cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

غــرق جُنــون

یا حق🤍 نیست امروز کسی قابلِ زنجیرِ جنون آخر این سلسله بر گردن ما می‌افتد! #صائب‌تبریزی❣️ ✍️«هانی کریمی» آس کور «آنلاین» مدوسا «آنلاین» غروب یه تیکه از دنیاست «آنلاین»

Show more
Advertising posts
33 929
Subscribers
-8624 hours
-4257 days
-2330 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

"بلایند دیت مجازی" قضیه از این قراره بلایند دیت مجازی برگزار میکنیم🔥 دونفرو انتخاب میکنیم که سناشون و شهراشون به هم بخوره و بعد براشون گروه میزنیم، پروفایلاشونم برمیدارن یا مخفی میکنن 😄 ترجیحا سعی میکنم همشهری باشن👌بعد یسری سوال میپرسم و جواب میدن و حرف میزنیم🧐 از همدیگه سوال میپرسن و چالش! درآخر عکسای همو میبینن و بهم نمره و 👍لایک و دیس لایک👎 میدن و... واسه شرکت تو برنامه نام و محل زندگی و سنتونو  به همراه عکس به آیدی زیر بفرستید https://t.me/+FZEC5YXGv8EzM2Q0
Show all...
"بلایند دیت مجازی" قضیه از این قراره بلایند دیت مجازی برگزار میکنیم🔥 دونفرو انتخاب میکنیم که سناشون و شهراشون به هم بخوره و بعد براشون گروه میزنیم، پروفایلاشونم برمیدارن یا مخفی میکنن 😄 ترجیحا سعی میکنم همشهری باشن👌بعد یسری سوال میپرسم و جواب میدن و حرف میزنیم🧐 از همدیگه سوال میپرسن و چالش! درآخر عکسای همو میبینن و بهم نمره و 👍لایک و دیس لایک👎 میدن و... واسه شرکت تو برنامه نام و محل زندگی و سنتونو  به همراه عکس به آیدی زیر بفرستید https://t.me/+FZEC5YXGv8EzM2Q0
Show all...
"بلایند دیت مجازی" قضیه از این قراره بلایند دیت مجازی برگزار میکنیم🔥 دونفرو انتخاب میکنیم که سناشون و شهراشون به هم بخوره و بعد براشون گروه میزنیم، پروفایلاشونم برمیدارن یا مخفی میکنن 😄 ترجیحا سعی میکنم همشهری باشن👌بعد یسری سوال میپرسم و جواب میدن و حرف میزنیم🧐 از همدیگه سوال میپرسن و چالش! درآخر عکسای همو میبینن و بهم نمره و 👍لایک و دیس لایک👎 میدن و... واسه شرکت تو برنامه نام و محل زندگی و سنتونو  به همراه عکس به آیدی زیر بفرستید https://t.me/+FZEC5YXGv8EzM2Q0
Show all...
"بلایند دیت مجازی" قضیه از این قراره بلایند دیت مجازی برگزار میکنیم🔥 دونفرو انتخاب میکنیم که سناشون و شهراشون به هم بخوره و بعد براشون گروه میزنیم، پروفایلاشونم برمیدارن یا مخفی میکنن 😄 ترجیحا سعی میکنم همشهری باشن👌بعد یسری سوال میپرسم و جواب میدن و حرف میزنیم🧐 از همدیگه سوال میپرسن و چالش! درآخر عکسای همو میبینن و بهم نمره و 👍لایک و دیس لایک👎 میدن و... واسه شرکت تو برنامه نام و محل زندگی و سنتونو  به همراه عکس به آیدی زیر بفرستید https://t.me/+FZEC5YXGv8EzM2Q0
Show all...
"بلایند دیت مجازی" قضیه از این قراره بلایند دیت مجازی برگزار میکنیم🔥 دونفرو انتخاب میکنیم که سناشون و شهراشون به هم بخوره و بعد براشون گروه میزنیم، پروفایلاشونم برمیدارن یا مخفی میکنن 😄 ترجیحا سعی میکنم همشهری باشن👌بعد یسری سوال میپرسم و جواب میدن و حرف میزنیم🧐 از همدیگه سوال میپرسن و چالش! درآخر عکسای همو میبینن و بهم نمره و 👍لایک و دیس لایک👎 میدن و... واسه شرکت تو برنامه نام و محل زندگی و سنتونو  به همراه عکس به آیدی زیر بفرستید https://t.me/+FZEC5YXGv8EzM2Q0
Show all...
"بلایند دیت مجازی" قضیه از این قراره بلایند دیت مجازی برگزار میکنیم🔥 دونفرو انتخاب میکنیم که سناشون و شهراشون به هم بخوره و بعد براشون گروه میزنیم، پروفایلاشونم برمیدارن یا مخفی میکنن 😄 ترجیحا سعی میکنم همشهری باشن👌بعد یسری سوال میپرسم و جواب میدن و حرف میزنیم🧐 از همدیگه سوال میپرسن و چالش! درآخر عکسای همو میبینن و بهم نمره و 👍لایک و دیس لایک👎 میدن و... واسه شرکت تو برنامه نام و محل زندگی و سنتونو  به همراه عکس به آیدی زیر بفرستید https://t.me/+FZEC5YXGv8EzM2Q0
Show all...
"بلایند دیت مجازی" قضیه از این قراره بلایند دیت مجازی برگزار میکنیم🔥 دونفرو انتخاب میکنیم که سناشون و شهراشون به هم بخوره و بعد براشون گروه میزنیم، پروفایلاشونم برمیدارن یا مخفی میکنن 😄 ترجیحا سعی میکنم همشهری باشن👌بعد یسری سوال میپرسم و جواب میدن و حرف میزنیم🧐 از همدیگه سوال میپرسن و چالش! درآخر عکسای همو میبینن و بهم نمره و 👍لایک و دیس لایک👎 میدن و... واسه شرکت تو برنامه نام و محل زندگی و سنتونو  به همراه عکس به آیدی زیر بفرستید https://t.me/+FZEC5YXGv8EzM2Q0
Show all...
- گیلا بیا این کت من رو بگیر پشت مانتوت لکه خونه... گیلا از خجالت سرخ شد. اصلان با مردانگی‌ای که مختص خودش بود، سمتش آمد و بین شلوغی جمعیت حاضر در سالن، زیر گوشش گفت: - اشکال نداره... پیش میاد این چیزا. لازم نیست به خاطر طبیعی ترین طبیعت بدنت خجالت بکشی! گیلا اما احساس می‌کرد از گونه هایش آتش بیرون می‌زند. توان حرف زدن نداشت. اصلان با دیدن رنگ پریده‌اش، خودش کتش را درآورد و دور کمرش پیچید. سمت سرویس بهداشتی انتهای تالار راهنمایی‌اش کرد. - وسیله همراهت هست؟ گیلا با سری که از شدت خجالت سوت می‌کشید، گیج نگاهش کرد. اصلان لبش را با زبانش تر کرد و آرام ادامه داد: - منظورم نوار بهداشتیه... داری همراهت؟ گیلا بیش از پیش سرخ شد. با لکنت جواب داد: - را... راستش... نه. ندارم. گیلا با لحنی مردانه و حمایت گر گفت: - تو مگه تاریخ پریودیت و نمیدونی که نوار همراهت برنداشتی؟! دنیا سر به زیر و خجالتی، در حالی که از شدت شرم اشک در چشمانش حلقه زده بود، معذب گفت: - آخه... آخه سه چهار ماهه تاریخم بهم ریخته... اصلان از سهل انگاری دخترک عاصی شده تشر زد: - دکتر رفتی؟ سکوت و سر پایین افتاده‌ی دنیا خشمش را بیشتر کرد. یک قدم سمتش برداشت و زیر گوشش غرید: - د آخه مگه من مردم که نمیگی یه دکتر ببرمت؟ انقدر غریبم برات گیلا؟ تو توی خونه‌ی منی! مسئولیتت با منه! تمام قندهای رو به آب شدن در دل گیلا، ناگهان با شنیدن کلمه‌ی "مسئولیت" منجمد شدند. لب گزید. حرفی نداشت در قبال مسئولیت های قلنبه شده‌ی این مرد بزند. اصلان دست سمت صورتش برد و چانه‌اش را گرفت‌. با دقت خیره خیره نگاهش کرد و گفت: - صورتت هم جوش زده! احتمالا هورمونات نامیزونه... قبلا هم اینجوری شدی؟ - نه. اصلان بی حواس به چشم های گریزان دخترک گفت: - خودت و سرکوب میکنی واسه همینه! گیلا خنگ پرسید: - منظورتون چیه؟ - باید ارضا شی، وقتی حسات برانگیخته میشه و سرکوبشون می‌کنی؛ این میشه وضعیتت! چشم گیلا با شنیدن حرف مستقیم و پر تحکم اصلان گرد شد. و اصلان تیر خلاص را زد: - این دفعه پریودیت تموم شد میام اتاقت. درمانت فقط دست منه... https://t.me/+cn_T7UPwLoszOGY0 https://t.me/+cn_T7UPwLoszOGY0 https://t.me/+cn_T7UPwLoszOGY0 https://t.me/+cn_T7UPwLoszOGY0 https://t.me/+cn_T7UPwLoszOGY0 https://t.me/+cn_T7UPwLoszOGY0 https://t.me/+cn_T7UPwLoszOGY0
Show all...
👍 1
حالا چی کار کنیم شب عروسی اگه خانوادت دستمال بخوان؟ مامانت بفهمه آبرو واسم نمی‌ذاره کوهیار... کوهیار کتابش را کنار گذاشت و عینکش را جا به جا کرد. - قرار نیست کسی بفهمه، مگه نگفتی تاریخ عروسی رو با تاریخ پریودیت یکی کنیم؟! مها با استرس گوشه‌ی لبش را میجوید. - دور روز بیشتر نمونده من هنوز پریود نشدم. - خب هنوز دو روز دیگه وقت داری... درسته دیگه؟ میشی دیگه؟ - من استرسی که بشم عقب میفته پریودم... چه خاکی تو سرم کنم کوهیار... پریود نشم چی؟ کوهیار دلش برای این تب و تاب همسرش هم ضعف می‌رفت. برخاست و بغلش کرد. روی سرش بوسه‌ای کاشت و طبق گفته‌های روانشناسش سعی کرد آرامش کند. - هیچی نمیشه عزیزم، پریود نشدی هم من خودم یه کار می‌کنم نگران نباش عزیزدلم. فقط آروم باش... تا من هستم هیچ اتفاق بدی نمیفته. مها زانوهایش را بغل زده و گهواره وار تکان میخورد. کوهیار کاملا متوجه شد که او دارد باز دچار همان حالت‌های قدیمش میشود... همان حالت های پَنیک و استرس شدید پس از حادثه ای که بعد از اینکه همسر قبلی اش به خاطر اینکه قربانی تجاوز شده بود رهایش کرده بود میشد... - عشقم منو ببین... من کوهیارم... خب؟ گذشته تموم شده مها باشه؟ هر چی بوده گذشته. من اون دیوث بی‌همه کس نیستم که بخوام اذیتت کنم مها، باشه؟ من تا تهش کنارتم، تا ابد پیشتم. باشه؟ آروم باش عزیزم. مها همان طور تکان میخورد و زیر لب تکرار میکرد. - مامانت... مامانت اگه بفهمه من باکره نیستم... مامانت کوهیار... مامانت اگه بفهمه... کوهیار بغضش را قورت داد و محکم در آغوش گرفتش تا نتواند تکان بخورد. سرش را به سینه چسباند و بوسیدش. - مامان من هیچ کاری نمیکنه قربونت برم. اصلا خودم الان زنگ میزنم میگم شب عروسی حرف دستمال نزنه. خوبه؟ مها باز با استرس گفت: - بعد نمیگه چرا؟ بعد چی کوهیار؟ بعد نیمگه چرا؟ کوهیار موبایلش را برداشت و شماره مادرش را گرفت. - میگم ما قبلا کارمونو کردیم. مها با اشکهای جاری شده بر گونه نگاهش میکرد. مردانگی هنوز نمرده بود... کوهیار او را زنده کرده بود پس از آن خفت و خواری که شوهرش به او داد و با بی آبرویی ولش کرد. کوهیار واژه‌ی مرد را برایش معنی کرده بود. خواست حرفی بزند که مادر کوهیار تلفن را برداشت و کوهیار با لبخند بر لب و غم بر دل برای حال عشقش که هنوز آثار آن زخم کهنه بر روحش بود، به مادرش گفت: - سلام مامان، زنگ زدم مژدگونی بگیرم ازت... واسه عروست کاچی بیار، پسرت بالاخره دوماد شد! https://t.me/+nx01iMBe3fJmODc0 https://t.me/+nx01iMBe3fJmODc0 https://t.me/+nx01iMBe3fJmODc0
Show all...
- به استاد بگو برات نوار بهداشتی بخره، خجالت نداره که دختر! ویان با شرم لب گزید: - زشته آخه... چطوری راجع به همچین مسئله خصوصی و زشتی باهاش حرف بزنم؟ پروانه که آن سوی خط بود گفت: - همچین میگی خصوصی و زشت انگار میخوای بگی برات کاندوم بخره بیاره! ویان هین بلندی کشید و چشم درشت کرد. - خاک به سرم... شما دختر شهریا قشنگ حیا رو خوردین آبرو رو تف کردین... ما اگه توی روستا حتی اسم شوهر قانونی و شرعی‌مونو بیاریم جلوی مردهای خانواده‌مون باید از شرم بمیریم... همه تف و لعنتمون میکنن... پروانه آزادانه می‌خندد و می‌گوید: - حالا نگفتم واقعا بگی کاندوم برات بخره که اینجوری داغ کردی دختر. یه نوار بهداشتی ساده‌ست. نکنه اینم توی روستاتون بد میدونن؟ ویان از شدت دل درد روی شکم خم شد و با ناله جواب داد: - آ.. ره... اصلا نباید هیچ مردی بفهمه پریود شدیم. اگه یه موقعی هم یکی بفهمه تا چند ماه دیگه نباید جلوش آفتابی بشی چون دیگه زمان عادت ماهانه‌تو فهمیده و این یعنی آخر بی‌حیایی... حتی اگه پدر یا برادرمون باشه... پروانه دلسوزانه جواب داد: - بمیرم برات... چقدر سخت بوده اونجا زندگی... خدا خیرِ استاد خسروشاهی رو بده که از اون جهنم نجاتت داد. ویان از درد نفسش داشت بند می آمد. - چی کار کنم پروانه؟ خیلی درد دارم... - بابا به استاد بگو دیگه. غریبه که نیست، پسرعموته! - نه... نمی‌تونم بهش بگم... زشته... روم نمی‌شه... - خب میخوای چی کار کنی؟ همه جا رو کثیف میکنی که دختر! - فعلا یکی از تی‌شرتامو تا زدم گذاشتم توی شورتم... روی سرامیکا هم نشستم که اگه خونریزیم زیاد بود یه موقع مبل و فرش کثیف نشه... فرش و مبلاش خیلی گرونن.... ناگهان هم زمان با باز شدن در، زیر شکم ویان تیر کشید و از شدت دردش موبایل از دستش افتاد و خودش هم روی زمین مچاله شد. وریا با دیدن این صحنه با نگرانی به سمت او دوید و کنارش روی سرامیک ها زانو زد. - چی شده ویان؟ ویان... صدای پروانه که داشت بلند بلند ویان را صدا میزد به گوش وریا رسید و چشمش به موبایل روشن او افتاد. روی اسپیکر گذاشتش و گفت: - شما کی هستی؟ چی به ویان گفتی که اینجوری روی زمین مچاله شده گریه میکنه؟ پروانه نفس راحتی کشید و جواب داد: - وای خداروشکر شما اومدین خونه استاد. من پروانه محبی هستم از دانشجوهاتون و البته دوست ویان جون. هرچند به ویان سفارش کرده بود در دانشگاه نباید کسی بفهمد که آنها با هم فامیل هستند و با هم زندگی میکنند ولی الان با این اوضاع وقت سرزنش کردن نبود. با اخم گفت: - خب خانم محبی، می‌شنوم! چی شده ویان؟ چی گفتین بهش که اینجوری به هم ریخته؟! - استاد من چیزی نگفتم... ویان حالش خوب نیست... - چشه؟! با اینکه به ویان میگفت خیلی راحت این قضیه را به استاد بگوید اما حالا خودش رویش نمیشد...  همان لحظه چشم وریا به لکه‌ی از خون افتاد که روی سرامیک ها مثل یک توپ تنیس مالیدع شده بود... - یا خدا... ویان... خانم محبی ویان چی شده؟ پروانه با من من گفت: - راستش... راستش ویان پریود شده... روش نمیشد به شما بگه... - باشه، ممنون که شما گفتید. تماس را قطع کرد و ویان را بلند کرد و یه آغوش گرفت. - آخه دختر خوب چرا روی سرامیکا دراز کشیدی. سرده دردتو بیشتر میکنه! ویان با گریه و خجالت پاهایش را ییشتر به هم چسباند و نالید: - اخه... نخواستم مبل و فرش ها کثیف بشن.. وریا با اخم گفت: - نوار بهداشتی نداری؟! برای همینه پس سرامیکا رد خون افتاده! اولا چرا به من نگفتی برات نوار بهداشتی بخرم؟ دوما مبل و فرش فدای یه تار موهات... سپس دست زیر زانوهای دخترک گذاشت و بلندش کرد که ویان از خجالت سر به سینه اش چسباند و گفت: - تو رو خدا منو بذارین زمین... لباساتون کثیف میشه... وریا روی موهایش را بوسید و لب زد: - خجالت نکش ویان ما محرمیم... اون صیغه محرمیت رو که یادت نرفته. من شوهرت محسوب میشم. باید همه چیزو بهم بگی. ببخش که ازت غافل بودم... ویان را روی کاناپه گذاشت و مهربانانه ادامه داد: - می‌رم برات نواربهداشتی و کاندوم بخرم. چشمان ویان درشت شد و به تته پته افتاد. - چــــــی؟ کـ... کا... وریا با لبخندی شیطنت آمیز چشمک زد: - نوار بهداشتی واسه این هفت روز که چراغ قرمزه، کاندوم واسه 23روز چراغ سبزه. زنمی خانم، زن استاد خسروشاهی! رابطه جنسی که داشته باشی درد پریودیت هم کم میشه عزیزم. https://t.me/+AsZTRvLN-dE2YzQ0 https://t.me/+AsZTRvLN-dE2YzQ0 https://t.me/+AsZTRvLN-dE2YzQ0 https://t.me/+AsZTRvLN-dE2YzQ0 https://t.me/+AsZTRvLN-dE2YzQ0 به نام خدا اینجا یه دختر روستایی ساده دل داریم و یه پسر شهری تخس اما غیرتی که دخترعمو پسرعمو هستن و استاد دانشجو هم هستن🌚 به خاطر یه ازدواج صوری مجبورن با هم زندگی کنن. 💍😉 شیطونیا و غیرتی بازیای استاد جذاااب‌مون خوندن داره😈🔥
Show all...
👍 1
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.