cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

كانال نگار. ق (بازي)

لينك كانال : https://t.me/+ABpkN3EfiFoxYjc0 اثر هاي ديگر : سي سالگي (موجود در باغ استور) تيغ بي قرار رستاخيز (موجود در باغ استور) تمساح خوني يك آكواريوم را بلعيد ( موجود در باغ استور ) هشتگ ضربه ي شمشير شواليه ام كرد

Show more
Advertising posts
8 193
Subscribers
-424 hours
+3987 days
+97230 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

sticker.webp0.22 KB
sticker.webp0.31 KB
Repost from N/a
Photo unavailable
🦋🦋🦋 #فَتان -من به اندازه ی موهای سرت دختر دیدم تو زندگیم. پس وقتی یه چیزی می گم بدون که درسته.. -تو مگه موهای منو دیدی؟ شاید کچل باشم! 🧚‍♂🧚 لبم به انحنایی نازک کشیده شد. دوست داشتم به یاد این خاطره ی در سرم شکل گرفته، قاه قاه بخندم. اما امان از بخت سیاهی که از ابتدا جور دیگری نوشته شده بود.. من یک لاقبایِ آویزان تنها برای او یک مرد عبوری بودم! **** قصه از کجا شروع شد؟ از همون پاییز ۱۴۰۱ شلوغی ها، اعتراضات، جوون های زخمی و بگیر و ببندهای خیابونی🤦‍♂ حالا این وسط یه شازده ی زخمی اولین جایی که به ذهنش می رسه برای فرار کردن و پناهندگی دفتر یه خانم وکیله.. البته قضیه به همین راحتی ها هم نیست.. نه فقط نیروهای امنیتی که یه زن هم دنبال این پسره.. زنی که همه ی آدما واسش بازیچه هستن برای رسیدن به خواسته هاش.. این قصه، قصه ی بازیچه هاست! https://t.me/+Ha4pCn32UtVkYjg8 قراره تا آخر میخکوبتون کنه.. یه جدید تازه از راه رسیده که با همون سه پارت اول غوغا کرده💃 قبول نداری؟ امتحانش مجانیه😉 https://t.me/+Ha4pCn32UtVkYjg8 ششمین اثر #الهام_فتحی
Show all...
Repost from N/a
_واقعا میخوای خواستگار به این خوبی رو رد کنی؟میفهمی بخاطر کسی که حتی یکبارم نتونستی ببنیش داری گند میزنی به زندگیت؟ اشک بی‌اراده روی گونه اش چکید و نگاهش را تا شلوارک پر شده از خرس های کوچکش پایین کشاند: _نمی‌...تونم! مریم محکم پلک به روی هم فشرد و ثانیه ای بعد به او نزدیک تر شده با نگرانی و حرص پچ زد: _احمق حتی بهت اجازه نداده چهره‌شو ببینی.. حق نداری بهش زنگ بزنی حق نداری تا وقتی خودش نخواسته بهش پیام بدی چراا؟چرا باید برای چنین آدمی.. _دوستش دارم.. میان حرفش پرید و چشم های اشکی‌اش،آن صورت معصوم و ظریف و مژه های خیسش،مریم را مات کرد. _وقتی صداش و می‌شنوم..آ..آروم میشم..این...چیز کمیه؟اینکه یکی میتونه حتی برای چند لحظه کاری کنه که حس کنم حالم واقعا خوبه،چیز کمیه؟ من کسی را نداشتم‌.مادرم زیر خاک و پدر داروسازم دوسال بود که مفقود شده بود! _نفس.. حیرت میان صدای مریم موج می‌زد من اما خسته از تمام تنهایی هایم اشک ریختم: _آره من اجازه ندارم صورتش و ببینم..اجازه ندارم هر وقت دلم خواست بهش زنگ بزنم ولی مریم..چند درصد ممکنه تو این دنیا کسی پیدا بشه که انقدر من و بشناسه..چندتا آدم ممکنه تو زندگیم بیاد که مثل اون..من و درک کنه! مریم در حرکتی کوتاه به آغوشم کشیده بغض کرده لب زد: _نفس...اون آدم خطرناکیه..درست مثل اسمش ناشناسه..یه هکره ناشناس‌‌ که..تو فقط قرار بود برای پیدا کردن بابات ازش کمک بخوای ولی حالا.. همان لحظه درب با صدای بلندی باز شد و عزیز خندان داخل آمد: _ماشالله..چقدر این پسر آقاست..به خدا که مهرش از همین حالا به دلم نشست..یه لحظه پاشد رفت بیرون منم..اع نفس مامان..خدا مرگم بده چی شده؟چرا آماده نشدی؟ هیچ نمی توانستم بگویم و چرا در این لحظه اینقدر دلم او را می‌خواست؟همانی که یک هفته از آخرین تماسم با او می‌گذشت؟ _هیچی عزیز جون یاد مامان باباش افتاده یکمی دلش گرفت بیاین من و شما بریم پیش مهمونا تا نفسم آماده شه! غم روی چشم های پیرزن نشست و پس از بوسیدن سر من سری تکان داد همراه مریم شد با زمزمه ای زیر لبی بیرون رفت. نگاهم به سمت راست و پارچه مشکی رنگی که روی تخت رها شده بود چرخید.همان پارچه ای که حین ملاقات اولم با او دور چشمانم بسته بود تا مبادا صورتش را ببینم. بغضم بیشتر شد و در حرکتی غیر ارادی تلفن را برداشته،آخرین شماره ای که از او داشتم را لمس کردم. می‌دانستم که نباید زنگ بزنم اما،همین یک شب را می خواستم دختر خوب و حرف گوش کنی نباشم.یک بوق دو بوق سه بوق دستی به گلوی دردناکم کشیدم و همان وقت صدای بم و مردانه اش در گوشم نشست: _نگفته بودم تا وقتی خودم نگفتم شماره‌ت روی گوشیم نیافته؟ لبخندی غمگین صورتم را پوشاند: _س..سلام..! _بغض برایِ چی؟ کاش مریم بود تا به او بگویم دیدی؟دیدی حتی با یک سلام ساده حالم را می فهمد؟سکوتم باعث شد پس از مکثی کوتاه ادامه دهد: _هوم پس جوجه کوچولو امشب خیلی ناراحته! اگر دهان باز میکردم گریه ام بند نمی‌آمد.پس خیره به پارچه مشکی رنگ دوباره اشک ریختم و او بود که از پشت خط با همان لحن آرامش دهنده و عجیبش لب زد: _خب.‌.کدوم بی‌وجودی دختر من و ناراحت کرده؟عکس بده جنازه تحویل بگیر! لحنش ته مایه ای از خنده داشت.بین من و او هیچ رابطه ای نبود،نه همکار بودیم نه رفیق؛نه یار بودیم نه فامیل...و او مرا دختر خودش خطاب می‌کرد! پشت دستم را روی گونه ام کشیدم و با بغض لب زدم: _اگه اون آدم...خود تو باشی چی؟ حالا او سکوت کرده بود و من امشب یک دختر شجاع اما خسته و غمگین بودم: _اگه اونی که ناراحتم کرده،تو باشی چی؟اگه بگم قلبم درد میکنه از اینکه حتی هیچ عکسی ازش ندارم که جنازشو تحویل بگیرم چی.. یک سکوت دیگر و منی که با چنگ زدن پارچه‌ی مشکی رنگ آهسته هق زدم: _اگه بگم دلم برای اونی که ناراحتم کرده خیلی تنگ شده چی‌‌؟! و هنوز هق بعدی را نزده بودم که صدای خش دار او قرار را از قلب بی‌قرارم گرفته،در صدم ثانیه ماتم کرد: _اگه اونی که ناراحتت کرده بگه وقتی دیدتِت قراره تا خود صبح تو بغلش چِفتت کنه چی؟ https://t.me/+dlBS9l54UFBjNGU0 https://t.me/+dlBS9l54UFBjNGU0 https://t.me/+dlBS9l54UFBjNGU0 https://t.me/+dlBS9l54UFBjNGU0 https://t.me/+dlBS9l54UFBjNGU0 https://t.me/+dlBS9l54UFBjNGU0
Show all...
Repost from N/a
Photo unavailable
از بچگی دلبری تو خُونش بود... وقتی شانزده سالش بود با اون موهای بلند و دامن کوتاه چین‌چینش تو خونه ما جلوی دوتا پسر می‌رقصید... من با غَضب و هامون تمام مدت با لذت و علاقه خیره‌اش بود... اخم‌هام تو هم رفت و عَصبی شدم و تُندی دستش‌و کشیدم گوشه‌دیوار.بغض‌ کرده با لَب‌ ولُوچه آویزان نگاهم کرد که غریدم: -دلبریت‌و از تو خونه ما جمع کن یالا ! نگاهم سمت لبش رفت و خال لامصبش هُوش حواسم‌و برد و عطش اون لب‌ تو دلم موند. حالا سالها گذاشته و زِیبا و پُرکِرشمه‌تر شده ولی پای دل داداشم عین بَچگیا وسطه و قلب لامصبم‌و باید بخاطر دِل داداشم خاک کنم ولی اون لامصب‌دلبر دلداده یکی دیگه‌اس وای اگر بِدونم... نمیدونه هاتف کَله‌خراب فقط برای دل داداش عقب‌کشیده و بَس... https://t.me/+KvzOBWk7O4k3ZTE8
Show all...
Repost from N/a
_ جل و پلاستو جمع می کنی میری ! نبینمت دیگه این ورا بی ابرو ! توی خودم می لرزم، این همان مردی بود که از گل نازک تر به من نمی گفت ؟ کمتر از عزیزم نمی گفت؟ حالا جلوی مادرش و غریبه ها من را بیرون می کرد؟ بغض می کنم. - بهمن بخدا تهمته ... من..‌ از چشمش خون می چکید . - تهمته ؟ ببند دهنتو بذار برو تا دستم هرز نرفته زنیکه .. جایی برای رفتن نداشتم این مرد که می دانست . کتایون با نیش باز نگاهم می کرد زهرش را به زندگی من ریخته بود و حالا طفل معصومم را بغل گرفته بود و او توی بغلش زار میزد. - بچم .. - نگران نباش بهش میگم مادرش سرزا مرد ! لکه ننگتو پاک می کنم از پیشونی خودم و پسرم ! چطور دلش می امد؟ این مرد برای تب من می‌مرد چه کرده بودند با زندگی ما. با اعتماد این مرد با من... هق میزنم، از گوشه لبم خون می چکید، ضرب شستش را به من چشانده بود. - بخدا تهمته بهمن! بذار بچمو بغل کنم ، بهش شیر بدم هلاک شد طفل معصوم! - دست کثیفتو به این بچه بزنی قلمش می کنم فاخته... دست های من کثیف بود؟ این دست ها را بوسه می زد . - بی بچم نمی رم جایی ! - پس دلت میخواد حکم سنگسارتو بگیرم؟ یا بندازم عین سگ جلو خونه اون داداش های لندهورت ؟ به گناه نکرده سنگسارم کنند؟ - بهمن! توروخدا... صدای ایفون می آید ، کتایون درحالی که بچه من را بغلش دارد در را باز می کند، چشمه همه به در است که برادرهایم از در می ایند تو. https://t.me/+M0HpypXiKz40Zjdk https://t.me/+M0HpypXiKz40Zjdk تنم را عقب می کشم با ترس خون از چشم وهاب بیرون می آمد. امیررضا هم کاردش می‌زدی خونش نمی آمد. - بی ابرو من سرتو بیخ تا بیخ می برم ! - داداش ‌.ب...خدا ...من ..کاری نکردم... خواست سمتم حمله ور شود که بهمن من را پشت خودش کشید. سپر بلای من شد. - مادر زاده نشده که کسی تو خونه من دست رو ناموسم بلند کنه ! غلاف کن وهاب ! نذار رومون تو روی هم باز بشه! پشت او که یک سرو گردن از من بلند تر بود سنگر می گیرم . قلبم توی دهانم می کوبید. - خودتو قاطی نکن بهمن! من این لکه ننگو پاکش می کنم از روی زمین... با خون غسلش میدم... - این لکه ننگی که میگی زن منه مادر بچه منه ... وهاب توی صورتش تف می کند. - تف به غیرتت بیاد به توهم میگن مرد؟ دلم برای او که خودش را سپر بلای من کرده بود فشرده می شود. - با پای خودت گورتو از این خونه گم نکنی افقی می فرستمت بری! وهاب تیزی می کشد ، جیغ می کشم: - بهمن مواظب باش .... https://t.me/+M0HpypXiKz40Zjdk https://t.me/+M0HpypXiKz40Zjdk https://t.me/+M0HpypXiKz40Zjdk https://t.me/+M0HpypXiKz40Zjdk
Show all...
از تخفیف جا نمونید
Show all...
برای همه‌ی کسایی که میخوان تو کانال وی آی پی همراهم باشن میتونید با تخفیف عیدانه پرداخت  40 هزار تومان ، توي كانال وي اي پي همراهم باشن با پرداخت مبلغ  40 هزار تومان رو به شماره كارت : 5022 2910 6419 4242 به نام : مرتضي حيدري واريز كنند و عكس شات واريزي رو به آيدي @Ghaaf_Negar بفرستن و لينك رو دريافت كنن. ❤️ فقط لطفا بگيد كه مي خواييد عضو وي اي پي كدوم رمان بشيد كه لينك اشتباهي براتون ارسال نشه. ❤️
Show all...
.
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.