کـآلبدِسبز؛

بغل کن مرا چنان تنگ که هیچکس نفهمد زخم روی تن من بود یا تو .. -حسن آذری

این دیالوگ فیلم "بمب یک عاشقانه" چقدر مود الانمون هست: "یه دقیقه دیگه تو این شهر معلوم نیست کی زنده‌ست کی مرده. اگه قرار باشه من یه دقیقه دیگه زنده باشم، فکر کردم دلم میخواد یه چیزایی بهت بگم که هیچوقت بهت نگفتم! اینکه من چقدر قیافه‌تو، صداتو، لحن حرف زدنتو، خنده‌هاتو، همین آرایش ناشیانه‌ی قشنگی که کردی رو دوست دارم..."

بغل کن مرا چنان تنگ که هیچکس نفهمد زخم روی تن من بود یا تو.. -حسن آذری

بغل کن مرا چنان تنگ که هیچکس نفهمد زخم روی تن من بود یا تو .. -حسن آذری

کدامیک دردناک‌تر است؛پناهنده شدن در سرزمینی دیگر یا پناهنده شدن در سرزمینِ خویش ؟! -محمود درویش

ای سراپایت سبز دست‌هایت را چون خاطره‌ای سوزان در دستان عاشق من بگذار... -فروغ فرخزاد

تو سرزمین ِ منی در چشم های بلوطی ِ تو ؛ هاله های سبز تو بزرگ ،زیبا ،پیروز تو ،حسرت ِ دور و نزدیک ِ منی ناظم حکمت

روشنایی و تاریکی بخشی جدانشدنی از یک چیز مشترک هستند. خوشحالی و غم در طول زندگی مدام جایگزین هم میشوند مانند حرکات یک رقص بنابراین تا زمانی که ادامه دهم و تسلیم نشوم لحظات اشک و لبخند را در کنار هم خواهم داشت ..

ای کاش، آدمی وطنش را مثلِ بنفشه‌ها در جعبه‌های خاک يک روز می‌توانست، همراهِ خويشتن ببرد هر کجا که خواست. در روشنای باران، در آفتابِ پاک. -محمدرضا شفیعی کدکنی