حمیده نعیمی | آواز ماه خاموش
💔دیگر صلاح نیست بمانم کنار تو بدرود ای درست ترین اشتباه من💔 ⭐️ پارت گذاری منظم ⭐️پارت هدیه هم داریم😍🤗 🔞محدودیت سنی🔞 به قلم ✍️ حمیده نعیمی این نور فریب میدهد! «فایل شده» (عضو رسمی انجمن نویسندگان ایران) #کپیبههرشکلیحراماستوپیگردقانونیدارد.
Show more14 803
Subscribers
-3624 hours
-2867 days
-1 34330 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
Repost from حمیده نعیمی | آواز ماه خاموش
یه رمان جذاب براتون آوردم از نویسندهی پروژه آخرین جاسوس🤩
داستان دختریه که باعث بیدار شدن یه موجود دویست ساله میشه و کلی دردسر برای خودش درست میکنه که خوندنش خالی از لطف نیست😉
رمان آتشزاد، فانتزی و عاشقانه
برای خوندنش، زودی عضو شو👇😍
https://t.me/+qsAYt6ixYe5mNzg0
❤ 2
3300
Repost from حمیده نعیمی | آواز ماه خاموش
یه رمان جذاب براتون آوردم از نویسندهی پروژه آخرین جاسوس🤩
داستان دختریه که باعث بیدار شدن یه موجود دویست ساله میشه و کلی دردسر برای خودش درست میکنه که خوندنش خالی از لطف نیست😉
رمان آتشزاد، فانتزی و عاشقانه
برای خوندنش، زودی عضو شو👇😍
https://t.me/+qsAYt6ixYe5mNzg0
❤ 2
7810
Repost from حمیده نعیمی | آواز ماه خاموش
یه رمان جذاب براتون آوردم از نویسندهی پروژه آخرین جاسوس🤩
داستان دختریه که باعث بیدار شدن یه موجود دویست ساله میشه و کلی دردسر برای خودش درست میکنه که خوندنش خالی از لطف نیست😉
رمان آتشزاد، فانتزی و عاشقانه
برای خوندنش، زودی عضو شو👇😍
https://t.me/+qsAYt6ixYe5mNzg0
❤ 1
3200
عاشقش شد، باهاش ازدواج کرد، حتی یه زندگی عاشقانه رو باهم شروع کردند اما همهی اینا مال زمانی بود که نمیدونست چه راز تاریکی داره؟
وقتی از رازش سر در آورد، با بزرگترین کابوس زندگیش رو به رو شد. اون... دیگه همون مردی نبود که میشناخت. حالا تبدیل به هیولایی شده بود که آتش خشم و کینهاش، میتونست جهنم به پا کنه!
اما...چی میشه اگه بخواد جلوشو بگیره؟ میتونه از خشم آتشزاد جون سالم به در ببره؟
https://t.me/+qsAYt6ixYe5mNzg0
❤ 1
34600
Photo unavailable
لباسای سسکی ترند پینترست و میخوای؟🦋🥼💄
پاتوق برترین وارد کننده پینترست🕶️
https://t.me/+ZaGz0FT5bJ1iYmU0
❤ 1
62810
-شرط اینکه دست از سر برادرت بردارم یه شب خوابیدن زیرمه...!
چشمان نازان درشت شد: چی...؟!
مرد همانطور خونسرد نگاهش بهش دخترک بود.
-می تونی قبول نکنی و برادرت بره زندان...!
دخترک بغض کرد.
-این متصفانه نیست...!
مرد نگاهی از بالا تا پایین دخترک کرد و با دیدن برجستگی هایش غریزه اش بالا گرفت.
قدمی سمت دخترک برداشت.
-فقط پنج دقیقه فرصت داری تا امشب برادرت بیاد خونه... چیکار می کنی بکارتت رو در ازای ازادی برادرت میدی یا نه...
دخترک چشم بست و اشکش چکید.
-زنگ بزن بگو داداشم رو ازاد کنن، بکارتم مال تو...
https://t.me/+bQ6XtLrpdNJlYjBk
48120
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.