◉ غـُروبْ یه تیکه از دنیـٰاست ◉
یا حق🧡 دل نخـــــواهم جـــان نخـــــواهم آنِ مــن کــــــو؟ آنِ مـــن؟ «مولانـــــا» به قلم: هانی کریمی✍️ «آس کور: آنلاین» «مدوسا: آنلاین» «غرق جنون: آنلاین»
Show more5 661
Subscribers
-324 hours
-337 days
-20030 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
Photo unavailable
این بک گراند گوشی خاهرمه دیوث هربار گوشیش میبینم یه وال خوشگل روشه بهش میگم به منم بده خوب میگه تو خز میکنی 😳 یروز که داشت تو گوشیش میچرخید وال انتخاب کنه متوجه شدم از اینجا برمیداره:@wallpaper
1500
Photo unavailable
خیلی پیام میدین این والیپیرای سه بعدی، پاستیلی از کجا میاری انقدر بانمکه برای آخرین باری از اینجا
@Wallpaper3D
1700
🔹به مناسبت ۲ ساله شدن عمر چنلمون چنل vip که قیمت یک میلیون هست به ۱۰۰ نفر اول رایگان میدیم و بعد از ۱۰۰ نفر به طور خودکار لینک باطل میشه جوین بدین✅
دریافت لینک رایگان
1700
🔹به مناسبت ۲ ساله شدن عمر چنلمون چنل vip که قیمت یک میلیون هست به ۱۰۰ نفر اول رایگان میدیم و بعد از ۱۰۰ نفر به طور خودکار لینک باطل میشه جوین بدین✅
دریافت لینک رایگان
1400
چرا چند روزه همهش دستت تو شلوارته بچه؟
ویان که مثلا به آشپزخانه رفته بود تا دور از دید وریا خودش را بخاراند از شنیدن صدای او جا خورده دستش را از شلوارش درآورد.
- ههععععع... هیچی... هیچی پسرعمو...
وریا تای ابرویی بالا داد و دو دستش را حصار تن ظریف دخترک کرد و به کانتر چسباندش.
- صدبار گفتم به من دروغ نگو!
پسر رییس بزرگترین طایفهی کورد بود. از قضا استاد دانشگاه هم بود و حالا از بخت بد ویان با او همخانه شده بود.
ویان داشت از استرس جان میداد... از نزدیکی بیش از حد پسرعمویش قلبش روی هزار میزد..
- چیزی نیست پسرعمو... دروغ نمیگم...
وریا با اخم به چشمان سیاه و درشت او که حالا از ترس مردمکش میلرزید نگاه کرد و بعد ناخودآگاه نگاهش به سمت لبهای غنچه و سرخ او کشیده شد. سیبک گلویش بالا و پایین شد و آهسته و با صدای بم گفت:
- جق میزنی؟
چشم های ویان گرد شد.
- جق چیه؟
وریا تک خندی به این همه چشم و گوش بسته بودن دخترعمویش زد و سرش را اندکی نزدیک تر برد.
- خود ارضایی! خود ارضایی میکنی ویان؟ ضرر داره ها...
ویان از خجالت سرخ شده بود. وریا حتی راه گریزی هم برایش نگذاشته بود که سرش را پایین بی اندازد. مجبور بود فقط به او نگاه کند.. پس نگاهش را جایی غیر از چهره ی مردانه با ان ته ریش جذاب و زاویه فک خدادادی معطوف کرد.
- این حرفا چیه میزنین... من فقط...
- تو فقط چی؟
- من فقط چند وقته خارش بیش از حد دارم، انقدر زیاد که دلم ضعف میکنه از خارش... بعدش هم میسوزه به شدت...
وریا قصد جانش را کرده بود انگار! خودش را به او نزدیک تر کرد.
- شورتتو که میدونم هر روز عوض میکنی. چون دیدم میشوری رو تراس اتاقت خشک میکنی. خوشگل هم هستن! خوش سلیقه ای!
دانشجوهایش عمرا باورشان شود که ویان خسروشاهی استاد گند اخلاق و خوش هیکل و جذابشان دارد درمورد مدل شورت های یک دختربچه 19 ساله نظر میدهد...
وریا رنگ سرخ چهره ی ویان را که دید، وسوسه شد ببوسدش ولی مقاومت کرد و ادامه داد:
- خودتم که خشک میکنی همیشه، چون دستمال توالتهایی که برات میخرم خیلی زود تموم میکنی.
ویان از این همه دقت و موشکافی او در مسائل زنانه و شخصی اش غرق خجالت بود.
وریا اما لذت میبرد از دیدن او در این حالت.
- پس میمونه یه چیز. لابد حموم میری خودتو با لیف و صابون میشوری. آره ویان؟
ویان برای رهایی از این وضعیت فقط آهسته گفت:
- آره...
- تو واژنت حساسه، نباید هرچیزی رو به خودت بزنی. لیفی که به بقیه جاهات زدی رو نباید به واژنت بزنی! برای همینه خارش داری.
ویان اگر جا داشت همان لحظه آب میشد و توی زمین میرفت. فقط با صدایی که از ته چاه بیرون میآمد گفت:
- بذارین برم پسرعمو...
وریا با بدجنسی حصار را تنگ تر کرد و راه را بست.
- چیه؟ باز میخاره؟ نباید بخارونیش زخم میشه. برات پماد میگیرم بزنی.
و اگه یه بار دیگه ببینم داری میخارونیش مجبورت میکنم شلوارتو دربیاری خودم برات پماد بزنم!
بعد هم دستش را سمت شلوار ویان برد و... 👇
https://t.me/+Hw2AgV3zV71mZTI0
https://t.me/+Hw2AgV3zV71mZTI0
https://t.me/+Hw2AgV3zV71mZTI0
https://t.me/+Hw2AgV3zV71mZTI0
https://t.me/+Hw2AgV3zV71mZTI0
https://t.me/+Hw2AgV3zV71mZTI0
‼️هشدار جدی: این بنر واقعی و پارتی از اتفاقات رمان است. پس لطفا محدودیت سنی را رعایت کنید. داستان دارای صحنههای باز زناشویی است. 🔞🔞🔞🔞
#همخونهای #استاد_دانشجویی #زن_دوم
1300
_کمک نکنی اخراجی!
_ تهدید میکنی من از کجا بدونم تو چجور کمکی میخوای؟
شاید #پیشنهادبیشرمانه بدی من باید قبول کنم؟
نمیشه که من از اوناش نیستم!
با غضب نگاهم کرد و گفت:
_داری زیادی ور میزنی، دهنتو ببند تا بتونم حرف بزنم، امشب پدر و مادرم دارن برمیگردن ایران، مادرم برام دختر پسندیده ولی من نمیخوام.
ازت میخوام چند روزی که خانوادم اینجان نقش نامزد منو بازی کنی!
_ زرشک،به من چه؟
من سر پیازم یا ته پیاز برو یکی دیگه رو پیدا کن داداش من این کاره نیستم.
برگشتم که از اتاق برم بیرون، گفت:
_صبر کن حالا که داری میری برو وسایلتو جمع کن اخراجی!!
بهش نگاه کردم:
_خاک تو سرت که از ضعف من استفاده میکنی میدونی به این کار احتیاج دارم مرتیکه دراز زردنبو!
با تعجب بهم نگاه کرد:
_چی گفتی؟یک بار دیگه بگو!
_ اخبار یک بار میگن منتظر باش تا پخش مجدد.
یه لبخند کوچیک زد ولی زود خودشو جمع و جور کرد:
_ کمکم میکنی یا نه!؟
https://t.me/+qjIFxkE_HVAxODE0
https://t.me/+qjIFxkE_HVAxODE0
نیلی دختر یتیمی که بعد از بیرون انداخته شدن از یتیمخونه در هجده سالگی برای کار وارد خونه امیر رادِش یکی از پولدار ترین مرد های خاورمیانه میشه تا نقش نامزدش رو بازی کنه ولی با ورود خانواده بزرگمهر…
https://t.me/+qjIFxkE_HVAxODE0
امیر رادش هم برای فرار از ازدواج مجبور به تحمل زبون درازیهای بیشاز حد این دختر میشه و …
#طنز #عاشقانه
5000
_حجله ی دروغکی!!
https://t.me/+goRhXW2ervk5NWNk
https://t.me/+goRhXW2ervk5NWNk
به تخت خوابی که پر از پر های سفید گل بود خیره شدم و زمزمه کردم.
_انگار خانواده ات از ازدواجمون خیلی خوشحالن...
کراواتش رو در اورد، دکمه های پیرهنش رو باز کرد و انگشتر عقیقی که دستش بود رو روی آینه کنسول گذاشت.
_تو کل زندگیشون فقط میخواستن من ازدواج کنم! تک عروس این خاندان شدی.
نگاهمو از حجله گرفتم و به آینه خیره شدم، قرار بود ازدواجمون صوری باشه، اما منه احمق دل دادم به این پسر مذهبی و تعصبی...
گیر موهام رو در اوردم و کف سرم رو مالش دادم.
تمام وقتی که توی اتاق بودیم سر بلند نکرد تا بهم نگاه کنه!
_میخوای بری حموم؟ خستگیت در میاد.
_نه، کف پاهام درد میکنه، ترجیح میدم دراز بکشم.
به سمت حموم رفت تا دوش بگیره، از فرصت استفاده کردم و لباس عروسم رو با یه لباس خواب عوض کردم، کوتاهیش تا زیر باسنم میرسید و تمام سینه ام مشخص بود!
اما اهمیتی نداشت، من قلبم رو بهش باخته بودم و میخواستم هر کاری کنم تا نزدیکم بشه!
روی تخت به پشت دراز کشیدم و اهمیتی ندادم که لباس خوابم بالا رفته و شورت نپوشیدم.
از حموم درومد، چشمام رو بستم و از لای پلکام دیدم که پشت به من حوله رو از پایین تنه اش کَند و فقط یه شلوارک پوشید، به سمتم که چرخید جا خورد! با تعجب بهم نگاه کرد و کمی جلو اومد، انگار مردد بود که چیزی بگه اما بالاخره زبون باز کرد.
_قراره هر شب اینطور بخوابی؟
چشمامو باز کردم و به خودم که حتی نیپل سینهام هم پیدا بود نگاه کردم.
_مشکلش چیه؟ من نمیتونم با لباس بخوابم! اذیت میشم، برو دعا کن همینم پوشیدم.
جلو اومد، کنارم روی تخت نشست و نیم نگاهی به سینه های سفیدم انداخت و استغفرللهی زمزمه کرد، زیر لب خندیدم و گفتم:
_زنتم! یه نظر که هیچی! صد تا نظرم حلاله!
_با آناتومی بدن مردا آشنایی داری؟
_منظورت چیه؟
_منظورم اینه که یه مرد نمیتونه این صحنه رو ببینه و تحریک نشه! و نمیتونه تحریک بشه و جایی خودشو خالی نکنه! و اگه خالی نکنه از کمر درد میمیره! میفهمی اینا رو؟
لبام رو گرفتم تا نخندم، نیم خیز شدم و بهش نگاه کردم.
_شب عروسیت تلخی نکن عزیزم! بگیر بخواب و سعی کن به من نگاه نکنی.
بهش پشت کردمو چشمامو بستم، صدای جیر جیر تخت اومد که پشتم دراز کشید و من گرمای تنش رو حس میکردم.
_کسی بهت گفته بود بدن سکسی ای داری؟
به طرفش چرخیدم، نگاهش به پایین تنم بود و برجستگی های تنم.
دستش رو روی سینه ام گذاشت و ماساژ داد.
_بعید میدونم امشب بتونیم بخوابیم!
با اینکه داشتم تحریک میشدم اما دستش رو پس زدم و گفتم:
_ازدواج ما صوریه! یادت رفته؟
روم خیمه زد، پایین تنه اش رو به پایین تنه ام چسبوند و تو گوشم زمزمه کرد
_ تو قرارداد ازدواج صوری ما کسی نگفته بود تو میخوای همچین لباس خوابی بپوشی!
_مامانت خریده بود!
_هرچی میخره باید بپوشی؟
_این بهترینش بود!
یقه ی لباس رو تو تنم پاره کرد و تو گوشم زمزمه کرد.
_بهترینش بدن لختته!
https://t.me/+goRhXW2ervk5NWNk
https://t.me/+goRhXW2ervk5NWNk
سودا دختر زیبا و شیطونی که برای رهایی از حرف های خواهرش تصمیمی میگیره ازدواج کنه.
محمد پسر مذهبی و سربه زیری که به خواست مادرش به خواستگاری سودا میره و تصمیم میگیرن باهم صوری ازدواج کنن.
اما سودا دختر شیطونی که محمده سربه زیر اغوای خودش میکنه♨️🔥
داستان عاشقی دختر شیطون و مهربون و پسر مذهبی سربه زیر📿💯
https://t.me/+goRhXW2ervk5NWNk
https://t.me/+goRhXW2ervk5NWNk
“ سِــودا sevda | ملیسا حبیبی “
﷽ رمان های نویسنده ملیسا حبیبی(هودی)👇 🥀تجاوز عـشـق ترس(فایل شده) 🌬ســودا(فایل شده) 🔥اوج لـذت(فایل شده) ❤️🩹 تلخند(آفلاین) 💫پشت چشمان تو(آنلاین) 🕊️مأمن بهار(آنلاین) پارتگذاری روزانه غیر از جمعه ها و تعطیلات رسمی تو تیکهای از قلبم نیستی همه وجودِ
5400
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.