌داد بخورم. پیشونی رشید بیچاره کاملا سرخ شده بود و با سرفه‌های پی در پی و سری پایین به سمت پشت بوم فرار کرد که حاج خانوم ادامه داد. _ تخم این کفترا چون که غذای خوب می‌خورن، خیلی مقوی هستن. برو مادر تو هم بگیر بخور. نارین شیطون برای اذیت کردنه رشید دنبالش رفت اما تا به خودش اومد که با جیغی خفه روی شونه‌های رشید بود که اونو به طرف لونه کبوترا می‌برد. _تو نمی‌دونی که فقط ناز صدات چه پدری از من در میاره که کرم هم می‌ریزی و می‌گی می‌خـُ.. صدای ریز خنده‌ی نارین تن داغشو بیشتر آتیش زد. وارد لونه کبوترا شد و درش رو بست. _ از روزی که دیدمت آروم قرار و کمر برام نذاشتی. بیا تا بهت نشون بدم رشید چطوری بلده تو رو جَلدِ خودش کنه. تا نارین خواست حرفی بزنه، لباش اسیر لبای داغ اون شد و دست اون روی ....🔥 https://t.me/+MPhtxH_XR6gwZDI0 https://t.me/+MPhtxH_XR6gwZDI0 https://t.me/+MPhtxH_XR6gwZDI0 https://t.me/+MPhtxH_XR6gwZDI0 نارین دختر بالاشهری که زن صوری رشید کفترباز میشه، از هیچ چیزی برای سر به سر اون گذاشتن دریغ نداره و حاج خانوم هم این بهونه رو دستش می‌ده می‌گه تخمات رو بده بخوره🤣🤣🤣 حاجی هم به خودش می‌داده🫣😅😂🤣🤣 ولی حاج خانوم خبر نداره که رشید خودش دنبال فرصته تا نارین رو یه گوشه خفت کنه و از خجالتش در بیاد...😈
Show all...
جَـلد تو باشـم🕊

﷽ جلدتوباشم🕊 گر‌ مسیر نیست ما را کام او عشق بازی می‌کنم با نام او

Repost from N/a
- من برای ازدواج با شما شرط دارم! فرسام با نیشخند نگاهم می کنه. - شرط؟! همین که حاضر شدم با این وضعیت چندشت عقدت کنم، اونم از نوع دائمش باید بری خدات رو هم شکر کنی! با شنیدن وضعیت چندش بیشتر صورتم رو پوشوندم. هیچکس از اطرافیانم، حتی پدر و مادرم، نمی دونستن فرسام دقیقا کیه و چیکار کرده. همه فکر می کردن تو یه حادثه ی رانندگی این بلا سر صورتم اومده. یکی با ماشین بهم زده و فرار کرده. بعد هم با فرسام به صورت اتفاقی آشنا شدم و اون شده عاشق و شیدام! درصورتیکه فرسام مسبب زخم و آسیب صورتم بود! برای انتقام از منی که بی گناه بودم از عمد صورتم رو به این روز انداخته بود و حالا قصدش از ازدواج تنها اذیت و آزارم بود. - اگه شرط من به صورت رسمی ثبت نشه، جواب بله نمیدم! فرسام با تمسخر سر تا پام رو نگاه کرد. - مجبوری جواب بله بدی! چاره ی دیگه ای نداری! پدر و مادرت اون بیرون نشستن تا زودتر دختر ناقصشون رو ببندن به پاچه ی من! تموم وجودم داشت می لرزید. - من... حرفم رو قطع کرد و با لحن بدی گفت: بنال ببینم شرطت چیه! بغضم رو قورت دادم. - شما میگید من گناهکارم، درسته؟! - معلومه که هستی! و من خوب می دونستم که هیچ نقشی تو مرگ برادرش نداشتم. - اگه ثابت کنم، چی؟! فرسام کمی نگاهم کرد و دستی به چونه ش کشید. - طلاقت میدم! و این یعنی هیچ جوره نمی خواست دست از سرم برداره. آدم هاش هم که دور و بر خونه بودن و نمی تونستم شکایت کنم. - چی شد قبوله؟! و با تمسخر و کشیده گفت: عروس خانوم؟! - بلایی که سر صورتم آوردین چی؟! با دستش چادرم رو کنار زد و روی صورتم خم شد که خودم رو عقب کشیدم. با نیشخند کنار رفت. - نترس! نمی خوام ببوسمت! نگاه دیگه ای به صورتم انداخت. - عمل جراحی می کنی! - نه! دکتر گفت با هیچ عمل جراحی ای خوب نمیشه! به چشم هام خیره شد. - جهنم و ضرر... تو ثابت کن بی گناهی، من اصلا کل داراییم رو می زنم به نامت! دندون هاش رو به هم فشار داد و زیر لب گفت: هرچند که توی کثافت باعث شدی داداشم خودکشی کنه! *** "دو سال بعد" همه جای بدنم بخاطر کتک های فرسام کبود بود و نمی تونستم خوب راه برم. با هر قدمی که برمی‌داشتم دردم بیشتر میشد. به سختی از پله ها پایین رفتم. فرسام از شنیدن صدای پاهام سرش رو بلند کرد. - نگفتم بتمرگ اتاق؟! مگه نمی دونی سارا قراره بیاد پیشم؟! خوب می دونستم که سارا قراره بیاد، پنجشنبه شب بود و سارا دوست دختر جدیدش که بارها شنیده بودم از فرسام خواسته بود من رو طلاق بده و باهاش ازدواج کنه. و من از عمد می خواستم سند بی گناهیم رو جلوی اون رو کنم. فرسام که دید اونجا ایستادم، از روی مبل بلند شد و نگاهی به ساعت انداخت. - الآناست که برسه، تو رو اینجا ببینه ناراحت میشه. زودتر گمشو بالا. دو ساعت طول می کشه پله ها رو بری بالا! صدای آیفون که اومد، وانمود کردم به اتاقم برمیگردم و فرسام با خیال راحت رفت تا در رو باز کنه. می دیدم که سارا چطوری با عشوه از گردن فرسام آویزون شد و بوسیدش. از بغل فرسام که بیرون اومد نگاهش به من افتاد و با جیغ گفت: این اینجا چیکار می کنه؟! فرسام دندون قروچه کرد. - مگه نگفتم گمشو اتاقت؟! با بی تفاوتی گفتم: گفتی. راستی شرط ازدواجمون یادته؟! - آره اما که چی؟! - قرار بود اگه بی گناهیم رو ثابت کردم، طلاقم بدی و کل داراییت رو بزنی به نامم! جیغ سارا به هوا رفت. - چی؟! کل داراییت؟! فرسام چپ چپ نگاهش کرد. - آره، اما اگه بتونه ثابت کنه بی گناهه! پوشه رو از زیر لباسم بیرون آوردم. - و من ثابت کردم! فرسام با بهت نگاهم کرد که ابرو بالا انداختم. - کی بریم محضر؟! https://t.me/+4cOvbIJPeJY3ODVk https://t.me/+4cOvbIJPeJY3ODVk https://t.me/+4cOvbIJPeJY3ODVk هرگونه شباهت و ایده برداری از بنرهای رمان کپی بوده و ممنوع هست ❌
Show all...
Repost from N/a
ازدواجشون صوریه و مادربزرگه شک کرده می‌خواد مچشون و بگیره😂😂👇 #پارت۲۲۹ پارت واقعی رمان. وحشت زده گوش‌هایم تیز شد. یک قدم به جلو برداشتم و صدایِ یک ضربه‌ی دیگر با عصا بر زمین به گوشم رسید. قدمی دیگر برداشتم و دوباره همان صدا. حدس می‌زدم ماه‌پری باشد. صداها که نزديک‌تر شد، دیگر یقین پیدا کردم. ماه پری داشت به طرفِ اتاقِ ما می‌آمد. -شِت! پریشان به طرفِ هامون چرخیدم تا بیدارش کنم. اما او را با چشمانی کاملا باز، خیره به سقف یافتم. متوجهِ نگاهم شد که مردمک‌هایش را از سقف گرفت و به من دوخت. -تا من و تو رو، تو هم نبینه آروم نمی‌گیره. قلبم تندتر از هر زمانی می‌کوبید و وقتی خطِ فکریمان را در یک مسیر دیدم، آشفته‌تر شدم. -چکار کنم؟! کلافه روی تخت نشست. -بِکَن! گیج نگاهش کردم و او با انگشت ثبابه به لباس‌هایم اشاره زد. -لخت شو. حوصله داری هر روز بخوای زن و شوهری بهش ثابت کنی؟! چشم‌غره‌ای نثارش کردم و خونسرد دوباره دراز کشید. -خیلی خوشگلی، همه‌شم قایم کردی. دستم مشت شد و محکم به رانم کوبیدم. آنقدر غد و یک‌دنده بود که برای حلِ چنین بحرانی‌ هم باید دل به دلِ راهِ حل‌های مردم آزارش می‌دادم. گریه‌ام گرفته بود، زیرا که صداها در نزدیک‌ترین حالتِ ممکن قرار داشت. یقه‌اسکی‌ام را بیرون آوردم و روی صورتش پرت کردم. در کسری از ثانیه نیم خیز شد. بلوزم را از روی صورتش برداشت و به گوشه‌ای پرتاب کرد. تا به خود بجنبم دستم را کشید و مرا روی تخت انداخت. هینِ آرامم، با خیمه زدنِ او روی تنم یکی شد. پتو را رویمان کشید و صدایِ عصا کامل قطع شد. او رسیده بود. -نکشمون با این مدل جاسوسیش. اما همه‌ی حواسِ من به رویای زودگذرِ ذهنم بود. رویایِ ماندن بینِ بازوهایِ شوهرِ صوری‌ام. آرنج دو دستش را دو طرفِ بازوهایم تکیه زده بود و در اسارتِ او بودم. صورت‌هایمان مقابلِ هم، با فاصله‌ی کمی قرار داشت و مردمک‌هایم از بی‌قراری یک‌جا ثابت نمی‌ماندند. داغی پوستش را به راحتی حس می‌کردم و به تنِ لرزان و آشوبم می‌رسید. نتوانستم... تاب نیاوردم و سرم را به پهلو چرخاندم تا از چشمانش فرار کنم. از تیله‌های سیاه رنگش آتشِ سرخ ساطع می‌شد. -بازم بدهکارم شدی. زبانم از زدنِ هر حرفی عاجز بود و سینه‌هایم از فرطِ هیجان، به شدت بالا و پایین می‌شد. بینِ ما دو نفر خیلی وقت بود، که کِششی عجیب و غریب جرقه می‌زد. جرقه‌ای که امشب آتش شد و وای به ادامه‌ی روزهایمان. جرقه‌ای به نامِ هوس که شعله کشید و می‌دانستم کار دستمان می‌دهد. -چرا نمی‌ره؟! ناچار و عاجز به دنبالِ راهِ حل بودم، که فقط این لحظات تمام شود. -ناله کن! تا نشنوه نمی‌ره.... با غیض پچ زدم: -چی؟! دندان‌هایش زیر گلویم نشست: -جیغ نزن، فقط ناله... تا به خود بجنبم دستش بین پایم خزید و... https://t.me/+xv1eRMQFQfQ0ZDA8 https://t.me/+xv1eRMQFQfQ0ZDA8 مادربزرگه به هر دری می‌زنه تا ثابت کنه، ازدواجشون واقعی نیست. از یه جا به بعد میاد خونه‌شون زندگی می‌کنه و انقدر پیگیر می‌شه که آخر...🔞 🫢🫣😁 https://t.me/+xv1eRMQFQfQ0ZDA8 https://t.me/+xv1eRMQFQfQ0ZDA8 https://t.me/+xv1eRMQFQfQ0ZDA8 https://t.me/+xv1eRMQFQfQ0ZDA8 https://t.me/+xv1eRMQFQfQ0ZDA8 #محدودیت‌سنی🔞 #عاشقانه #مافیایی #بزرگسال #پارت‌واقعی
Show all...

Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.