ماسکـــ🎭ـــِمرئی
۵۰ رمان چاپی لینک چنل https://t.me/+ycDHFdiDO6o5YzE0 به قلم بنفشه موحد💜 🔞محدودیت سنی🔞 پارتگذاری روزانه گاهأ دو پارت در روز کپی از رمان ممنوع پایان خوش🍃❤️🔥
Show more31 862
Subscribers
-13524 hours
+3727 days
+91630 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
- نوک سینه هات چه رنگیه؟
چشام درشت شد.
- ن... نمیتونم این و جواب بدم. جرات.
هشدار داد.
- آخرین باره که عوض میکنی ها! این یکی و باید انجام بدی.
سر تکون دادم.
- اوکی قبول.
چشاش درخشید.
- سینه هات و نشونم بده.
با اینکه خجالت میکشیدم، دکمه پیراهنم و باز کردم.
- جاوید اقا اینم نامردیه م... آخ!
مک زد و زبون داغش و ...💦🔞
https://t.me/+Ngt9saGX734xZDk8
پسره لعنتی تو بازی جرات حقیقت سینه های دختر همسایه رو کبود میکنه و...😂💦🔞
#دارای_صحنههای_باز
30800
- نوک سینه هات چه رنگیه؟
چشام درشت شد.
- ن... نمیتونم این و جواب بدم. جرات.
هشدار داد.
- آخرین باره که عوض میکنی ها! این یکی و باید انجام بدی.
سر تکون دادم.
- اوکی قبول.
چشاش درخشید.
- سینه هات و نشونم بده.
با اینکه خجالت میکشیدم، دکمه پیراهنم و باز کردم.
- جاوید اقا اینم نامردیه م... آخ!
مک زد و زبون داغش و ...💦🔞
https://t.me/+Ngt9saGX734xZDk8
پسره لعنتی تو بازی جرات حقیقت سینه های دختر همسایه رو کبود میکنه و...😂💦🔞
#دارای_صحنههای_باز
13920
- تخم ندارم بهت نگاه بندازم که یه وقت نلرزه دست و دلم، بعد تو هی لختی پختی بپوش!
دخترک لبش و گزید.
- جاوید من چون میدونم خیلی باغیرتی اینجوری راحتم بخدا!
مرد با خشم کمرش را گرفت.
- مگه من مردونگی ندارم دختر؟!
بغض کرد که مرد او را به دیوار چسباند و خودش را به دخترک مالید.
- نمیترسی ازم؟
وقتی دخترک جوابی نداد، دست داغش روی کمرش شلوارش رفت و...🔞💦
https://t.me/+Ngt9saGX734xZDk8
پسر و دختره عاشق همن و حالا که همخونه شدن...🥹🔥
17300
- تخم ندارم بهت نگاه بندازم که یه وقت نلرزه دست و دلم، بعد تو هی لختی پختی بپوش!
دخترک لبش و گزید.
- جاوید من چون میدونم خیلی باغیرتی اینجوری راحتم بخدا!
مرد با خشم کمرش را گرفت.
- مگه من مردونگی ندارم دختر؟!
بغض کرد که مرد او را به دیوار چسباند و خودش را به دخترک مالید.
- نمیترسی ازم؟
وقتی دخترک جوابی نداد، دست داغش روی کمرش شلوارش رفت و...🔞💦
https://t.me/+Ngt9saGX734xZDk8
پسر و دختره عاشق همن و حالا که همخونه شدن...🥹🔥
9510
00:01
Video unavailable
آنیا یه دختر دبیرستانی که عاشق پسر همسایهش میشه، اما اون پسر همسایه، یه پسر ساده نیست🫢❗️
اون یه پسر کله خراب و دیوونه و غیرتیه، پسری که آنیا رو دستش امانت دادن، و جاوید دیوونهی ما، بدجوری هوای این کوچولو خانم و داره💦🔞
اول میخواد از عشقش فرار کنه، اما با کاری آنیا، کلهش داغ میکنه و...🙊🔥
https://t.me/+Ngt9saGX734xZDk8
animation.mp41.04 KB
16300
پسر بشدت هات و سکسی که از قضا رئیس طایفشونه و دخترای طایفه براش دلبری میکنن ولی پسرجذاب و هیکلیمون چشمای سرد و خشنش رو نثارشون میکنه تا اینکه ناخواسته با ته تغاری یکی از پیرمردای طایفه روبه رو میشه و...🙈❤️
https://t.me/+IQ25nBzlVCVjMGY0
دختره رو به حساب ناموس دربرابر ناموس به خونه ی خودش میکنه و همون شب عقدش کاری میکنه که دختره...🔥❌
ازپارت اول میخ زیبایی و صدای دختره میشه تا اینکه سر از تختش درمیاره و..🙈💯🔞💦
29010
Repost from N/a
نگاهش که به رد چهار انگشت قرمز روی صورتم افتاد از میان دندان های چفت شده اش پرسید:
_کار کیه؟
بغض داشت خفه ام می کرد اما من؟
من آدمی نبودم که مقابل کسی گریه کنم.من این همه سال روح دخترانه ام را نکشته بودم،لباس مردانه به تن نزده بودم که حال به او محتاج باشم.پس از کنارش گذشته و عصبی لب زدم:
_به تو ربطی ندا..
_گفتم کاررر کدوم حرومزاااده ای بووده..
فریادش چهار ستون تنم را لرزاند.مچ دستم داشت میان فشار انگشتانش له می شد و پلک هایم از شدت بلندی صدایش محکم بسته شده بودند اما زبانم از کار نمی افتاد.حق نداشت سر من داد بکشد:
_گوووه میخوری سر من داد میک..
_گوهووو اونیی میخوره که دست روی تو بلند میکنه من و سگگ نکن ملکه میگم کار کدوم حرومزاااده ای بوده..
نه.نباید گریه کنی ملکه.تو خیلی وقت است مثل دختر ها زندگی نمیکنی.تو دیگر لباس های دخترانه نمیپوشی.تو دیگر موی بلند نداری.تو دیگر دست های روغنی ات با کار کردن در تعمیر گاه ظریف بنظر نمیرسند.خیلی وقت است که همه تو را با هویت یک پسر میشناسند:
_به تووو چههه...نمیخوام مراقبم باشی..نمیخواامم ببینمت دِ آخه احمق گورت و از زندگی من گم کن...از من برای تو چیزی در نمیاااد..روانی اصلا حالیت میشه داری به کی فحش میدیی؟میخوای بدونییی آره؟
مچم را از دستش بیرون میکشم و اینبار صدای فریاد من است که درون خانهی کوچکممیپیچد:
_دست گل بابااته...چرااا؟چون پسر احمقش دل داده به یه دختری که مردم وقتی نگااش میکنن نمیفهمن دختره یا پسرر دِ آخه شاسکول تو رو چه به من...خبرت تو کل رسانه ها پیچییده..من ده ساله دارم با هویت پسرونه زندگی میکنم و توو ریدییی تو زندگیم میفهمی؟
سرخی خون را در چشم هایش میبینم و ساکت نمیشوم.مگر من چقدر جان دارم؟اصلا خود این عوضی پوسته سخت مرا نرم کرد،آن قدری که پس از سالها دوباره مانند دخترکی خسته حلقهی اشک در چشمم بجوشد:
_حرف دهن مردم شده که فرزند ارشدد خاندان استوار عاشق یه پسر شده..شاسکول فک میکنن همجنس بازی..زندگی خودت و که هیچ زندگی منم به فاکککک دادی...دیگه هیچ قبرستونی بهم کار نمیدن چرااا؟چون فک میکنن...
_هیشششش..
دست بند دو طرف صورتم میکند و پیشانی به پیشانی ام می چسباند:
_غلط کرد...غلط کرد دست روت بلند کرد..
حرص از کلامش میبارد و من نفس نفس میزنم.چرا گم نمی شود برود؟چرا نمیرود تا من دختر کوچولوی درونم را بغل کرده و راحت گریه کنم؟به پدر خودش میگوید غلط کرده؟بخاطر من؟
_جونم..
میگوید و لب هایش نرم به روی گونهی ملتهبم کشیده می شوند:
_میکشمش..هرکی باشه...ببین من و..
نباید هق بزنم.نباید.دستش میان موهای کوتاه و پسرانه ام حرکت میکند و بعد لب هایش تا چانه ام کشیده می شوند.چگونه چندشش نمی شود وقتی هنوز لباس تعمیرگاه را به تن دارم؟
_میخوامت ملکه..خب؟..گور بابای همشون..تو باش...تو عقب نکش...هوم؟
پلک هایم از هم باز میشود او میبیند،مژه های خیسم را میبیند که هیسی میکشد و پیش از چسباندن لب هایش به لب هایم پچ میزند:
_میمیرم برات...
و بعد میبوسد،قطره اشکمگونه هردویمان را خیس میکند و من نیز با دلتنگی،عصبانیت و وحشی گری ای که او ادعا میکرد دوستش دارد.دست درون موهایش فرو میبرم نوازششان میکنم و میبوسمش.
صدای خرناسش را میشنوم بی تاب شدنش را میبینم میفهمم که بوسه هایش پیشروی میکند،میفهمم که تا روی مبل هدایتم میکنم او اما نمیداند.
نمیداند از فردا همه چی عوض میشود.
نمیداند بلیط پروازی که پدرش با یک ساک پر پول به دستم داده پایین،درون ماشین آماده است.نمیداند که قرار است بروم و دیگر،هیچوقت بر نگردم.نمیدانست که چنین با عطش میبوسید و هر بار میانش لب میزد:
_جون منی..میمیرم برات..
https://t.me/+T4xuDdDw6PY4YzU8
https://t.me/+T4xuDdDw6PY4YzU8
https://t.me/+T4xuDdDw6PY4YzU8
https://t.me/+T4xuDdDw6PY4YzU8
https://t.me/+T4xuDdDw6PY4YzU8
https://t.me/+T4xuDdDw6PY4YzU8
https://t.me/+T4xuDdDw6PY4YzU8
27140
Repost from N/a
دختره با رئیس مافیا بوده و حالا صبح از درد نمیتونه بخوابه! 🥹🔞
یک عاشقانه خفن و پر از هیجان بین یک مرد سنگدل و یه دختر حاضر جواب!
.
.
.
نزدیکای یازده بود که با حس خیسی روی سینهش بیدار شد. منگ خواب نگاهی به سینه ش کرد که دایانا رو دید.
فین فین میکرد و آروم گریه میکرد..
چند ثانیه نگاهش کرد و به خودش اومد. تکونی خورد و با حیرت صداش زد
+دایانا؟ خوبی؟ چیشده؟
دایانا نگاهش رو بالا آورد و چشمای آبی پر از اشکش رو بهش داد. متیو احساس کرد که قلبش چندتا ضربان رو جا انداخته.
-لعنت بهت.. دارم میمیرم از درد..
متیو از جاش بلند شد و روی تخت نشست
+کجات? کجا درد میکنه؟
-همه جام..اه گاد.. دلم کمرم.. پاهام.
و دوباره گریه کرد و چندبار روی رون پای متیو کوبید.
متیو سراسیمه بلند شد و شلواری پاش کرد.
+نخواب الان میام..
-عوضییییی
در رو روی جیغ دایانا بست و پایین رفت تا چیزی براش ببره.
آیفون رو نگه داشت
+سریع یه سینی از چندتا مواد مقوی برام آماده کنید. دو دقیقه دیگه توی لیفتر باشه.
خودشم هم قرص برداشت و لیوان آبی ریخت.
دو دقیقه نشده بود که سینی توی آشپزخونه بود. از پله ها بالا رفت و در رو باز کرد. دایانا توی خودش جمع شده بود و کمی خودش رو تکون میداد..
+پاشو دایانا.. پاشو یه چیزی بخور تا بعدش بهت قرص بدم.
-نمیخورم.. اگه بخورم بالا میارم.
+نمیاری.. اگه هم حالت بد بشه عیبی نداره..تا نخوری میدونی که ولت نمیکنم.
دایانا به زور از جاش بلند شد و روی تخت نشست. ناله ای از درد کرد
-ازت متنفرم..
+باشه.. ممنون.. حالا این رو بخور.
لقمه رو دستش داد و مجبورش کرد که چندتا بخوره تا معدش کمی پر بشه،
بعد یه قرص رو با لیوان آب میوه دستش داد.
+مسکنه. دردت رو آروم میکنه.
دایانا لب برچید و ازش گرفتش.
+دفعه اولته مگه؟چرا اینجوری شدی؟
-چهار پنج ساعت یکم غیر عادی نیست؟
کوچیک هم نیستی که..
اگه فقط میدونستم هيج وقت راضی نمیشدم که باهات باشم لعنتی..
متیو کلافه از صدای دلنشین و پر از نازش، نگاهش رو از بدن سفیدش گرفت و به سمتش هجوم برد تا.. 🔞https://t.me/+nVrocOE5FkpjOTZk دایانا دختری که برای جاسوسی میره خونه مافیا ولی لو میره و مجبور میشه هرشب به روشای خشن... 🔞🤫 https://t.me/+nVrocOE5FkpjOTZk https://t.me/+nVrocOE5FkpjOTZk
48530
Repost from N/a
#پارت8
-کراشت رو ببین نازنین. از خونه به قصد دلبری اومده دانشگاه!
نیشگون محکمی از کشالهی ران ارکیده گرفتم و زیر لب پچ زدم:
-خفه شو ارکیده. ببین کاری میکنی این واحدو حذفم کنه!
لبش را با درد گاز گرفت و استاد کِیخسرو شهریار، با لحن جدی و صدای رسایش در حال توضیح مبحث بود.
-هیکلشو ببین تو آخه...مخ زنی هم بلد نیستی احمق !
وقتی روی صفحهی لپتاپ خم شد تک تک عضلاتش ورم کرده و باعث شدند آن پیراهن مردانه در معرض پارگی قرار بگیرد
ارکیده راست میگفت
من کجا و مخ زنی از مردی مانند استاد شهریار کجا
-بچهها هیچکدوم قبول نکردن برن رلوه ی عمارت آدم و حوا. همه مثل سگ از اون خونه میترسن!
چشمغرهای به ارکیده رفتم تا خفه شود
دوست داشتم از صدای گیرای استاد نهایت استفاده را ببرم و زیر لب غریدم:
-اگر به زر زر کردنامون ادامه بدیم شک نکن ما دو تا رو میفرسته بریم تو اون عمارت مخوف!
-پاکسرشت؟
با شنیدن صدای بلند و جدی کیخسروشهریار نگاهم را بالا آورده و با دیدن چشمهای آبی رنگش ، قلبم شروع به تپیدن کرد
-ببخشید استاد!
مردمکهایش از دور منقبض شد و گردن عضلانی اش در دیدرأس قرار گرفت
نمیدانم چه اتفاقی افتاد.
نمیدانم در آن خیرگی چند ثانیهای چه گذشت که حتی انگشتهایم دست از فشردن ناخنهایم برداشتند.
خدای من...چشمهایش...
-دفعهی بعدی مستقیماً از لیست دانشجوهای من خط میخوری!
-آخه استاد...
نمیدانم چه اشعهای در چشمهایش بود که قلبم را به تپش دعوت میکرد
-کار عکسبرداری از عمارت آدم و حوا به عهدهی توئه. تا قبل از خردادماه تحویل بچهها میدی!
https://t.me/+CeNaVIntdnYwZTBk
#پارت56
-کیخسرو قبل از اینکه دست مرد دیگهای به اون دختر برسه باید بکشونیش توی اون عمارت!
مردمکهایش از دور منقبض شد و خونش به قلیان درآمد
داشت مانند یک قاتل، از پشت مانیتور پسرک عاشقی که دستان نازنین را گرفته بود نگاه میکرد
-اینقدر به من زنگ نزن و فتح این جنگ رو به عهدهی خودم بذار!
-خودت بهتر از من بوی خطر رو اطراف اون دختر حس میکنی...
پسرک دست نازنین را بالا آورد و با التماسِ نگاهش، بوسید
فک خسرو قفل شد و غرّید:
-قطع میکنم!
باید صدای مکالمهشان را میشنید و اکنون هانا مزاحم بود
-خسرو باکرگی اون دختر برای ما...
تماس را خاتمه داد و با نبضی که تند میزد، صدای مکالمهی آن دو را از روی مانیتور باز کرد
درست حدس زده بود
مرتیکه داشت التماسش میکرد و ناز هم که دل نازک و لطیفی داشت
-به کی قسم بخورم باور کنی؟من بچه نمیخوام...اصلا به همه میگم عقیمم
-اگر مادرت بعدا تو زندگیمون دخالت کرد چی؟ حامی مادرت از من خوشش نمیاد
فرمان زیر مشت های کیخسرو له میشد
چرا زندگی خود را با آن پسرک جؤلق یکی میکرد؟
او فقط مال یک نفر بود
زندگیاش
چشمهای دورنگ و خاصش
خنده هایش
لبهایش
بدنش...
باکرگی اش... فقط مال یک نفر بود و بس!
حامی: شرکت رو انتقال میدم کرج. برای بابات هم یه مغازه میگیریم ...چطوره؟
نازنین در فکر فرو رفت
نازنینی که این روزها در بحران بود
پلک خسرو تیک گرفت و دخترک با دو دلی لب زد:
-باید بیشتر فکر کنم
حامی با ذوق خندید
خسرو چشم درید و نفس تند کرد
وقتی برای فکر کردن باقی نمیگذاشت برایش
گوشی را برداشت و شماره ی نازنین را گرفت
از مانیتور دید که گوشی را نگاه کرد:
-وای یه لحظه...استادمه
خسرو با ولع به حرکت لبهایش نگاه دوخت و دخترک با استرس از جایش بلند شد:
-سلام استاد...
چشم باریک کرد و انگشتانش فرمان را بیشتر فشردند
در صدایش ناز زیادی بود و مرد را حرصی میکرد
امشب دست همه ی مردهایی که دور و اطراف آن دختر میپلکیدند را از او کوتاه میکرد
-امشب ؛ رأس ساعت هفت...عمارت آدم و حـوّا!
https://t.me/+CeNaVIntdnYwZTBk
❌❌❌❌❌
بالاخره رمان حقعضویتی جدید آرزونامداری که همه دنبالش بودید، رایگانش رسید🥹😭
فکر میکنید چه اتفاقی در اون ساختمون مرموز به انتظار نازنین نشسته؟
شاید شکارچی دختران باکره............
❌❌❌❌
https://t.me/+CeNaVIntdnYwZTBk
https://t.me/+CeNaVIntdnYwZTBk
ژانر خاص این رمان مناسب همهی سنین نیست ❌
28030
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.