cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

•○ کلاویه‌های زنگ‌زده ○•

پارت گذاری هرروز🔥 ( هرگونه کپی و انتشار این رمان حتی با ذکر نام نویسنده، در سایت، کانال تلگرام و اپلیکیشن های داخلی بدون رضایت نویسنده است و دارای پیگرد قانونی خواهد بود. با فرد متخلف به صورت جدی هم از طریق شخص نویسنده و هم انتشارات برخورد خواهد شد!)

Show more
Advertising posts
25 462
Subscribers
-15724 hours
+1 8147 days
+4330 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

○○ کلاویه‌های زنگ‌زده ○○ #پارت52
Show all...
sticker.webp0.05 KB
#پارت_۱ _ حجلتون آمادست مادر، ما همین بیرون منتظر دستمالیم! عرق شرم از تیره ی کمرم راه گرفت و از این رسم مزخرف لب گزیدم. سرم پایین بود که صدای حرصی و کنایه آمیز اعظم خانم، مادرشوهرم را از کنار گوشم شنیدم. _ معاینه که نذاشتی بکننت، انشالله که بخت باهات یار باشه اون دستمال سفید رو امشب رنگی تحویل بگیرم! چانه ام از بغض لرزید. هنوز هم بابت مقاومتم در برابر معاینه ی بکارت از دستم شکار بود. گرمای دست محسن را که روی کمرم حس کردم، نفس راحتی کشیدم. تنها دلخوشی ام در این خانه و کاشانه او بود. _ بریم تو خوشگلم؟ نگاهم را بالا کشیدم و چشمان ستاره بارانش را که دیدم لبخند محوی روی لبانم شکل گرفت. با فشار آرامی به کمرم، میان دست و هلهله ی زنان، وارد خانه شدیم. خانه ای کوچک اما پر از عشق. همراه ترسی که قلبم را به تکاپو انداخته بود، استرس دلنشینی هم داشتم. رابطه مان در این دو ماه نامزدی به آغوشی ساده خلاصه شده بود و امشب قرار بود همه چیز را با هم تجربه کنم. _ بیا تو اتاق، چرا وایستادی وسط خونه؟ خجالت زده خندیدم و گر گرفتن گونه هایم را حس کردم. دامن لباسم را میان دستانم گرفتم و خرامان سمت اتاقمان رفتم. به او که روی تخت لم داده بود زل زدم و آرام گفتم: _ میشه یکم صبر کنی برم حموم؟ خیلی عرق کردم. نوچی کرد و قلب من از بی طاقتی اش برای خودم، به پرواز درآمد. بند بند تنم از شور و هیجان نبض گرفته بود و در دل قربان صدقه اش میرفتم که چیزی روی تخت انداخت. _ زودتر این دستمالو رنگی کن این خاله خان باجیا رو ردشون کنم برن! لب گزیدم و گر گرفته زیر لب خندیدم. هنوز آنطور که باید با او راحت نبودم. _ من که تنهایی نمیتونم محسن جونم. _ با تو نبودم! تا منظور حرفش را بفهمم گرمای نفس هایی را پشت گوشم حس کردم. ما تنها نبودیم... https://t.me/+18dNf80ogvJlMDRk https://t.me/+18dNf80ogvJlMDRk https://t.me/+18dNf80ogvJlMDRk اشوب مددی... دختر حاجی معروف و پولداری که با یک نقص به دنیا اومده. تموم زندگیش بهش گفتن هیولا چون ۶ تا انگشت داره💔 قرار نبود ازدواج کنه ولی با اومدن خواستگار چموشی به خونشون همه چی عوض میشه! آشوب تن میده به عروسی با مردی که‌ میگفت عاشقشه ولی شب حجله متوجه میشه به جای دوتا دست چهارتا دست روی تنشه!! اون با مردی ازدواج میکنه که تمایلات وحشی داره و شب حجلشو تبدیل به جهنم میکنه... https://t.me/+18dNf80ogvJlMDRk https://t.me/+18dNf80ogvJlMDRk https://t.me/+18dNf80ogvJlMDRk https://t.me/+18dNf80ogvJlMDRk https://t.me/+18dNf80ogvJlMDRk #دارای_صحنه‌های_باز🔞🔥💦
Show all...
#پارت_1 زیر شکمم تیری می کشد، از درد ناله ای سر می دهم! - جان دلم حورا! ببخشید عزیزم امشب یکم خشن شدم. با نفس نفس به صورت خیس از عرقش خیره می شوم... - چیزی نیست عزیزم، با این حجم از خشونت این درد عادیه... نیش خندی میزند که چانه و گونه ی چپش چال می شود! در دل قربان صدقه اش می روم! دست به ته ریش خیس از عرقش می کشم. سرش را پایین آورده و روی بر امدگی سینه‌ام میگذارد، همزمان که تکانی به کمرش می‌دهد، با صدایی بم زمزمه میکند: - کاشکی امشب بشه! دست میان موهایش فرو کردم و پر از بغض لب زدم: - نمیشه، من بچه دار نمیشم! مامانت روز به روز داره بیشتر فشار میاره! از بغض صدایم اخم کرده سر بالا میگیرد و پر از حرص و طمع چانه‌ام را میان انگشت‌های مردانه‌اش میگیرد و میگوید: - شما اینطوری واسم لب تاب میدی نمیگی من یه دور دیگه دلم میخواد ترتیبتو بدم؟ بعدشم من بچه نمیخوام، بخاطر خودت دارم این فشارو تحمل میکنم دردونه‌ی قباد. اول روی لب‌های لرزانم و بعد بالای سینه‌ام را می‌بوسد و می‌گوید: - گریه نکن! لعنت به کسی که اشکتو در میاره! https://t.me/+WS5JP0NyLWcwZTQ0 https://t.me/+WS5JP0NyLWcwZTQ0 https://t.me/+WS5JP0NyLWcwZTQ0 https://t.me/+WS5JP0NyLWcwZTQ0 https://t.me/+WS5JP0NyLWcwZTQ0 https://t.me/+WS5JP0NyLWcwZTQ0
Show all...
حاج آقا شما سینه دوست داری؟ یک بار دیگه سرخ شد و سرش رو پایین انداخت. _ پروا خانم... نگفتم مراقب صحبت کردنت باش؟ انگار نه انگار چند سال زن صیغه‌ایش بودم... این مرد هر موقع بحث سکسی می‌شد خجالت میکشید. _ حاجی مگه چی گفتم؟ دارم میگم سینه بیشتر دوست داری یا رون؟ اخماش غلیظ‌تر شد و زیر لب استغفرالله گفت. خنده‌م گرفته بود ولی دلم نیومد بیشتر از این اذیتش کنم. _ واسه ناهار میگم. میخوام بدونم کدومو واسه شما جدا کنم؟ ابرویی بالا انداخت و با تردید نگاهم کرد. انگار میخواست بدونه دارم راست می‌گم یا نه. _ باور نمی‌کنی برو تا آشپزخونه حاجی، خودت می‌تونی مرغو ببینی! سری تکون داد و گفت: _ باشه، نیازی نیست... نزدیکش رفتم و خودم می‌دونستم لباسم. زیادی بازه! _ بالاخره کدوم؟ سینه یا رون؟ نگاهش به قفسه‌ی سینه‌ی برهنه‌م افتاد و دیدم که سیب گلوش بالا و پایین شد. یعنی میتونستم؟ بالاخره میتونستم کاری کنم حاجی واقعاً وا بده؟ می‌شد که من‌و به چشم زن واقعیش ببینه؟ دستی پشت گردنش کشید. عرق کرده بود. _ فرقی نداره... می‌خواست فاصله بگیره که نذاشتم. دستشو گرفتم و روی پهلوم گذاشتم. _ حاجی می‌خوای فرار کنی؟ چهره‌ی جذاب مردونه‌ش توی هم رفت. کلافه شده بود. _ منظورت چیه پروا؟ چرا باید فرار کنم؟ فقط... فکر نمی‌کنم این لباسی که پوشیدی مناسب باشه. میرم بیرون تا عوضش کنی! من دیگه نمیخواستم اینطوری ادامه بدم. یه زن مخفی که هیچکس ازش خبر نداره. زنی که به خاطر ثوابش حاضر شده بهش کمک کنه و زیر بال و پرش بگیره... _ کیسان... حجب و حیا هم حدی داره. باهام صادق باش، من جذبت نمی‌کنم مگه نه؟ شاید استایل مورد علاقه‌ش نبودم. شاید یه دختر بلوند دوست داشت نمیدونم... _ دیوونه شدی پروا؟ دیوونه؟ نه، فقط خسته بودم. _ چجوریه که هیچ کششی بهم نداری ها؟ چرا من‌و نمیخوای؟ کمم برات؟ صدام بالا رفته بود و بدون اینکه حواسم باشه، داشتم جیغ می‌زدم. کیسان سرگردون نگاهم کرد و بالاخره صبرش تموم شد. لبش رو روی لب هام گذاشت و نذاشت بیشتر از این ادامه بدم! سینه‌مو چنگ زد و در حالیکه به زحمت میتونستیم نفس بکشیم گفت: _ من بهت نزدیک نشدم... چون... نمی‌خواستم فکر کنی ازت سو استفاده میکنم. هلم داد روی تخت و کمربندشو باز کرد. _ در ضمن من سینه دوست دارم! https://t.me/+UfAPeRDf_eFkZGI8 https://t.me/+UfAPeRDf_eFkZGI8 https://t.me/+UfAPeRDf_eFkZGI8 https://t.me/+UfAPeRDf_eFkZGI8 جدیدترین رمان #سامان_شکییا
Show all...
_گو*ه میخوری وقتی سگ منی با این و اون لاس میزنی میخای همینجا به اون عوضی بگم شبا زیر پای من میخوابی؟ با التماس از بازوی بهزاد گرفتم و روبه چشمای خشمگینش‌ لب زدم: _غلط کردم من لاس نزدم اشتباه کردم. با مکث قدمی ازم فاصله گرفت و طوری نگاهم کرد که پشتم لرزید. _پارس کن میخوام عجز و ناتوانیتو‌ ببینه‌ ببینه دختری که داره واسش خودشو جر میده سگِ منه! باصدای آرومی شروع کردم به پارس کردن که با نیشخند دستشو رو به بالا بردن صدام تکون داد. _بلند تر بلندتر پارس کن سگ ارومو‌ چیکار میخوام چهار دست و پاشو در حینی که رو کفشم سجده کردی بلند تر پارس کن. با ناتوانی جلوش زانو زدم درحالی که پسری که ازم خواستگاری کرده بود و من حتی نیم نگاهی خرجش نمیکردم داشت از فاصله ی نزدیک منو درحالی که سجده کردم و پاهای یه پسر دیگرو‌ پرستش میکنم میدید! اونقدر لیسیدم که سر زبونم سر شده بود با چنگ شدن موهام تو دستش با درد پشت سرش کشیده شدم. _آفرین دیار قدم اول تو زندگی یه سگ اینه که هیچوقت یادش نره جایگاهش‌ کجاست. هروقت فکری اومد سرت یا کسی بهت ارزشی داد یادت بیوفته که لیاقتت‌ کف پاهای‌ منم نیست. با غرور گوشه ای از سالن ایستاد و زیپشو‌ پایین کشید با موهام منو جلو کشید. _زبون بیرون. تفی‌ تو دهنم انداخت و پایین تنشو نزدیک دهنم کرد.... https://t.me/+WYw4RaqTKYBjYTFk https://t.me/+WYw4RaqTKYBjYTFk دیار دختر مغروری که همه ی خواستگاراشو‌ رد میکنه و کسیو در حد خودش نمیدونه! تااینکه مجبور میشه برده ی مردی بشه که غرور و شخصیتی براش قائل نیست و هرجا که اون بخواد باید....♨️
Show all...
○○ کلاویه‌های زنگ‌زده ○○ #پارت52
Show all...
00:03
Video unavailable
sticker.webm1.20 KB
Repost from N/a
- راهو عوضی اومدی! برو عروست تو حجله منتظره شاه دوماد ! - با من بدتا نکن توکا ! چه از بد تا کردن می دانست؟ این من بودم که هوو دار می شدم، این من بودم که امشب شوهرم به حجله زنی دیگر می رفت. دستی به شکمم می کشم با دخترم حرف می زنم با بغضی که از سرشب گلویم را گرفته: - ببین کی از بد تا کردن میگه مامانی! با همان کت و شلوار دامادی می خزد کنار من روی تخت ، از پشت می چسبد به من. تقلا می کنم تا آغوشش بیرون بیایم، بوی عطر زنی دیگر را می داد. - کت و شلوارت چروک میشه شاه‌دوماد! - تو که می دونی مجبور بودم ! نیشخند می زنم‌. - بوی یه زنه دیگه رو میدی، از من فاصله بگیر... - توکا! حلقه را دور من تنگ تر می کند، زیر گوشم را می بوسد و من هق می زنم. - می ذارم میرم به جون خودت می ذارم میرم داغمو می ذارم به دلت..‌. لاله گوشم را می بوسد، مورم مورم می شود. - سگم می کنی دهن سگ مصبم وا بشه ؟ تو غلط می کنی حتی به رفتن فکر کنی ! https://t.me/+y67g8VIFwakyNDA0 https://t.me/+y67g8VIFwakyNDA0 https://t.me/+y67g8VIFwakyNDA0 در بی هوا باز می‌شود ، خانوم تاج و مهین تاج طلبکار صف می کشند جلوی در. - عروست رو کاشتی تو حجله اومدی وردل این خاله قرشمال؟ -احترامت دست خودت باشه مامان تاج ! من دهنم بی چاک و بسته می دونی خودت ... مهین تاج خودش را دخالت می دهد و من تن سنگینیم را می کشم از توی بغل مرد نامردم بیرون. - عروست چشم انتظاره خاله دور قد و بالت ، نری به حجله مضحکه قوم و خویش و بیگونه می شیم ... پاشو یه امشبه رو به خودت سخت بگیر... نگاهش می کنم، داشت نرم می‌شد ، چرا نشود، آن زن که حاملگی هیکلش را بهم نریخته بود، از من سر بود . - تو یه چیزی بگو عروس ، اگه نره پسفردا هزاری حرف سر تو در میاد دختر... پوزخند می زنم من اب از سرم گذشته بود. خانم تاج گونه خودش را چنگ می کشد. - پاشو پسر ابرومون جلو جماعت رفت، مادر زنت چپ رفت راست رفت تیکه بارم کرد... اشک چشمم را می گیرم و او تنش را از روی تخت بالا می کشد، می خواهد پیشانی ام را ببوسد که عقب می کشم. زیر گوشم می گوید: - به جون توکا یه امشبه رو دندون سر جیگر بذاری تا اخر عمر خودم نوکرتم.... خوب تماشایش می کنم، در کت و شلوار دامادی دیدنی شده بود، با آن خط ریش انکارد ، رفتنش را تماشا می کنم در که بسته می‌شود سمت پنجره می روم به شکمم دست می کشم. - دنیا برای ما جای قشنگی نیست مامانی.. زیر دلم تیر می کشد. - منو می بخشی دیگه نه؟ من طاقت ندارم ببینم میره حجله یه زن دیگه! طاقت ندارم ... پنجره را باز می کنم، باد میخورد توی صورتم، چراغ های حیاط و ردیف صندلی ها و گل آرایی خار چشمم بود. - من باباتو نمی بخشم توهم نبخش مامانی.... در میان صدای هیاهو درست وقتی که شوهرم میرفت به حجله زنی دبگر خودم را پرت می کنم از آن بالا پایین ... https://t.me/+y67g8VIFwakyNDA0 https://t.me/+y67g8VIFwakyNDA0 https://t.me/+y67g8VIFwakyNDA0 https://t.me/+y67g8VIFwakyNDA0
Show all...
Repost from N/a
_ انگشترت کو؟ آرام زمزمه کرد _ فروختم چشمای آرزو گشاد شد _ چرا؟! دلارای با خجالت سر پایین انداخت این دختر چی می‌دونست از بدبختیاش؟ _ باید ... باید می‌رفتم غربالگری پول نداشتم آرزو بهت زده گفت _ خب از کارتت برمی‌داشتی! دلارای کلافه آه کشید کاش با آرزو دوست نشده بود فرقشون زمین تا آسمون بود _ من باید برم آرزو جان ، گفتی جزوه نداری چون اینجا بودم برات آوردم اما دیرم شده آرزو چشماشو ریز کرد _ چرا این طرفا اومدی؟ مگه نگفتی بعد مرگ حاجی حاشیه شهر می‌شینی؟ دلارای خجالت زده سر پایین انداخت اهلِ دروغ و دل شکستن نبود وگرنه می‌گفت به تو چه؟ دستشو روی شکم قلمبه شدش گذاشت و زمزمه کرد _ از شرکت یکی از همسایه های شما رو معرفی کرده بودن اومدم برای نظافت آرزو وارفته پچ زد _ مگه تو حامله نیستی؟ میری کارگری؟ دیگه نتونست طاقت بیاره گیلاس های تو بشقاب خیلی چشمک میزدن دکتر گفته بود میوه بخوره اما یادش نمیومد آخرین باری که تونست میوه بخره کی بود دل شکسته ایستاد و کیفش رو چنگ زد _ من باید برم آرزو جان فردا تو مدرسه می‌بینمت آرزو دل میسوزوند برای دوست تازه پیدا شدش داستانِ دخترک تو مدرسه پیچیده بود پسری ناشناس برای انتقام از پدرِ دلارای از جلوی در مدرسه دزدیده بودش و بعد از چند روز با بدن آش و لاش شده نصفه شب دوباره کنار در مدرسه رهاش کرده بود پزشک قانونی تایید کرد که به دخترک تجاوز شده اما پلیس هیچ وقت نتونست مرد ناشناس رو پیدا کنه سه ماه بعد دخترک باردار بود پدر پیرش با شنیدن خبر سکته کرد شاید شانس با دلارای یار بود که قبل از مرگ و ورشکستگی شهریه‌ی مدرسه ی دخترش رو تسویه کرده بود دلارای از در بیرون زد و وارد باغ شد آرزو در رو بست و با ترحم زمزمه کرد _ بیچاره دلارای با بغض جلو رفت و هم زمان در آهنیِ باغ باز شد بنز مشکی رنگ آخرین مدل رو دلارای تا حالا فقط تو فیلما دیده بود می‌دونست احتمالا برادر آرزوعه با سر پایین رفته از کنارش گذشت که صدای آشنای مرد میخکوبش کرد _ هی دختر ، خدمتکار جدیدی؟ در باغ رو ببند بعدم بیا کفیِ ماشین رو تمیز کن بهت زده سر بالا آورد صدا آشنا بود ناخواسته یادِ اون نامردی افتاد که دزدیده بودش جملاتش بعد از هفت ماه تو سرش تکرار شد " درد داری؟ تازه هنوز شبِ اوله دلارای کوچولو وقتی دردش بیشتر میشه که زخمای بین پاهات خشک بشه و بعدش دوباره بهت نزدیک شم دخترحاجی وقتی زخمای خشک شده دوباره به خونریزی بیفته دوست داری از درد بمیری اما اجازه نداری... باید زنده بمونی و تقاص غلطِ باباجونتو بدی حاج فرهمند کم نریده تو زندگیِ من" آلپ‌ارسلان در ماشین رو به هم کوبید و به دختری که پشت بهش ایستاده بود تشر زد _ خشک شدی بچه جون؟ من پول یامفت دارم بریزم تو شکمت ماشینو درست می‌سابی صبح کارواش بود اما بارونِ ظهری گند زد بهش خط روش بیفته عینِ همون خط رو روی صورتت در میارم! سرِ دلارای گیج رفت صدای دکتر پزشک قانونی تو سرش تکرار شد "بعد از آخرین باری که بهت تجاوز کرد مجبورت کرد اندام جنسیتو بشوری؟ هیچ DNA روی بدنت باقی نمونده ازش" اینبار صدای پلیس بود " دخترم هربار که نزدیکت شد صورتش رو پوشونده بود؟ هیچ تصویری ازش نداری؟ این همه کتکت زده ، بارها و بارها بهت تجاوز کرده ، هیچ نشونه ای ازش ندیدی؟ " وحشت زده دستشو جلوی دهنش گرفت چشماش پر از اشک شده و بدنش می‌لرزید این صدای نحس مالِ برادرِ آرزو بود؟ همونی که کل مدرسه روش کراش بودن؟ مردی که بهش تجاوز کرد؟ بابای بچه‌اش! ارسلان با بی اعصابی جلو رفت صورت دختر رو نمیدید اما شکم برآمدش توی ذوق میزد _ حامله ای؟ جل و پلاستو جمع کن برو پی کارت آرزو شما دوزاری هارو از کجا پیدا میکنه آخه؟ بابای توله‌سگت غیرت نداره که توی پا به ماهو فرستاده کلفتی؟ طاقت نیاورد قلبش داشت از شدت نفرت از سینه بیرون میزد بی صدا هق زد و نفس عمیق کشید چرا اکسیژن کم بود دستشو روی دهنش فشرد و سمت مرد برگشت خودش بود چشمای آشنا و بی رحم از جنسِ سنگ! لبخندِ پر تمسخر آلپ‌ارسلان خشک شد و ناخواسته پچ زد _ دلارای ... https://t.me/+zjkj_xRUWmE0NWQ0 https://t.me/+zjkj_xRUWmE0NWQ0 https://t.me/+zjkj_xRUWmE0NWQ0 https://t.me/+zjkj_xRUWmE0NWQ0 https://t.me/+zjkj_xRUWmE0NWQ0 https://t.me/+zjkj_xRUWmE0NWQ0
Show all...
دلارای

به قلم حنانه فیضی تمام بنرها واقعی هستن🔥 پارت گذاری هرروز⚡ رمان های نویسنده : ماتیک ، دلارای ، مرگ ماهی کپی حرام است و پیگرد قانونی دارد پارت 1👇

https://t.me/c/1352085349/65

.

Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.