༺ هـمـراه اجـبـاری ༻
﷽ •همراه اجباری📝… •هرروز یک پارت طولانی😍 به جز روزهای تعطیل TB: @the_narnia چنل ناشناس📬👇🏻 https://t.me/joinchat/N7YULYAf2qY2MDE0
Show more317
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
༺ همراه اجباری ༻
#part_214
کلید که انداختم اول چیزی که تو صورتم خورد بوی خوب غذا بود بوی زندگی بود ،بوی غذایی که مشخص بود با عشق درست شده برام!
همه این فکرا عذاب وجدانمو بیشتر کرد و فکرمو مشغول تر
رفتم جلو تو آشپزخونه داشت ظرف میشست ناخدآگاه بود اون لبخند کنج لبم وقتی شنیدم صدای آهنگ خوندنشو
از پشت بغلش کردم و قبل از اینکه هین ناشی از ترسشو بشنوم
- منم عزیزم نترس
خندید
- کی اومدی؟
موهاشو بو کشیدم
- تازه رسیدم
ناز داشت تو صداش
- نشد بیام استقبالت که!
مسخ شده از عطر موهاش
- صدات و بوی موهات قشنگترین نوع استقباله عمر من
پرعشوه خندید
- بسه بسه بزار میزو بچینم که گشنه ایم
لباسامو عوض کردم و حاضر شدم سرمیزی که بهار چیده بود و دوباره اون عذاب وجدان لعنتی!
در طول غذا هیچطوره حواسم سرجاش نیومد و بهارم متوجه شد که دیگه هیچی نخورد
جلوی تلویزیون نشسته بودم و هیچی از محتویاتی که داشت پخش میشد متوجه نبودم
سینی چایی قرار گرفت جلوم و یه عروسک تو بغلم
لبخند زدم و گردنشو بوس کردم که تو خودش جمع شد
برگشت سمتم
- چته کوروش
نگاش کردم بدون حرف
ادامه داد
- یه طوریته میدونم به من بگو چته شاید کمکت نکنم ولی آرومت میکنم
چطوری بگم بهش اخه
- چطوری بت بگم بهارم
لبخند شیرینی زد
- هرطوری دوست داری
جاشو تو بلغم محکم کردم و یه تیکه از موهاشو تو دستم گرفتم
- اینایی که میگم رو خوب گوش کن و بدون که من بدون رضایت تو قدم از قدم برنمیدارم
کنجکاو سرتکون داد.
—————————
در جهت نظردادن و ناشناس بودن
چنل ناشناس📬👇🏻
https://t.me/joinchat/N7YULYAf2qY2MDE0
جهت پیام ناشناس دادنتون☺️❤️
پری👇🏻
https://t.me/BiChatBot?start=sc-197223-dmcXa3P
ناشناساتون🤨📮📬
چنل اصلی
https://t.me/joinchat/FVHeHLER3U5hN2M0پری👇🏻
https://t.me/BiChatBot?start=sc-197223-dmcXa3P9710
الان یک پارت آماده دارم و باید برگردم به روال قبل
خوشحال میشم اگر منت بر سر من بزارین و همراه اجباری رو به دوستاتون معرفی کنین♥️
9200
تو این مدت من یه اتفاق بزرگ تو زندگیم رخ داد و نیازمند توجه و تمرکز من بود (ازدواجم)
و نمیتونستم تمرکز بگیرم برای همراه اجباری و چون قلم اولم هست دوس ندارم یه متن آبکی تحویلتون بدم
9404
بعد از غیبت طولانی مدت رسیدم خدمتتون
و باید بگم که غیبتم تا حدودی موجه بوده
اول از همه ممنونم از این ۳۷۱نفر قشنگ که موندن تو چنل و منو تنها نزاشتن
چون همراه اجباری تازه به جای هیجان انگیزش رسیده و نیازمند همراهی گرم شما هست
دوم اینکه ممنون از پیامای بسیار قشنگتون که تو این مدت دلگرمیم بود تا برگردم و ادامه بدم ♥️🫂
9400
Repost from N/a
Photo unavailable
نامزدش وقتی داره لز میکنه مچش و میگیره 😱🔥🔞
https://t.me/+J0zfBnFGzORlNWU0
کامیار بی توجه مشغول عشقبازی با دختر بلوندی بود که در آغوشش میرقصید و گاهی دستش را زیر دامن کوتاهش میبرد تا راه به جایی پیدا کند🔥
امید کلافه از کنارش گذشت_من یه دیقه هم دیگه تو این خراب شده نمیمونم!
سمت خروجی رفت اما در بین را پشیمان شد و سمت اتاق های طبقه بالا رفت ، سرش بدجور درد میکردبی فکر در اولین اتاق را باز کرد
صحنه مقابلش را باور نمیکرد
غزاله #لخت در آغوش پارتنر مقابلش میلولید
پارتنر غزاله "زن" بود و با چه #شهوتی ناله کنان از یکدیگر لب میگرفتند،با دست آزادشان برجستگی های همدیگر را چنگ میزدند 💦🔥
با اینکه غریزه مردانه اش در مقابل جسم های ظریف روبه رویش ناتوان بود به بازویش چنگ زدوغزاله منگ به طرف امید کشیده شد و در آغوشش افتاد
با خشم دوطرف شانه های غزاله را گرفت و تکانش داد ، حتی لرزش سینه های بلوری مقابلش مانع بالا رفتن تن صدایش نشد
_اینجا چه گهی میخوریییی؟؟
جنجالی🔥/عاشقانه💜/اروتیک🔞
https://t.me/+J0zfBnFGzORlNWU0
https://t.me/+J0zfBnFGzORlNWU0
6300
Repost from N/a
Photo unavailable
دختری که پسرعموش به زور عقدش میکنه چون به دخترا گرایش داشته و..🔞💦
https://t.me/+J0zfBnFGzORlNWU0
عصبی نگاهم کردم و با جدیت غرید:
-قراره از این به بعد زن من باشی خوشم نمیاد با دخترا لاس بزنی!
پوزخندی زدم و بیاهمیت بهش گفتم:
-مجبورت نکردم با من ازدواج کنی، بهت مربوط نیست
کمرم رو وحشیانه چنگ زد و محکم روی تخت پرتم کرد و با عصبانیت گفت:
-میخوای همینجا بکارتتُ بگیرم تا بفهمی ماله منی؟!🔞
ترسیده آب دهنم رو قورت دادم که سرش رو تو گودی گردنم فرو برد.
سینههام رو محکم مالید و آخ ریزی از میون لبهام خارج شد.💦😈
نیشخندی زد و لبهام رو با ولع بوسید و فشار محکمی به سینهام آورد و غرید:
-سعی کن منُ تحریک نکنی دختر کوچولو!🔥
https://t.me/+J0zfBnFGzORlNWU0
https://t.me/+J0zfBnFGzORlNWU0
8400
Repost from N/a
- اردشیر خان برای چی منو کشوندین اتاق؟
اروم نزدیکم شد. لبخند زد و موهامو که از زیر روسری توریم بیرون اومده بود نوازش کرد. با تعجب حرکات آرومش رو دنبال میکردم.
- اردشیر خان؟ چیشد...
- ارسلان لیاقتت رو نداره... ارسلان نباید صاحب تو میشد! تو برای ارسلان زیادیای!
اخم کردم. حرکاتش عادی نبودن و انگار اصلا این اردشیر خان که پشت سر برادرش بد میگفت و حتی هزیون، یه فرد دیگهای بود!
- یعنی چی؟ اردشیر خان بخدا الان یکی میبینه ما رو فکر بدی میکنن! حتما امشب ارسلان نبوده مشروب زیاد خوردید اینطوری شدید. بزارید بِر...
حرف تو دهنم ماسید. مبهوت شده سر جام ماتم برد و بدنم یخ بست.
اردشیر خان ولی منو سفت چسبیده بود و همونطور که به کمرم چنگ میزد، وحشیانه ل*بم رو می*بوسید!
کم کم به خودم اومدم. بدنم لرزید و من با وحشت هولش دادم.
تموم تلاشم این شد که یه سانت صورتشو فاصله بده و خمار بهم چشم بدوزه.
- برو... برو عقب! اردشیر خان... تو... تو مستی! برو... برو!
- نیستم، از اون مستی که با مشروب باشه نیستم...
لبخند زد. یه لبخند دیوانهوار!
اون... اون واقعا حالت عادی نداشت!
- ولی تو مستم میکنی! موهات، اندامت، صدات، صورتت... همه چیزت مستم میکنه!
تقلا کردم تا از چنگالش خلاص شم که بیشتر منو چسبید و من با ترس نگاهش کردم.
- الان ارسلان میاد، اصلا اون...اون هیچی... الان زنت میاد! بزار برم! ولم نکنی جیغ میزنم خان.
خندید. دستشو نوازشگونه رو گونهام کشید که چندشم شد.
- ارسلان لیاقتت رو نداره!
با عصبانیت و بغض مشتی به سینهاش کوبیدم و جیغ زدم:
- ولـــــم کـــــن! ارسلاااان؟ خاتووون؟ ولــــم کن عوضــــی! مش رحمـــت؟ کسی نیســت؟ بهت میگم ولـــم کـــــن!
با حس دستاش روی خط سین*هام که آروماروم داشت پیشروی میکرد، نفسم حبس شد و با تموم وجودم جیغی کشیدم که منو به سمت تخت هل داد و تا خواستم فرار کنم، تن سنگینشو روم انداخت!
در برابر تقلاهای من برای خلاصی و داد و فریادام، مثل دیوونهها بلیز و شلوارش رو کند و... 🫢😱🔞
اردشیر خان، مردی که عاشق زنداداشش میشه و برای رسیدن بهش و به دست آوردن دلش هر کاری میکنه، اما وقتی بیاعتناییهای اونو میبینه دیوونه میشه... تو یه شب که کسی تو عمارت نیست، به شدت مست میکنه و میخواد که دریا رو کاملاً برای خودش کنه تا...😨😵💫💣📛
https://t.me/+K9VN7uiD9g1jOTg0
https://t.me/+K9VN7uiD9g1jOTg0
☁️࿔𝓓𝓻𝔂𝓪 ִֶָ 𝓐𝓼𝓮𝓶𝓪𝓷༉🌊
🕊رمان: #دریا_و_آسمان𓍯 🌬نویسنده: #𝓐𝓼𝓱𝓴𝓪𝓻𝓪 🤍ژانر: #عاشقانه🌬 #اجتماعی🪡 #فمینیستی💍 ☁️پارت گذاری: #پنجشنبه #جمعه #شنبه ساعت 00:00 💬بات: @Ashkarasbot
7400
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.