🩸From blood and ash🩸 | از خون و خاکستر
ঌ از خون و خاکستر ঌ پارتگذاری: 🍀همه روزه به جز آخرهفته و تعطیلات رسمی🍀 ارتباط با مترجم: @Maryiaaaaaa_bot
Show more778
Subscribers
+724 hours
+97 days
+9430 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
#from_blood_and_ash
#Part153
دوشس جواب داد
"منظورت زمانیه که دوباره این اتفاق بیوفته؟"
صدای نرمِ دوشس زمزمه ها رو خاموش کرد، دوباره گفت
"چون دوباره قرار نیست اتفاق بیوفته."
از پشت حجاب، ابروهام رو بالا بردم.
از کنار شونهٔ راستم، صدای زمزمهٔ هاک رو شنیدم که گفت
"این مطمئنا ترسها رو کم می کنه."
ویکتر جواب داد
"حقیقت، واسه کم کردنِ ترس ها ساخته نشده."
هاک پرسید
"پس واسه همینه که دروغ میگیم؟"
لبهام رو به هم فشار دادم.
از وقتی که اومدن تا من و تاونی رو همراهی کنن، اینکارو می کردن. یکیشون یه چیزی می گفت، هر چیزی، اون یکیم با نظرش مخالفت میکرد، فقط واسه اینکه نسبت به اولین نفری که حرف زده، آخرین حرف رو بزنه.
با این شروع شد که هاک اظهار کرد که امشب به طرز شگفت انگیزی گرمه و من باید ازش لذت ببرم، که ویکتر به دنبال حرفش گفت دمای هوا مطمئنا واسه اینکار خیلی سریع پایین میاد. بعدش هاک ازش پرسید که از کجا همچین پیشگوییِ آب و هوایی به دست آورده.
در عرض یه ساعت، به لطف تلاش های نافرجام اونا برا تیکه انداختن به هم و زیر پا گذاشتن اون یکی، کارمون به اینجا کشیده بود.
هاک برنده بود، با حداقل سه برد.
حتی بعد از اینکه ازش در مقابل ویکتر دفاع کردم..و دروغ نگفتم وقتی بهش گفتم به هاک اعتماد دارم، هنوز بخش کوچیکی ازم بود که نمی تونست چیزایی که گفته رو باور کنه.
اون بهم نگفته بود که دیگه هیچوقت به رایز نرم. ازم نخواسته بود که تو اتاقم بمونم، جایی که از نظر امنیت برام بهتر بود. بجاش، به دلایلم واسه اینکه چرا باید بیرون برم و اونجا باشم گوش داده بود و اونا رو پذیرفته بود، فقط ازم خواسته بود که کفشهای مناسب تری بپوشم...و لباس های اضافی.
دومی منو شوکه هیجان زده کرد، که درواقع گیج کننده بود. و قطعا چیزی بود که من صبح با ویکتر درمیون نزاشتم.
وقتی جلوتر رفتیم نگاهم به دوشس افتاد. اون در حالیکه دستاش رو روی نردهها در کنار شوهرش قرار داده بود، تکرار کرد
"خدایان ما رو ناامید نکردن."
ادامه داد
"ما شما رو نا امید نکردیم. ولی خدایان ناراحتن. به همین دلیله که کریون ها به بالای رایز رسیدن."
زمزمهٔ وحشتزدهای مثل طوفان بین مردم پخش شد.
دوشس گفت
"ما با اونا صحبت کردیم. اونا از رویدادهای اخیر، تو اینجا و شهرهای نزدیک راضی نیستن."
ادامه داد
"اونها می ترسن که مردمِ خوبِ سولیس شروع به از دست دادنِ اعتماد و اعتقاد به تصمیماتشون کنن و به کسایی که میخوان آیندهی این پادشاهیِ بزرگ رو به خطر بندازن، رو بیارن."
زمزمه ها به فریادهای محکوم کننده تبدیل شد و اسبها رو وحشت زده کرد. نگهبانا به سرعت حرکت عصبیِ اسب ها رو آروم کردن.
دوک پرسید
"همهٔ شما فکر می کنید چه اتفاقی میوفته وقتی کسایی که از دارکوان حمایت می کنن و با اون نقشه میکشن درحال حاضر بین شما ایستاده باشن؟"
ادامه داد
"وقتی که من صحبت می کنم، درست در همین لحظه، دسنتر ها به من خیره میشن، و از اینکه کریون ها دیشب جانهای بسیاری رو گرفتن هیجان زدهان. تو همین جمعیت، دسنتر هایی هستن که واسه روزی که دارکوان بیاد دعا میکنن. کسایی که کشتارِ ٬سه رودخانه٬ و سقوطِ گلدکرست مانور رو جشن گرفتن. به چپ و راستتون نگاه کنید، ممکنه کسی رو ببینید که به تلاش برای دزدیدن برگزیده کمک کرده."
وقتی صدها نگاه رو من چرخید، به طرز ناراحت کنندهای جا به جا شدم. بعد یکی یکی، انگار که چهره هاشون دومینویی باشه که کنار هم چیده شده، طوری به همدیگه نگاه کردن که انگار برای اولین بار همسایهها و چهرههای آشنا رو میبینن.
"خدایان همچی رو می شنون و میبینن. حتی چیزی که گفته نشده اما تو قلب وجود داره."
دوک این رو گفت و شکم من از ناراحتی بهم پیچید.
❤ 3🔥 1
#from_blood_and_ash
#Part152
ویکتر گفت
"من نمیگم هستی."
دستش رو توی موهاش کرد و بعد گفت
"پس، بهش اعتماد داری؟"
جواب دادم
"من...من بهش گفتم که چرا نیاز دارم به رایز برم. بهش درمورد شبی که به پدر و مادرم حمله شد گفتم. میدونی چطور جواب داد؟ با اینکه اول گفت من نباید اونجا باشم، به دلایلِ من گوش داد، و تنها چیزی که گفت این بود که باید کفشهای بهتری بپوشم."
فکر کردم قسمتِ لباس رو پیش خودم نگه دارم.
ادامه دادم
"من بهش اعتماد دارم، ویکتر. دلیلی وجود داره که نباید داشته باشم؟"
ویکتر آه سنگینی کشید و نگاهش رو ازم دور کرد، گفت
"اون هیچ دلیلی واسه شک کردن به ما نداده. اینو می دونم. فقط اینکه ما اونو نمی شناسیم و تو واسه من مهمی، پاپی. نه بخاطر اینکه برگزیدهای، بلکه بخاطر اینکه تو... تویی."
یه گره از احساسات تو سینهام شکل گرفت و تا بالای گلوم اومد. فرصتی بهش ندادم تا بفهمه دارم چی کار میکنم. خودمو سمتش پرت کردم و دستامو دور کمرش حلقه کردم و محکم بغلش کردم. رو سینهاش زمزمه کردم
"ممنونم."
ویکتر مثل یه نگهبانِ تازهکار تو رایز سفت و سخت بود، اما بعد دستاش رو دور کمرم گذاشت. و به آرومی رو کمرم زد. خندهام گرفت.
گفت
"می دونم که من هیچوقت جایگزین پدرت نمیشم، و هیچ وقتم سعی نکردم که بشم، ولی تو واسه من مثل دخترمی."
محکمتر بغلش کردم. دوباره آروم رو کمرم زد.
گفت
"من نگرانتم. تا حدی به خاطر اینکه این کارِ منه، اما بیشتر بخاطر اینکه تو، تویی."
جواب دادم
"توهم واسه من مهمی."
کلماتم تو آغوشش خفه شده بود.
ادامه دادم
"حتی اگه فکر کنی مشتهام ضعیفه."
وقتی چونهام رو بالا گرفت، خندهای کرد و گفت
"مشت هات ضعیفه وقتی که اونا رو درست نمیزنی."
عقب کشید و گونههام رو گرفت و گفت
"اما دختر، هدفت کشندهاس. هیچوقت اینو فراموش نکن."
✾⃟✾⃟✾⃟✾⃟✾⃟
"خدایان ما رو نا امید نکردن. ارتقا یافتهها شما رو نا امید نکردن."
صدای دوک از جایی که اون شب رو بالکنِ دیوار قلعه ایستاده بود، شنیده می شد. پایین بالکن انبوهی از مردم، حیاطِ باز رو پر کرده بودن، و زیر درخشش چراغهای نفتی و مشعل ها، می تونستم ببینم که چند نفر کاملا سیاه پوشیده بودن، رنگِ مرگ.
بینشون نگهبانایی بودن که سوار بر اسبها می رفتن و جمعیتِ مضطرب و عصبی رو زیر نظر داشتن.
هیچ وقت ندیده بودم دوک با مردم اینطور صحبت کنه. اون و دوشس هیچوقت وارد جمعیت زیادی نمیشدن، حتی تو طول شوراها یا مراسمات.
من بیشتر از این نمی تونستم غافلگیر بشم وقتی که هر دو، ویکتر و هاک بعد از شام اومدن تا منو به سمت بالکن ببرن.
از طرفِ دیگه، چند سال از زمانی که همچین حملهٔ مهمی از طرف کریون ها به رایز اتفاق افتاده بود، میگذشت؟
پرچم های سیاهِ زیادی رو خونه ها برافراشته شده بود و از مراسم دفن جنازه ها در سحرگاه، آتیشهای زیاد هنوز روشن بود.
هوا یجورایی هنوزم از خاکستر و دود، خفه بود.
"بخاطر نعمت خدایان."
ترمن ادامه داد
"رایز دیشب فرو نریخت."
کنارِ تاونی و ویکتر و هاک، تعجب کردم که دقیقا چطوری نعمتِ خدایان مانعِ سقوط دیوار شده. این نگهبانها، مردایی مثل تیرانداز ها بودن که مرگ رو به اجازه دادن به کریونها برای رسیدن به قله ترجیح داده بودن.
مردی فریاد زد
"اونا به بالای رایز رسیدن!"
ادامه داد
"اونا تقریبا از رایز عبور کردن. ما در امانیم؟"
❤ 3🔥 1
Repost from N/a
ما بازم با یه لیست دیگه از بهترین ناولهای خارجی تلگرام اومدیم😌
دفعه قبل غوغا کردید 🙃
قبل از منقضی شدن لینکها جوین شو چون ظرفیت هر کدوم ۱۰۰ تاست😎
Repost from N/a
😯 لیست ناولهای جدیدی که براتون آوردم
با ژانرهای متنوع و جذاب و البته 🫦
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🤝سرگذشت شرورترین عاشق دیزنی
😴نامادریسفیدبرفی مهربانترین مادر و عاشقترین همسر دنیا بود، تااینکه...
🤝 پسر مافیا دختر فراری
😴دیمین دوست خواهرش رو میخواد اما یلنا ازش دزدی میکنه و سه سال فراری میشه
🤝 عشقی ممنوعه و قدرت خدایان
😴دیِم که سالهاست قدرتش را نادیده گرفته، با ملاقات شاهزادهی مرموز زندگیاش زیر و رو میشود.
🤝 دو پادشاه یک ملکه
😴نبرد عشق و نفرت پادشاهان دو سرزمین که به ملکهای گم شده گره میخورد.
🤝 پادشاه سرد و دختر قلبخوار
😴دختری که نفرین شده معشوقش رو بکشه در راه شکستن نفرینش عشق رو تجربه میکنه
🤝 عشق ممنوعه و نافرجام
😴بازیگر مشهوری که هفت تا شوهر داشته اما عشق زندگیش یه زن بوده.
🤝 ارباب سایه و جاسوس اغواگر
😴مجبور شدم ارباب سایه هارو اغوا کنم
اون بدنمو میخواست من رازهاشو...
🤝 پری دریایی و خوناشام بیرحم
😴از این به بعد زندگیات رو مدیون من هستی پس باید تشنگیام رو برطرف کنی...
🤝 عشق ،جادو و انتقام
😴مهم نیست خدا کمکم کنه یا شیطان،برای نجات عشقم هرکاری میکنم
🤝 ملکه یخی و شاهزاده الفهیم
😴ماجراجویی رن و اوک برای انتقام، پیدا کردن قلب جادویی ملیث و نجات الفهیم
🤝 شاهزاده سابق و دختر خدایان
😴عشقی ممنوع بین شاهزاده شورشی و دختری که متعلق به خدایان
🤝 فانتزی،خون آشامی، آخرالزمانی
😴هیچ شبی تاریک تر از شب هایی که به تنهایی سپری میشوند، نیست...
🤝 دوقلوهای جادویی و تاج تخت
😴دارسی و توری وارد آکادمی زودیاک میشوند، در حالی که اژدها شیفتری به دنبال تاج و تخت آنهاست.
🤝 آخرالزمانی، بیماری، نگاه کردن
😴آخرالزمان شده و رایلی تنهایی رو انتخاب کرده ولی همسایه جدید همه چیز رو عوض میکنه
🤝 دزددریایی و خدمهی وحشی
😴کاپیتان جیمز هوک، پسری که از دل تجملات بیرون آمد تا به آرزویش دست یابد...
🤝 مار و پرنده نغمهسرا
😴پرنسس قلبش را دزدید، او هم پرنسس را...
🤝 هادس و پرسفونه در یونان مدرن
😴ریتلینگ مدرنی که از افسانه هادس و پرسفونه_خدای مردگان و الهه بهار_
🤝 شاهزاده جهنم و جادوگر جذاب
😴جادوگری که برای انتقام وارد جهنم میشود ولی شب در تخت شاهزاده ی زیبا و جاودان جهنم...
🤝 عاشقانه، حماسی و روحی شکننده
دو سال پیش، پاپی دیگر با رون حرف نزد، و دنیای رون از هم پاشید...
🤝 دزد دریایی بیرحم و پرنسس
دزد دریایی که پرنسس بیچاره رو توی روز عروسیاش میدزده و ...
🤝 دختر اشراف زاده و فرشته ی مرگ
😴سیگنا برای نجات زندگیش باید راز یه قتل رو کشف کنه ولی واسه این کار مجبوره از خود مرگ کمک بگیره...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
لیست جذاب بالا رو دیدی؟😜
ممکنه گم کنی ما رو جوین شو تو کانالها♥️
🔥 1
Repost from N/a
⿻ اولین و تنها مرجع خبری از بیانسه، ملکه اول موسیقی💢
😀شایعات شروع تور جهانی جدید و تکذیب خبر بازنشستگی و یه عالمه فتوشات جدید!🚨😀
😀 t.me/Beyonce_Access
😀 t.me/Beyonce_Access
آپدیت هري نایل♡🍒
گالری تیلور سویفت♡🍉
البوم جدید بیلی♡☁️
ریکی مارتین♡🍹
دیلی جیجی حدید♡🍒
آواکادو♡🍉
ترجمه مصاحبه زین♡☁️
رئو الهاندرو♡🍹
شان مندز♡🍒
سیدنی سویینی♡🍉
داو کمرون♡☁️
بنگتن ممورایز♡🍹
کیپاپر♡🍒
حواشی کیپاپ♡🍉
کلاب بیتیاس♡☁️
زین مالیک استار♡🍹
اتحاد آرمی بنگتن♡🍒
آرشیو تیلور سویفت♡🍉
آرشیو وان دایرکشن♡☁️
کافه تهکوک لاورا♡🍹
شیپران سریالی♡🍒
اکسسوری وارداتی♡🍉
نقاشی روحِ پیانیست♡☁️
منهتن-نیویورک♡🍹
وبتون و کمیک♡🍒
دزیره ناپلئون♡🍉
ادیت و خبر♡☁️
پرنسسی اژدها♡🍹
کلمات جنس درک♡🍒
ادیت انیمه♡🍉
بازی مود شده♡☁️
وایب نوستالژی♡🍹
منبع انیمیشن جدید♡🍒
لوازم آرایشی مناسب♡🍉
روانشناسی انگیزه♡☁️
ناول شب آشفته♡🍹
همه چیز درون تو♡🍒
تیکه کتاب مانگ♡🍉
لوازم آرایشی کیوت♡☁️
رمان خونآشامی♡🍹
ماه من♡🍒
حرف عاشقونه♡🍉
ایده نقاشی♡☁️
دخترِ بهار♡🍹
رمان شرور بودیم♡🍒
انعکاس ماه♡🍉
اقیانوس نور♡☁️
شعر،متن،بیکلام♡🍹
خونهی دور افتاده♡🍒
توویت مردم♡🍉
رمان خون خاکستر♡☁️
تابستون و درس♡🍹
مسافرِ ماه♡🍒
فایل کتاب کمیاب♡🍉
تکست لاو مُود♡☁️
مودترین♡🍹
دور از هر چیزی♡🍒
کلبه مولانا♡🍉
پروفایل پینترستی♡☁️
آموزش زبان کره ای♡🍹
یادگیری زبان با اهنگ♡🍒
رفتن به کره جنوبی♡🍉
منبع بکگراند وتم♡☁️
دنیای گیف♡🍹
موزیک خاص♡🍒
معرفی فیلم♡🍉
تیک تاک کره ایی♡☁️
تیکتاک انیمه فصل♡🍹
ایاسامآر ورلد♡🍒
آرشیو دیسکوگرافی♡🍉
دانلود فیلم/سریال♡☁️
دنیای انیمه♡🍹
فیلم اوقات فراغت♡🍒
عکس اکسسوری♡🍉
عاشقانه ♡☁️
بیوت عوض کن♡🍹
سناریو اسمات اسکیز♡🍒
مکالمه انگلیسی آسان♡🍉
ادیت فیلم سریال♡☁️
تم شیشهای تلگرام♡🍹
اخبار جی ام ام♡🍒
عکس ترند♡🍉
شرکت لیست شبانهº.🌙
Repost from N/a
🌟پرمیوم اکانتای مختلف اسپاتیفای🎵🎧
اپل موزیک ، با بهترین قیمت از اینجا بگیر🔝
✅ @ARCADIASHOP14
آپدیت هري نایل♡🍒
گالری تیلور سویفت♡🍉
البوم جدید بیلی♡☁️
ریکی مارتین♡🍹
دیلی جیجی حدید♡🍒
آواکادو♡🍉
ترجمه مصاحبه زین♡☁️
رئو الهاندرو♡🍹
شان مندز♡🍒
سیدنی سویینی♡🍉
داو کمرون♡☁️
بنگتن ممورایز♡🍹
کیپاپر♡🍒
حواشی کیپاپ♡🍉
کلاب بیتیاس♡☁️
زین مالیک استار♡🍹
اتحاد آرمی بنگتن♡🍒
آرشیو تیلور سویفت♡🍉
آرشیو وان دایرکشن♡☁️
کافه تهکوک لاورا♡🍹
شیپران سریالی♡🍒
اکسسوری وارداتی♡🍉
نقاشی روحِ پیانیست♡☁️
منهتن-نیویورک♡🍹
وبتون و کمیک♡🍒
دزیره ناپلئون♡🍉
ادیت و خبر♡☁️
پرنسسی اژدها♡🍹
کلمات جنس درک♡🍒
ادیت انیمه♡🍉
بازی مود شده♡☁️
وایب نوستالژی♡🍹
منبع انیمیشن جدید♡🍒
لوازم آرایشی مناسب♡🍉
روانشناسی انگیزه♡☁️
ناول شب آشفته♡🍹
همه چیز درون تو♡🍒
تیکه کتاب مانگ♡🍉
لوازم آرایشی کیوت♡☁️
رمان خونآشامی♡🍹
ماه من♡🍒
حرف عاشقونه♡🍉
ایده نقاشی♡☁️
دخترِ بهار♡🍹
رمان شرور بودیم♡🍒
انعکاس ماه♡🍉
اقیانوس نور♡☁️
شعر،متن،بیکلام♡🍹
خونهی دور افتاده♡🍒
توویت مردم♡🍉
رمان خون خاکستر♡☁️
تابستون و درس♡🍹
مسافرِ ماه♡🍒
فایل کتاب کمیاب♡🍉
تکست لاو مُود♡☁️
مودترین♡🍹
دور از هر چیزی♡🍒
کلبه مولانا♡🍉
پروفایل پینترستی♡☁️
آموزش زبان کره ای♡🍹
یادگیری زبان با اهنگ♡🍒
رفتن به کره جنوبی♡🍉
منبع بکگراند وتم♡☁️
دنیای گیف♡🍹
موزیک خاص♡🍒
معرفی فیلم♡🍉
تیک تاک کره ایی♡☁️
تیکتاک انیمه فصل♡🍹
ایاسامآر ورلد♡🍒
آرشیو دیسکوگرافی♡🍉
دانلود فیلم/سریال♡☁️
دنیای انیمه♡🍹
فیلم اوقات فراغت♡🍒
عکس اکسسوری♡🍉
عاشقانه ♡☁️
بیوت عوض کن♡🍹
سناریو اسمات اسکیز♡🍒
مکالمه انگلیسی آسان♡🍉
ادیت فیلم سریال♡☁️
تم شیشهای تلگرام♡🍹
اخبار جی ام ام♡🍒
عکس ترند♡🍉
شرکت لیست شبانهº.🌙
Repost from N/a
🌐تنها و بزرگترین چنل پینترست در تلگرام💥
🌐😀 Pintrest Photos
آپدیت هري نایل♡🍒
گالری تیلور سویفت♡🍉
البوم جدید بیلی♡☁️
ریکی مارتین♡🍹
دیلی جیجی حدید♡🍒
آواکادو♡🍉
ترجمه مصاحبه زین♡☁️
رئو الهاندرو♡🍹
شان مندز♡🍒
سیدنی سویینی♡🍉
داو کمرون♡☁️
بنگتن ممورایز♡🍹
کیپاپر♡🍒
حواشی کیپاپ♡🍉
کلاب بیتیاس♡☁️
زین مالیک استار♡🍹
اتحاد آرمی بنگتن♡🍒
آرشیو تیلور سویفت♡🍉
آرشیو وان دایرکشن♡☁️
کافه تهکوک لاورا♡🍹
شیپران سریالی♡🍒
اکسسوری وارداتی♡🍉
نقاشی روحِ پیانیست♡☁️
منهتن-نیویورک♡🍹
وبتون و کمیک♡🍒
دزیره ناپلئون♡🍉
ادیت و خبر♡☁️
پرنسسی اژدها♡🍹
کلمات جنس درک♡🍒
ادیت انیمه♡🍉
بازی مود شده♡☁️
وایب نوستالژی♡🍹
منبع انیمیشن جدید♡🍒
لوازم آرایشی مناسب♡🍉
روانشناسی انگیزه♡☁️
ناول شب آشفته♡🍹
همه چیز درون تو♡🍒
تیکه کتاب مانگ♡🍉
لوازم آرایشی کیوت♡☁️
رمان خونآشامی♡🍹
ماه من♡🍒
حرف عاشقونه♡🍉
ایده نقاشی♡☁️
دخترِ بهار♡🍹
رمان شرور بودیم♡🍒
انعکاس ماه♡🍉
اقیانوس نور♡☁️
شعر،متن،بیکلام♡🍹
خونهی دور افتاده♡🍒
توویت مردم♡🍉
رمان خون خاکستر♡☁️
تابستون و درس♡🍹
مسافرِ ماه♡🍒
فایل کتاب کمیاب♡🍉
تکست لاو مُود♡☁️
مودترین♡🍹
دور از هر چیزی♡🍒
کلبه مولانا♡🍉
پروفایل پینترستی♡☁️
آموزش زبان کره ای♡🍹
یادگیری زبان با اهنگ♡🍒
رفتن به کره جنوبی♡🍉
منبع بکگراند وتم♡☁️
دنیای گیف♡🍹
موزیک خاص♡🍒
معرفی فیلم♡🍉
تیک تاک کره ایی♡☁️
تیکتاک انیمه فصل♡🍹
ایاسامآر ورلد♡🍒
آرشیو دیسکوگرافی♡🍉
دانلود فیلم/سریال♡☁️
دنیای انیمه♡🍹
فیلم اوقات فراغت♡🍒
عکس اکسسوری♡🍉
عاشقانه ♡☁️
بیوت عوض کن♡🍹
سناریو اسمات اسکیز♡🍒
مکالمه انگلیسی آسان♡🍉
ادیت فیلم سریال♡☁️
تم شیشهای تلگرام♡🍹
اخبار جی ام ام♡🍒
عکس ترند♡🍉
شرکت لیست شبانهº.🌙
ببینید دوباره کی با پارت جدید سر و کلش پیدا شده👀
🗿 6🍾 2❤ 1
#from_blood_and_ash
#Part151
سرمو تکون دادم و کاری که گفت رو انجام دادم. نتونستم ضربه رو بزنم اما می تونستم تفاوت رو تو ضربه هام حس کنم.
گفتم
"هاک قرار نیست منو به اولیا حضرت گزارش کنه."
ویکتر گفت
"واقعا اینطوری فکر می کنی؟"
مشت بعدیم رو دفع کرد و گفت
"این یکی بهتر بود."
گفتم
"اگه می خواست چیزی بگه، مستقیم پیش دوک می رفت."
ویکتر گفت
"ممکنه صدتا دلیل وجود داشته باشه که چرا هنوز چیزی نگفته."
چند روز پیش، منم همینو باور داشتم، اما نه دیگه. نه بعد از اون چیزی که شب قبل اعتراف کرده بود.
گفتم
"فکر نکنم اینکارو بکنه، ویکتر. من چیزی ندارم که بخوام راجع بهش نگران باشم، و تو هم نداری. من بهش نگفتم که تو بهم آموزش دادی″
اون گفت
"پاپی،"
با همون لحنی اینو گفت که وقتی ازش پرسیدم فکر میکنه میتونم یه شمشیر بزرگ زیر حجابم مخفی کنم یا نه جوابمو داده بود، هنوزم باور داشتم که می تونم، فقط باید اون رو جای درستی قرار...
"تو اونو نمی شناسی."
گفتم
"اینو می دونم."
در حالی که ویکتر عقب نشینی میکرد، دست هام رو روی هم گذاشتم و ادامه دادم.
"اما تو هم اونو نمی شناسی."
ویکتر گفت
"تو نمی دونی انگیزههاش چیه...اینکه چرا سکوت می کنه."
می دونستم اون درمورد مروارید قرمز چیزی نگفته، و مطمئن بودم در مورد رایزم این مسئله تغییری نمیکنه. اما چیزای بیشتری این وسط بود. این واقعیت که هاک واسه کمک نفرینشدگان مایل بود متهم به خیانتی بزرگ بشه، گویای شخصیتش بود.
با این حال، گفتن این چیزها به ویکتر حس درستی نمی داد. دلیلی وجود داشت که ما، از هویت بقیهی اعضای تو شبکه، اطلاعی نداشتیم.¹
پس من با این حرفمو شروع کردم
″اون گفت که اگه دستمو رو میکرد، می دونست که من هیچوقت بهش اعتماد نمی کنم، که کارش سختتر میشه. باید اعتراف کنی یجورایی درست میگه."
ویکتر گفت
" اون درست میگه، اما این به این معنا نیست که تو نباید مراقب باشی."
ویکتر واسه لحظهای ساکت شد. بعد گفت
"و من می فهمم. درک میکنم."
پرسیدم
"چیو درک می کنی؟"
جواب داد
"همونطور که قبلا گفتم، اون یه مردِ جوونِ جذابه..."
جواب دادم
"این هیچ ربطی به این قضیه نداره."
ویکتر ادامه داد
"و تو توسط پیرمردایی مثل من احاطه شدی."
گفتم
"تو اونقدرام پیر نیستی."
ویکتر جواب داد
"ممنون."
مکث کرد و بعد گفت
"البته، فکر کنم."
من گفتم
"اینا ربطی به ظاهرش نداره. من نمیگم بنظرم جذاب نیست. هست، اما این دلیلی نیست که من بهش اعتماد دارم."
و حقیقت بود. اعتماد من به اون بخاطر ظاهرش نبود.
ادامه دادم
"من اونقدرام احمق نیستم."
༄༄༄༄༄༄༄༄
¹منظورش کساییه که نفرین شدگان رو میکشن
❤ 15👍 2
#from_blood_and_ash
#Part150
#Chapter18
هاک حضورم رو گزارش نکرده بود، اما به یکی گفته بود. وقتی اینو فهمیدم که فقط چند ساعت بعد از رفتنش بیدار شدم و پیگیر ویکتر شدم تا ببینم واسه تمرین آمادهاس یا نه.
باید اعتراف کنم اصلا تعجب نکردم که دیدم منتظرمه و زیادی هم واسه تمرین آمادهاس.
میخواستم در مورد اتفاقی که با رسیدن اون کریون به بالای رایز افتاده بود، صحبت کنم. منتها ویکتر می خواست در مورد چیزی که هاک بهش گفته بود صحبت کنه.
ظاهراً بعد خارج شدن از اتاقم، مستقیما به سمت چل چوبر بازی رفته. در حقیقت من از این بابت خیلیم عصبانی نبودم.
بیشتر رنجیده شدم از اینکه هاک احساس کرده بود نیازه چیزی به ویکتر بگه. ولی ویکتر تایید کرد که هاک فکر کرده ویکتر از حضور من تو رایز خبر داره، یا حداقل، از اون غافلگیر یا عصبانی نمیشه.
هاک قسمتی که ٬عصبانی نمیشه٬ رو اشتباه حساب کرده بود. ویکتر در حالی که دورم رژه می رفت اخم می کرد و به وضعم نگاه می کرد و خیرهام می شد.
اون داشت چک می کرد که پاهام رو محکم گذاشته باشم و پاهام رو به اندازه عرض شونههام باز کرده باشم.
گفت
"تو نباید تو رایز می بودی."
گفتم
"ولی بودم."
گفت
"و مچت گرفته شد."
ویکتر جلوم ایستاد و ادامه داد
"اگه نگهبانِ دیگهای میبود که تو رو دیده بود، چیکار می کردی؟"
گفتم
"اگه کس دیگهای بود گیر نمی افتادم."
هشدار داد
"این شوخی نیست پاپی."
گفتم
"من چیز خنده داری نگفتم."
ادامه دادم
"راست میگم. هاک... اون سریعه و خیلی خوب آموزش دیده."
ویکتر گفت
"واسه همینه که ما رو نبردِ تن به تنِ تو کار می کنیم."
لبام رو نازک کردم و گفتم
"مهارتهای مبارزهٔ تن به تنِ من بد نیست."
ویکتر دستور داد
"اگه این درست بود، اون تو رو گیر نمینداخت. برو."
چونهام رو پایین نگه داشتم و یه مشت زدم. ویکتر با دست جلوش رو گرفت، عقب کشیدم و دنبال جایی از بدنش گشتم که گاردش پایین بود، هر چند جایی پیدا نکردم. پس یکی درست کردم. مثل اینکه می خواستم لگد بزنم جا به جا شدم، دستاش تو کسری از ثانیه پایین اومدن.
ضربهام رو ظاهر کردم و تاب خوردم و مشتم رو به شکمش کوبیدم.
آروم خندید و گفت
"حرکت خوبی بود."
با لبخند دستامو انداختم پایین، گفتم
"بود، مگه نه؟"
ویکتر لبخند زد، اما به سرعت محو شد، گفت
"می دونم احتمالا از شنیدن این حرف خسته شدی،"
شروع شد.
ادامه داد
"ولی دوباره میگم. باید بیشتر مراقب باشی و تو به جای مشتت با بازوت مشت میزنی."
دیگه داشتم از شنیدن این حرفا خسته می شدم .
گفتم
"من مراقبم، و همونطور که تو بهم یاد دادی مشت میزنم."
گفت
"حرکاتت ضعیفه. می لنگی. من اینطوری بهت یاد ندادم."
بازوم رو گرفت و مثل رشته های نودل تکون داد، و ادامه داد
"تو قدرت بالایی توی بالاتنهات نداری. قدرتت اینجاس."
دستش رو جلوی شکمم گذاشت، گفت
"از این طریق اسیب بیشتری وارد میکنی. وقتی یه مشت میزنی، بالاتنه و باسنت باید باهات حرکت کنن."
❤ 14👍 2
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.